گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر
جلد دوم
گفتار در بیان بعضی از وقایع كه در ایام دولت امیر سعید در اطراف‌واكناف ولایات بوقوع انجامید





چون امیر نصر در صغر سن تخت سلطنت را بوجود شریف مشرف ساخت ابو عبد اللّه محمد بن احمد متكفل منصب وزارت گشته كما ینبغی بضبط مهمات ملك و مال پرداخت و بعد از آنكه حاكم سمرقند امیر اسحق سامانی از شهادت امیر احمد و جلوس امیر نصر خبر یافت با سپاه بسیار عنان اقتدار بصوب بلده بخارا تافت و حمویه درصدد مقابله او در آمده دو نوبت بین الجانبین محاربه دست داد و هربار حمویه بظفر و نصرت مخصوص شده در كرت اخیر اسحق در دار السلطنه سمرقند در گوشه‌ای مخفی گشت و حمویه بدان بلده درآمده در جست‌وجوی اسحق شرایط مبالغه بجای آورد و اسحق توهم نموده بپای عجز نزد حمویه رفت و بزبان نیاز امان خواست و حمویه او را بجان امان داده مقید ببخارا فرستاد و امیر نصر اسحق را محبوس ساخته زمان حیاتش در آن محبس بنهایت انجامید در روضة الصفا مسطور است كه در آن اوان كه حسین بن علی مرو رودی بر عمرو بن یعقوب غالب آمده ولایت سیستان را مستخلص گردانید حسین بن علی طمع میداشت كه ایالت آن حدود بوی تفویض یابد و امیر شهید بخلاف تصور او آن منصب را بسیمجور دواتی ارزانی داشت بنابرآن نقد اخلاص حسین بشایبه نفاق مغشوش گشته نزد حاكم نیشاپور منصور بن اسحق سامانی رفت و او را بر مخالفت امیر احمد اغوا كرد و بحسب اتفاق مقارن آن حال احمد شهید شد و منصور اظهار مخالفت فرمود و خطبه بنام خویش خواند و چون این خبر ببخارا رسید امیر سعید حمویة بن علی را بدفع آن فتنه نامزد گردانید و حمویه متوجه نیشابور گشته پیش از وصول او بمقصد منصور وفات یافت و حسین بن علی از نیشابور بهرات شتافت در آن اثناء محمد بن جنید كه شحنه بخارا بود از امیر نصر متوهم شده بحسین پیوست و حسین از او استظهار تمام پیدا كرده باز به نیشابور شتافت آنگاه احمد بن سهل كه در سلك امراء عظام انتظام داشت و خود را از اولاد یزدجرد بن شهریار می‌پنداشت از بخارا متوجه حرب حسین مرو رودی و محمد بن جنید گشت و هردو را بدست آورده ببخارا فرستاد و امیر نصر حسین را
ص: 358
در بخارا محبوس ساخته محمد بن جنید را بخوارزم ارسال داشت و چون احمد بن سهل این نوع خدمتی بتقدیم رسانید و از آنچه در باب رعایت خود بخزانه خیال گذرانیده بود چیزی بظهور نرسید بمخالفت امیر جرئت كرده عرضه داشتی نزد مقتدر خلیفه فرستاد و التماس حكومت خراسان فرمود و این ملتمس درجه قبول یافته در نیشابور او را شوكت موفور پیدا شد و جرجانرا كه در تصرف قراتكین بود در حیز تسخیر آورده عنان عزیمت بصوب مرو انعطاف داد و در گرد آن بلده سوری در كمال رضانت بنا نهاد و امیر حمویه را بامارت خراسان سرافراز ساخته بجنگ احمد بن سهل نامزد فرمود و حمویه با او جنگ كرده غالب آمد و احمد اسیر شد و حمویه او را مقید ببخارا ارسال داشت و احمد در حبس نصر بن احمد وفات یافت و مقارن این احوال لیلی بن نعمان كه از امراء والی طبرستان اطروش علوی بود بعد از تسخیر جرجان و دامغان روی توجه بخراسان نهاده میان او و حمویه محاربه عظیم روی نموده نخست لشكر بخارا منهزم گشت و حمویه ثبات قدم نموده بالاخره ظفر یافت و لیلی بن نعمان اگرچه در آنروز از معركه بیرون رفت اما عاقبت گرفتار گشته بقتل آمد در روضة الصفا مسطور است كه حسین بن علی مرورودی بعد از آنكه چندگاه در زندان بخارا محبوس بود بشفاعت یكی از امراء خلاص شده باز ملازم بارگاه امیر نصر گشت و در آن اثنا روزی امیر نصر آب طلبید و ركابدار در كوزه كه چندان صفائی نداشت آب آورد حسین بن علی علی بن حمویه را مخاطب ساخته گفت پدرت حاكم نیشابور است و در آن دیار كوزهای خوب میباشد چرا بدرگاه نمی‌فرستد علی بن حمویه جواب داد كه تحفه كه از خراسان بدانجانب فرستند باید كه مثل تو و احمد بن سهل و لیلی بن نعمان باشد از كوزه و امثال آن‌كه گوید حسین منفعل گشته از آن اعتراض ناموجه پشیمان شد و در شهور سنه ثلث عشر و ثلثمائه فاتك غلام یوسف بن ابی الساج با مقتدر خلیفه اظهار مخالفت نموده مملكت ری را مسخر كرد و مقتدر بامیر نصر پیغام نمود كه ما ری را بتو ارزانی داشتیم باید كه بنفس خود متوجه آن طرف شوی و امیر نصر بموجب فرموده بری رفت و فاتك بگوشه‌ای گریخت و امیر سعید بعد از دو ماه كه در آن ولایت بسر برد سیمجور دواتی را والی ری ساخته بازگشت و چون ببخارا رسید سیمجور را طلبیده محمد بن علی صعلوك را بجایش فرستاد و صعلوك بحكومت ری مشغول بود تا در سنه عشر و ثلاثمائه پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و در اوان بیماری حسن بن قاسم بن حسن داعی و ماكان بن كاكی را از طبرستان طلبداشته حكومت ری را بایشان بازگذاشته خود متوجه خراسان شد و چون بدامغان رسید وفات یافت و بعد از روزی‌چند ازین صورت حسن بن قاسم نیز سفر آخرت پیش گرفته اسفار بن شیرویه بر ری و طبرستان مستولی شد و خطبه بنام امیر نصر خواند و اسفار در آن ولایت آغاز ظلم و تعدی نموده نسبت بمقتدر اظهار مخالفت نمود و امیر سعید این خبر شنیده مكتوبی نصیحت‌آمیز نزد او روان گردانید و اسفار بدان كتابت التفات نكرده بامیر نصر نیز یاغی شد و در شهور سنه سبع عشر و ثلثمائه نصر بن احمد از
ص: 359
بخارا بجانب ری روان گشته چون به نیشابور رسید میان او و اسفار سفراء آمد شد نموده سخن صلح در میان افتاد و امیر نصر خراج بر اسفار مقرر ساخته آن ولایت را بدو مسلم داشت و علم عزیمت بصوب بخارا برافراشت و در ماوراء النهر بدفع فتنه بعضی از برادران و خویشان خود كه در غیبت او باشتعال آتش شر و فساد قیام نموده بودند اشتغال فرمود و نایره بیداد را بزلال معدلت تسكین داد چنانچه در تاریخ گزیده مسطور است كه در شهور سنه تسع و ثلثین و ثلاث مائه ماكان بن كاكی كه از مشاهیر امراء دیالمه بود از حكام آن دیار متوهم گشته با لشكری جرار متوجه خراسان گشت تا آن ولایت را بحیز تسخیر درآورد و نصر بن احمد یكی از سپهسالاران خود را كه علی نام داشت بحرب ماكان نامزد كرد و بوقت رخصت او را بسخن نگاهداشته در باب مقابله و مقاتله وصیتها بر زبان میراند و در آن محل كژدمی بدرون پیراهن علی راه یافته او را نیش میزد و او تحمل نموده در برابر نصر بایستاد تا سخن تمام شد آنگاه بیرون شتافت و جامه از تن گشاده حاضران را معلوم گشت كه هفده نوبت او را كژدم نیش زده و صورت حال بامیر نصر رسیده او را طلبید و پرسید كه چرا در وقتی كه احساس كژدم نمودی هیچ ظاهر نكردی علی عرض نمود كه اگر در حضور امیر از زخم كژدمی اضطراب نموده سخن پادشاهرا ناتمام بگذارم چگونه باستقبال شمشیر و سنان رفته با اعدا قتال توانم كرد امیر نصر این جواب مستحسن شمرده او را بمزید عنایت و عاطفت سرافراز ساخت نقل است كه چون علی بخراسان رسید بر ماكان بن كاكی ظفر یافته او را در معركه بقتل رسانید و بكاتب خود گفت كه حال ماكان را بلفظ اندك و معنی بسیار بحضرت امیر بنویس كاتب در قلم آورد كه و اما ماكان صار كاسمه حمد اللّه مستوفی گوید كه امیر نصر را در بلده هرات روزی نظر بر جوانی افتاد كه گل‌كاری میكرد و آثار اقبال در ناصیه احوال او مشاهده نموده او را پیش خود طلبید و از نام و نسبش پرسید جواب داد كه نام من احمد است و نسب من بنسب صفار می‌پیوندد و امیر نصر رقت فرموده آن جوانرا بنوازش بیكران اختصاص داد و یكی از اقربای خود را با او در سلك ازدواج كشیده منشور ایالت سیستان بنامش مسطور گردانید و تا غایت امارت ملك نیمروز در نسل آن جوان است بثبوت پیوسته كه امیر نصر شعرا و فضلا را مشمول انعام و احسان بیكران می‌ساخت و با آن زمره عالیشان مصاحبت نموده كما ینبغی بترفیه حال ایشان می‌پرداخت و از جمله اعاظم شعرا رودكی با وی معاصر بود و در مدح آن پادشاه عالیجاه اشعار بلاغت‌شعار نظم میفرمود در بهارستان مذكور است كه رودكی از بلاد ماوراء النهر است و نابینا از مادر متولد شده اما حدت طبع و جودت ذهن او بمثابه بود كه در هشت سالگی قرآنرا بالتمام حفظ فرمود و آغاز شعر گفتن كرد و بواسطه حسن صوت متوجه مطربی گشته در نواختن عود ماهر شد و امیر نصر بمرتبه‌ای در تربیت او كوشید كه ظاهرا بعد ازو هیچ پادشاهی شاعری را بآن درجه رعایت ننموده گویند كه رودكی را دویست غلام خدمتكار و چهار صد شتر باربردار بود در ترجمه یمینی مسطور است كه
ص: 360
عدد اشعار رودكی بهزار هزار و سیصد و بیست هزار رسید و این قطعه از جمله منظومات اوست كه نظم
زمانه پندی آزاده‌وار داد مرازمانه را چو نكو بنگری همه پند است
ز روز نیك كسان گفت غم مخور زنهاربسا كسا كه بروز تو آرزومند است در بسیاری از تواریخ مشهور مسطور است كه نوبتی امیر نصر از بخارا كه دار الملك او بود بمرو رفته مدتی مدید آنجا رحل اقامت انداخت و چون زمان توطن پادشاه در آن دیار امتداد یافت امرا و اركان دولت كه مایل بقصور و بساتین بخارا بودند از رودكی تقبلات نمودند كه بیتی چند كه موجب تشویق و ترغیب پادشاه شود بجانب بخارا در سلك نظم كشد و در مقامی مناسب بآهنگ عود بدان ابیات ترنم كند تا امیر نصر مایل بدار الملك گردد و رودكی در سحری كه پادشاه صبوحی كرده بود این قصیده گفته بر آهنگ عود بخواند كه نظم
یاد جوی مولیان آید همی‌بوی یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتیهای اوپای ما را پرنیان آید همی
آب جیحون و شگرفیهای اوخنك ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی‌شاه نزدت میهمان آید همی
شاه ماه است و بخارا آسمان‌ماه سوی آسمان آید همی گویند كه استماع این اشعار آنمقدار در ضمیر امیر نصر تأثیر نمود كه موزه ناكرده سوار شد و یك منزل بطرف بخارا طی مسافت فرمود

ذكر نوح بن نصر بن احمد

امیر نصر در ایام دولت و اقبال منصب ولایت‌عهد را به پسر بزرگتر خود اسماعیل تفویض نمود اما بحسب تقدیر اسمعیل پیش از پدر بعالم آخرت انتقال فرمود و چون اوقات زندگانی نصر نیز بسر آمد امرا و اركان دولت پسر دیگرش نوح را كه امیر حمید لقب داشت بر مسند ایالت نشاندند و امیر حمید روی بسرانجام مهام ملك و مال آورده ابو الفضل محمد بن احمد الحاكم را وزیر ساخت و آن وزیر بی‌تدبیر باندك چیزی با امراء عظام مناقشه می‌نمود بنابرآن ابو علی بن محمد بن محتاج و بعضی دیگر از اعیان ملك نسبت بامیر نوح در مقام مخالفت آمدند و میان امیر نوح و مخالفان محاربات اتفاق افتاده بالاخره امیر نوح غالب گشت و قرب سیزده سال پادشاهی كرده در ماه ربیع الآخر سنه ثلث و اربعین و ثلاث مائه وفات یافت‌

گفتار در بیان بعضی از وقایع كه در زمان سلطنت امیر حمید بحیز ظهور رسید

در روضة الصفا مسطور است كه امیر نوح در اواخر سنه ثلثین و ثلاث مائه استماع نمود كه ركن الدوله دیلمی خروج كرده و مملكت ری را در حیز تسخیر آورده بنابرآن ابو علی ابن محمد بن محتاج را با سپاهی بلا انتها بدانجانب فرستاد و در سه فرسخی ری میان
ص: 361
ركن الدوله و ابو علی ملاقات اتفاق افتاد و جمعی از گردان كه داخل لشكر خراسان بودند گریخته بركن الدوله پیوستند و ابو علی انهزام یافته تا نیشابور در هیچ مكان قرار نگرفت و در نیشابور وشمگیر بن زیار كه پیش ازین بواسطه استیلاء حسن بن فیروزان از آن ولایت رخت بیرون كشیده و بجرجان رفته پناه بدرگاه امیر نوح برده بود باردوی ابو علی رسیده نشانی بدو رسانید مضمون آنكه لشكر بجرجان كشیده حسن بن فیروزان را از آن ولایت بیرون كشد و وشمگیر را بر مسند ایالت بنشاند و ابو علی اطاعت فرمان نموده بصوب جرجان روان شد و میان او و حسن حربی صعب اتفاق افتاد و ابو علی و وشمگیر فیروزی یافتند و حسن بن فیروزان جرجان بازگذاشته وشمگیر بر سریر ایالت نشست و در ماه صفر سنه ثلاث و ثلاثین و ثلاث مائه ابو علی بجانب ولایت نیشابور بازگشت و مقارن آن حال امیر نوح نیز بنیشابور رسیده لشكری عظیم ترتیب داد و در جمادی الاخری سنه مذكور كرت دیگر ابو علی را بجانب ری فرستاد و درین نوبت ابو علی بر ركن الدوله غالب شده آن مملكت را بتحت تصرف درآورد و عمال با عمال جبال روان كرده امیر نوح چند ماه در نیشابور بوده بخلاف متصور ابو علی را از حكومت خراسان معزول ساخت و زمام امارت آن ولایت را در كف ابراهیم بن سیمجور نهاد و باغواء ابو الفضل وزیر معتمدی جهة ضبط اموال بری فرستاد آنگاه عنان مراجعت بجانب بخارا انعطاف داد و چون ابو علی خبر عزل خود را از مملكت خراسان شنید و ضابط اموال ری بخدمتش رسید اظهار مخالفت امیر نوح كرده قاصدی بطلب امیر ابراهیم بن اسماعیل سامانی كه در موصل در ملازمت ناصر الدوله بسر میبرد ارسال داشت و ابراهیم با نود سوار متوجه عراق شده در همدان بابو علی ملحق گشت و باتفاق یكدیگر بصوب خراسان توجه نمودند و چون اینخبر بامیر نوح رسید با سپاه ماوراء النهر از آب آمویه عبور كرده بمرو آمد و در آن بلده سران سپاه و مقربان درگاه معروض امیر نوح گردانیدند كه بسبب حركات ناشایسته ابو الفضل ابو علی كمر عصیان بر میان بسته است و وزیر از علوفات ما نیز مبلغی بازگرفته اگر پادشاه او را بما سپارد كوچ میدهیم و الا بملازمت عمش ابراهیم میرویم امیر نوح عاجز گشته در جمادی الاولی سنه خمس و ثلاثین و ثلاث مائه ابو الفضل را بامرا سپرد تا بقتل رسانیدند مقارن آن حال ابراهیم و ابو علی نزدیك بمرو رسیده اكثر سپاه بخارا بقدم بیوفائی از امیر نوح جدا گشته بابراهیم پیوستند و نوح در كشتی نشسته بطرف سمرقند گریخت و ابراهیم و ابو علی خراسانرا مضبوط ساخته ببخارا شتافتند و بعد از روزی چند كه در آن بلده اقامت نمودند بواسطه سخن یكی از مفسدان ابو علی نسبت بابراهیم بدگمان شده بتركستان رفت و ابراهیم از تدبیر امور ملك عاجز آمد و نوح متوجه بخارا گشته بین الجانبین صلح اتفاق افتاد بر این جمله كه نوح پادشاه باشد و ابراهیم لشكركش آنگاه هردو امیر بهم پیوسته بموافقت یكدیگر روی بابو علی نهادند و ابو علی بضرب تیغ ایشانرا گریزانید و ببخارا رفت و امیر نوح بار دیگر بدار الملك مراجعت كرده عم خود ابراهیم و طغان حاجب را بقتل رسانید و دو برادر خویش ابو جعفر
ص: 362
و محمد را میل كشید و ایالت ولایت خراسانرا بمنصور بن قراتكین مفوض گردانید و در سنه تسع و ثلثین و ثلاثمائه میان امیر نوح و امیر ابو علی رسل و رسایل آمد شد نموده امیر نوح از ابو علی عفو فرمود و ابو علی بخدمت شتافته مقارن آن حال خبر فوت منصور بن قراتكین شیوع یافت و ابو علی بموجب فرمان امیر نوح بخراسان رفته قائم‌مقام شد و در سنه اثنی و اربعین و ثلاث مائه ابو علی باتفاق وشمگیر بن زیار مدافعه ركن الدوله دیلمی را پیش گرفت و رایت عزیمت بصوب ری برافراخت و ركن الدوله در قلعه طبرك تحصن نموده وشمگیر و ابو علی آغاز محاصره نمودند و بعد از امتداد ایام در بندان بسعی عبد الرحمان خازن كه در علوم ریاضی مصنفات دارد بین الجانبین صلح واقع شد برین جمله كه ركن الدوله هرساله مبلغ دویست هزار دینار بخزانه امیر نوح رساند و ابو علی ترك محاصره داده روی بخراسان نهد و وشمگیر مكتوبی بامیر نوح نوشت مضمون آنكه ابو علی كه بدفع ركن الدوله رفته بود قادر بود اما بنابر محبتی كه با وی دارد صلح كرد بنابرآن امیر نوح از ابو علی رنجیده باز او را از حكومت خراسان معزول گردانید و ابو سعید نامی را بجایش فرستاد و ابو علی نزد ركن الدوله رفته باصناف الطاف اختصاص یافت و در ماه ربیع الآخر سنه ثلث و اربعین و ثلاثمائه امیر نوح بعالم باقی شتافت‌

ذكر ابو الفوارس عبد الملك‌

بعد از فوت امیر نوح بكر بن مالك كمر سعی و اهتمام بر میان بست تا امیر عبد الملك بر مسند سلطنت نشست و در اوایل ایام دولت عبد الملك در بلاد خراسان و قهستان وبائی عظیم روی نمود چنانكه اكثر خلایق وفات یافتند و عبد الملك در اوان جهانبانی البتكین را كه از مرتبه رقیت بدرجه امارت رسیده بود بحكومت خراسان سرافراز ساخت و الپتكین در آن ولایت باندك زمانی مال و جهات بسیار و توابع و لواحق بیشمار پیدا كرد و در سنه خمسین و ثلاث مائه امیر عبد الملك در حین گوی باختن از اسب افتاده از مركب حیات پیاده شد مدت سلطنتش هفت سال و كسری بود و او در زمان پادشاهی مؤید میگفتند و بعد از وفات سدید خواندند

ذكر ابو صالح منصور

اكثر ارباب اخبار منصور را ولد نوح بن نصر شمرده‌اند اما از كلام حمد اللّه مستوفی چنان مستفاد میگردد كه امیر منصور پسر عبد الملك بن نوح بود و بر هرتقدیر چون امیر عبد الملك هلك بر ملك اختیار نمود امراء بخارا قاصدی پیش الپتكین كه در خراسان مكنت بی‌نهایت پیدا كرده بود فرستادند تا استخراج نمایند كه شایسته مسند سلطنت از اولاد سامان كیست الپتكین رسول را گفت كه منصور نوجوانست و سزاوار این كار عم اوست و قبل از مراجعت قاصد امرا و اركان دولت بر سلطنت امیر منصور اتفاق نمودند و چون منصور بر مسند فرمان
ص: 363
فرمائی متمكن گشت الپتكین را ببخارا طلبداشت و الپتكین از وی متوهم شده بقدم اطاعت پیش نیامد بلكه علم طغیان افراشته با سه هزار نفر از غلامان خاصه خویش بصوب غزنین نهضت نمود و آن ولایت را بضرب شمشیر مسخر ساخت و چون خبر خلو عرصه خراسان بسمع امیر منصور رسید ایالت آن مملكت را بابو الحسین محمد بن ابراهیم بن سیمجور ارزانی داشت و دو نوبت لشكر بحرب الپتكین فرستاد و هركرت نصرت قرین روزگار الپتكین شده لشكر منصور مقهور گشتند و در سنه سته و خمسین و ثلاث مائه والی كرمان ابو علی بن الیاس از ملوك دیالمه گریخته ببخارا رفت و بعرض منصور رسانید كه باندك اهتمامی ولایات دیالمه به حوزه دیوان اعلی درمی‌آید و قبل ازین وشمگیر نیز مثل این سخن بمنصور گفته بود بنابرآن امیر منصور نامه نوشت بوشمگیر مضمون آنكه خاطر بر این قرار یافته كه لشكری بطرف ری روانه گردانیم باید كه شما مستعد و مهیا باشید تا بآن سپاه همراهی نمائید بعد از آن امیر الجیوش خراسان ابو الحسین سیمجور را نامزد ری كرده با او مقرر فرمود كه از استصواب وشمگیر تجاوز ننمایند و چون این خبر بسمع ركن الدوله رسید عیال و اطفال را از ری باصفهان فرستاده بپسر خود عضد الدوله بر سبیل علانیه گفت كه بصوب خراسان توجه نمای كه امیر الجیوش بطرف ری آمده و عرصه آن مملكت خالی مانده عضد الدوله بدانصوب حركت نموده از حدود خراسان عنان مراجعت منعطف ساخت و از عقب وشمگیر و ابو الحسین سیمجور شتافته تا دامغان در هیچ مكان توقف نكرد و ركن الدوله نیز از ری متوجه خراسان گشت در آن اثنا وشمگیر فوت شد و بواسطه مساعی جمیله ابو الحسین میان امیر منصور و ركن الدوله مصالحه بوقوع انجامید مقرر آنكه ركن الدوله هرسال مبلغ صد و پنجاه هزار دینار بخزانه منصور رساند و جهة تشیید مبانی مصالحه دختر عضد الدوله بحباله نكاح امیر منصور درآمد و در یازدهم رجب سنه خمس و ستین و ثلاث مائه امیر منصور بجوار مغفرت ملك غفور پیوست مدت سلطنتش یازده سال بود و او را در حین حیات امیر مؤید میگفتند و پس از وفات از وی بامیر سدید تعبیر میكردند وزیر امیر سدید ابو علی محمد بن محمد بلعمی بود و تاریخ طبری را او ترجمه نمود

ذكر ابو القاسم نوح بن منصور

چون طایر روح منصور بن نوح بمرغزار عقبی پرواز كرد باتفاق اعیان بخارا نوح بن منصور روی بضبط حدود آن مملكت آورد منصب وزارت را بابو الحسین عتبی كه باصناف فضل و هنر موصوف بود مسلم داشت و در اوایل ایام پادشاهی امیر نوح الپتكین در غزنین وفات یافت و غلامش امیر سبكتكین رایت سلطنت برافراشت و در سنه سته و ستین و ثلاث مائه ملك بیستون كه بعد از وفات پدر خود وشمگیر در جرجان بر تخت ایالت نشسته بود فوت شده برادرش قابوس بسرانجام امور مملكت اشتغال نموده و در ایام سلطنت امیر نوح در اطراف ولایات ماوراء النهر و خراسان و سیستان و جرجان فتنها دست داد و ابو الحسین عتبی كشته گشته امیر نوح را با مخالفان چندین كرت محاربه و مقاومات اتفاق افتاد و آخر الامر بیمن شجاعت امیر سبكتكین و پسرش محمود بعضی از رفتن سمت تسكین پذیرفت و در ماه رجب
ص: 364
سنه سبع و ثمانین و ثلاث مائه امیر نوح راه سفر آخرت پیش گرفت لقبش امیر رضی بود و او قرب بیست و دو سال سلطنت نمود

گفتار در بیان مجملی از وقایع خراسان و ماوراء النهر در زمان سلطنت نوح بن منصور و ذكر استعلاء لواء دولت امیر سبكتكین در خراسان بسبب مخالفت اولاد سیمجور

چون مهم امیر نوح سمت استقامت یافت در اوایل سنه احدی و سبعین و ثلاث مائه ابو الحسین سیمجور را از امارت خراسان معزول كرده آن منصب بحسام الدوله ابو العباس تاش تعلق گرفت و مقرر ساخت كه ابو الحسین بسیستان رفته بمحاصره خلف بن احمد قیام نماید زیرا كه خلف خلف وعده نموده مال دستوریرا ببخارا نمی‌فرستاد و ابو الحسین حسب الحكم بسیستان شتافته خلف در قلعه درك متحصن گشت و ابو الحسین در گرد قلعه نشسته بمحاصره مشغول شد در خلال این احوال فخر الدوله دیلمی و قابوس بن وشمگیر بواسطه استیلاء مؤید الدوله بر ولایت جرجان از دار الفتح استراباد گریخته در نیشابور بحسام الدوله پیوستند و تاش بنابر فرموده نوح بن منصور بقدر مقدور در اعزاز و احترام آن دو مهمان عزیز كوشیده سپاه خراسان را جمع آورد و باتفاق ایشان بجانب استراباد نهضت كرد و مؤید الدوله در شهر متحصن گشته مدت دو ماه از جانبین باشتعال آتش قتال پرداختند آخر الامر در ماه رمضان سنه مذكوره مؤید الدوله و جرجانیان بهیأت اجتماعی از چهار دیوار شهر بیرون آمده بر سپاه خراسان تاختند و فایق كه در سلك عظماء امراء امیر نوح انتظام داشت و از مؤید الدوله مبلغی بر سبیل رشوت گرفته بود پشت بر معركه كرده تا بخارا عنان بازنكشید و سایر لشكریان نیز متعاقب فایق گریزان گشته حسام الدوله و فخر الدوله و قابوس تا نزدیك غروب در معركه ایستادند و چون دیدند كه كار از دست رفت ایشان نیز فرار بر قرار اختیار كرده بنیشابور شتافتند و خبر این واقعه منكر بامیر نوح رسیده مكتوبات در باب استمالت فخر الدوله و قابوس بنیشابور فرستاد و مقرر فرمود كه ابو الحسین عتبی سپاه ماوراء النهر را مجتمع ساخته بنفس نفیس خویش متوجه نیشابور گردد و در تدارك آن خلل شرایط اهتمام بجای آورد و ابو الحسین انگشت قبول بر دیده نهاد و امیر نوح او را خلعت امارت پوشانید و ابو الحسین شعار امارت بمنصب وزارت جمع ساخت بمقتضای كلام صدق انجام (اذا انتهی الامر الی الكمال عاد الی الزوال) آن وزیر بی‌شبه و نظیر هم در آن ایام از دست ساقی اجل جام شهادت دركشید تبیین این مقال آنكه ابو الحسین سیمجور عزل خود را بسبب سعایت ابو الحسین عتبی میدانست و پیوسته در معایب او فصول بفایق می‌نوشت و فایق كینه وزیر در سینه جای داده جمعی از غلامان سدیدی را مواعید دلپذیر نمود تا قتل ابو الحسین را پیش‌نهاد
ص: 365
همت گردانیدند و منتهز فرصت بودند تا در شبی كه وزیر از خانه خود متوجه دار الاماره گشت بزخمهای پیاپی آن جهان فضل و كمال را از پای درآوردند و عالمیان را از افاضه عدل و احسان همچنان وزیری كه در هیچ مملكت مثل او روشن‌ضمیری نبود محروم كردند و چون این خبر به نیشابور رسید سلك جمعیت فخر الدوله و قابوس كه انتظار مقدم شریف جناب اصفی میكشیدند از هم بگسیخت و حسام الدوله بموجب فرمان امیر نوح ببخارا شتافته بعضی از قاتلان ابو الحسین را بدست آورد و مثله كرد و ابو الحسین قرنی را متصدی منصب وزارت گردانید نقل است كه چون ابو الحسین سیمجور در ظاهر قلعه درك شنید كه حسام الدوله از خراسان ببخارا رفته خفیه بخلف بن احمد پیغام فرستاد كه مصلحت آنست كه تو ازین حصار بقلعه دیگر انتقال نمائی تا مرا در مراجعت بهانه باشد و خلف از ارك درك بحصار طاق رفته ابو الحسین بدرك درآمد و جزئیاتی كه آنجا یافت تصرف نموده بخراسان بازگشت و از آن روز باز قصر اقبال سامانیان اختلال پذیرفته امرا كما ینبغی اطاعت ایشان ننمودند و بیگانگان در قلم روایشان طمع كردند و چون ابو الحسین سیمجور بخلاف حكم امیر نوح در خراسان رحل اقامت انداخته با فایق ابواب مكاتبات مفتوح گردانید و او را بر مخالفت حسام الدوله ترغیب نموده پیش خود طلبید و فایق بوی پیوسته آن دو سردار متفق گشته عمال حسام الدوله را كه در خراسان بودند مؤاخذه نمودند و تاش لشكر فراهم آورده از ماوراء النهر متوجه خراسان گشت و از طرفین ایلچیان آغاز آمد شد كرده میان ایشان صلح گونه روی نمود برینجمله كه سرداری سپاه و فرمان‌فرمائی نیشابور تاش را باشد و بلخ فایق را و هرات ابو الحسین را در روضة الصفا مسطور است كه در وقتی كه حسام الدوله از بخارا متوجه خراسان بود ابو الحسین قرنی را از وزارت معاف داشته عبد الرحمان فارسی را كه ملازمش بود بجایش نصب نمود و چون تاش از آب آمویه عبور كرد نوح بن منصور رقم عزل بر ناصیه حال فارسی كشید و عبد اللّه عزیز را وزیر گردانید و بنابر آنكه عبد اللّه عزیز با حسام الدوله صفائی نداشت خاطرنشان امیر نوح كرد كه مصلحت دولت و استقامت مملكت موقوف برآنست كه تاش از حكومت خراسان معزول گشته ابو الحسین سیمجور منصوب شود و نوح برینموجب حكم فرموده ابو الحسین سیمجور متوجه نیشابور شد و تاش در مقام مخالفت آمد و قاصدی نزد فخر الدوله دیلمی كه در آن زمان سلطنت عراق تعلق بوی میداشت فرستاد و استمداد نمود و فخر الدوله چهار هزار سوار بدو دفعه ارسال داشته میان ابو الحسین و حسام الدوله دو نوبت محاربت اتفاق افتاد و كرت اول تاش ظفر یافته نوبت ثانی عنایت یزدانی شامل حال ابو الحسین گشت و تاش فرار بر قرار اختیار كرده بجرجان شتافت و فخر الدوله كه در آن وقت در جرجان بود بنابر رعایت حقوق تاش نسبت باو لوازم مروت و مراسم انسانیت مرعی داشت و سرای امارت را با تمامی جهات جهانبانی و اسباب كامرانی بوی بازگذاشت و خود بری رفت و از آنجا نیز تحف و تبركات وافر متعاقب و متواتر نزد حسام الدوله فرستاد و تاش در آن ولایت در پناه دولت فخر الدوله معزز و محترم بسر می‌برد
ص: 366
تا در شهور سنه تسع و سبعین و ثلاث مائه روی بجهان جاودان آورد در كتب معتبره مسطور است كه چون ابو الحسین سیمجور متصدی امارت خراسان گشت روزی بخیال تمهید بساط عیش و نشاط با یكی از كنیزكان بباغی رفته آغاز مباشرت نمود و در اثناء آن حالت مرغ روح از آشیانه بدنش رمیده آلت مباشرت از كار افتاد و بمقتضاء فرمان امیر نوح امارت نیشابور بپسرش ابو علی متعلق شده فایق در هرات رایت ایالت برافراشت و میان ابو علی و فایق مخالفت و محاربت اتفاق افتاده ابو علی ظفر یافت و فایق بمرو شتافته لشكری فراهم آورد و بی‌رخصت امیر نوح عنان عزیمت بجانب بخارا تافت و امیر نوح نسبت بفایق بدگمان شده اینانج و بكتوزون را بمدافعه او نامزد فرمود و ایشان با فایق مقاتله نموده ظفر یافتند و فایق ببلخ گریخت متوجه ترمذ گشت و مكتوبات بپادشاه تركستان بوغرا خان فرستاده او را بر تسخیر ماوراء النهر ترغیب كرد و مقارن آن حال ابو علی در خراسان استقلال تمام یافته روی باشتعال نایره ظلم و بیداد آورده و جمیع اموال آن بلاد را تصرف نموده در وجه علوفه و انعام ملازمان خود مجری داشت و نوح ابن منصور رسولی نزد او فرستاده استدعا فرمود كه بعضی از دیار خراسان را بگماشتگان خاصه بازگذارد و ابو علی باین سخن ملتفت نشد بلكه طغیان او سمت ازدیاد پذیرفته رسل و رسایل نزد بوغرا خان ارسال داشت و پیغام داد كه اگر خان به جانب ماوراء النهر نهضت فرماید من نیز ازین طرف در حركت آیم مشروط بآنكه بعد از دفع امیر نوح بماوراء النهر قناعت نموده حكومت خراسان من حیث الاستقلال بمن مفوض گردد و بوغرا خان بقصد تسخیر مملكت سامانیان روان شده امیر نوح اینانج را باستقبال او روان ساخت و اینانج با خان مقاتله كرده اسیر گشت و ازین جهة كار نوح بن منصور باضطراب انجامیده فایقرا از ترمذ طلبید و لشكری بوی داده بحكومت سمرقند روان گردانید و چون فایق بسمرقند رسید و شنید كه بوغرا خان در آن حدود نزول فرموده با سپاهی كه همراه داشت از شهر بیرون خرامید اما پیش از آنكه باستعمال سیف و سنان بپردازد بی‌جهتی گریخته ببخارا رفت تحیر و اضطراب نوح از پیشتر بیشتر شده در گوشه متواری گشت و فایق به استقبال خان شتافته در سلك مخصوصان انتظام یافت و منشور حكومت بلخ حاصل نموده عنان بدان صوب تافت پس امیر نوح هیأت خود را متغیر گردانیده و از جیحون گذشته بایل شط رفت و بعضی از لشكریان بوی پیوسته فی الجمله جمعیتی دست داد و مقارن آن حال بوغرا خان مریض گشته روی بتركستان نهاد و در اثناء راه سفر آخرت اختیار كرد و نوح بن منصور بعد از استماع اینخبر مبتهج و مسرور عنان بجانب بخارا منعطف گردانیده بار دیگر بدرجه بلند سلطنت رسید و ابو علی سیمجور از مشاهده اینحال در بحر تحیر افتاده غریق طوفان تفكر گشت و داعیه نمود كه ایلچیان سخن‌دان ببخارا فرستد و بكشتی عواطف امیر نوح ملتجی شده از تقصیرات خویش مراسم اعتذار بجای آورد كه ناگاه فایق منافق از صدمات لشكر امیر نوح گریخته بابو علی پیوست و چندان وسوسه كرد كه ابو علی مضمون (سآوی الی جبل یعصمنی من الماء) بخاطر گذرانده نوبت دیگر در مقام عصیان آمد و امیر نوح بعد از تقدیم مشورت ابو نصر فارسی را بغزنین فرستاد و از امیر
ص: 367
ناصر الدین سبكتكین مدد طلبید با حسن وجهی ملتمس پادشاهرا قبول فرموده ببخارا شتافت در تعظیم و تكریم امیر نوح بقدر امكان مبالغه نموده امیر نوح نیز دست بانعام و احسان بر گشاد امیر سبكتكین و مخصوصان او را خلع فاخره و تحف وافره داد و امیر سبكتكین متكفل دفع ابو علی و فایق گشته جهة یراق لشكر بجانب غزنین مراجعت نمود و چون این خبر بسمع ابو علی و فایق رسید چاره‌جوی شده ابو جعفر بن ذی القرنین را بعراق روان گردانیدند و از فخر الدوله دیلمی مدد طلبیدند و فخر الدوله سپاهی بخراسان ارسال داشته و ابو علی و فایق بوصول آن استظهار تمام پیدا كرده از هرات بجانب بخارا در حركت آمدند و مقارن آن حال فی سنه اربع و ثمانین و ثلاث مائه امیر سبكتكین و پسرش محمود با لشكر ظفراثر و دویست زنجیر فیل كوه‌پیكر در بلخ نزول نمود و امیر نوح نیز با سپاه ماوراء النهر از آب گذشته و شار حاكم غرجستان و ابو الحارث فریغونی والی جرجان بدیشان پیوستند و بعد از تقارب فریقین امیر سبكتكین و پسرش محمود با لشكر ظفراثر میمنه و میسره سپاهرا بمردان جلادت انتما مضبوط گردانیدند و امیر سبكتكین بنفس با امیر نوح و محمود در قلب سپاه بایستادند ابو علی نیز مستعد قتال شده فایق را بمیمنه فرستاد و میسره را ببرادر خویش ابو القاسم سیمجور سپرد و چون آن دو گروه كینه‌جوی بهم رسیدند بصرصر حمله نیران ستیز و آویز تیز گردانیدند میمنه و میسره ابو علی بر جوانغار و برانغار امیر نوح تاخته ایشان را منهزم ساختند و نزدیك بود كه چشم زخمی رسد در آن اثناء داراء بن قابوس بن وشمگیر از قلب لشكر ابو علی بر امیر نوح حمله كرد و بعد از وصول بمیان صفین سپر بر سر كشیده و بخدمت امیر نوح استسعاد یافته روی بجنگ ابو علی آورد بنابرآن خراسانیان دل‌شكسته گشته فرار بر قرار اختیار نمودند ابو علی و فایق بنیشابور رفته آنجا نیز توقف نتوانستند كرد و عنان بطرف جرجان انعطاف داده در سلك خواص فخر الدوله منتظم شدند و امیر نوح امیر سبكتكین را باصناف الطاف سرافراز ساخته ملقب بناصر الدین گردانید و سرداری سپاه امارت خراسان را بپسرش محمود ارزانی داشته او را سیف الدوله لقب نهاد و خود بجانب بخارا بازگشت و چون امیر ناصر الدین سبكتكین و سیف الدوله محمود روزی‌چند در بلده فاخره هرات آسایش نمودند ناصر الدین بغزنین خرامید و سیف الدوله متوجه نیشابور گردید و در سنه خمس و ثمانین ابو علی و فایق در جرجان لشكر فراوان جمع ساخته مانند بلای ناگهان در ظاهر نیشابور بر سر محمود غزنوی تاختند و او را منهزم گردانیده بار دیگر علم استقلال برافراختند و محمود بپدر پیوسته امیر ناصر الدین سبكتكین سپاهی افزون از مرتبه قیاس و تخمین بیرون فراهم آورد و باز متوجه خراسان گشته ابو علی و فایق او را استقبال نمودند و در نواحی طوس غبار معركه پیكار بسپهر آبنوس رسیده نسیم نصرت بر پرچم علم ناصر الدین وزیده بسیاری از مخالفان كشته گشته ابو علی و فایق بقلعه كلاة پناه بردند و بعد از روزی‌چند از آنجا بیرون آمده در اطراف صحرا و بیابان سرگردان بودند عاقبت از هم جدا شده فایق بتركستان نزد ایلك خان رفت و ابو علی التجا بمأمون بن محمد فریغونی نموده راه جرجانیه پیش گرفت اما قبل از آنكه
ص: 368
بمأمون پیوندد ابو عبد اللّه خوارزمشاه در هزار اسب او را مقید گردانید و مأمون بجنگ ابو عبد اللّه شتافته و او را اسیر ساخته بقتل رسانید و ابو علی را تعظیم تمام كرده قاصدی نزد امیر نوح فرستاده التماس شفاعت جرایم ابو علی نمود و ملتمس او درجه قبول یافت اما پس از اندك‌زمانی امیر نوح ابو علی را طلب فرمود و ابو علی ببخارا شتافته محبوس گشت و امیر ناصر الدین سبكتكین كه در آن زمان در حدود مرو بود از حبس ابو علی خبر یافته ایلچی ببخارا فرستاد و او را طلبداشت و نوح بن منصور ابو علی را بقاصد سبكتكین سپرد و آن كافرنعمت در محبس امیر ناصر الدین فوت شد اما فایق بوسوسه بسیار ایلكخان را بر آن داشت كه بجانب ماوراء النهر نهضت فرمود و امیر سبكتكین بموجب التماس امیر نوح متوجه دفع او گشته امیر نوح بنفس خود از بخارا در حركت نیامد بنابرآن غبار نقار بر حاشیه خاطر ناصر الدین نشسته در جنگ ایلكخان اهمال نمود و مهم بر صلح قرار یافت برینموجب كه ایالت سمرقند را بفایق تفویض نمایند و دیگر از جانبین طریق مخالفت نه‌پیمایند و بعد ازین مصالحه امیر نوح بفراغبال روزگار میگذرانید تا در سیزدهم رجب سنه سبع و ثمانین و ثلاثمائه متوجه عالم عقبی گردید از جمله شعرا دقیقی معاصر امیر نوح بود و در مدح او اشعار نظم مینمود در تاریخ گزیده مسطور است كه دقیقی از داستان گشتاسپ قریب هزار بیت در سلك نظم كشیده بود و فردوسی آن ابیات را داخل شاهنامه گردانیده و در نكوهش آن گفته كه بیت
دهان گر بماند ز خوردی تهی‌از آن به كه ناساز خوانی تهی و در بهارستان مذكور است كه دو هزار بیت چیزی كم یا بیش از شاهنامه نتیجه طبع دقیقی است و این قطعه از جمله اشعار اوست قطعه
یاری گزیدم از همه مردم پری‌نژادزان شد ز پیش چشم من امروز چون پری
لشكر برفت و آن بت لشكرشكن برفت‌هرگز مباد كس كه دهد دل بلشكری

ذكر ابو الحارث منصور بن نوح بن منصور

جمهور اعیان بخارا بعد از وفات نوح بن منصور بر سلطنت منصور بن نوح متفق گشته او را بر تخت سلطنت و جهانبانی نشاندند و امیر منصور مال موفور بر متجنده قسمت كرده منصب سرداری سپاهرا به بكتوزون ارزانی داشت و چون ایلكخان خبر فوت نوح و سلطنت پسرش را شنود بطرف بخارا نهضت نمود و در حدود سمرقند فایق بدو پیوسته و رخصت حاصل نموده پیشتر بجانب بخارا روان شد و منصور بن نوح از شیوع این اخبار هراس بسیار بخود راه داده از آب آمویه بگذشت و فایق بشهر درآمده چنان ظاهر ساخت كه من بنابر رعایت حقوق نمك سامانیه بمعاونت امیر منصور آمده‌ام اكابر و مشایخ بخارا درین باب از وی عهدنامه گرفته قاصدان نزد منصور فرستادند و او را طلب داشتند و منصور بدار الملك بازگشته فایق سرانجام جمیع مهام را از پیش خود گرفت و بكتوزون را بحكومت خراسان ارسال داشت در خلال این احوال امیر سبكتكین وفات یافته پسرش محمود
ص: 369
رسولی نزد منصور فرستاده طلب منصب موروث نمود و رسول بی‌نیل مقصود بازگشته محمود نوبت دیگر ابو الحسن حمول را با تحف و تبركات لا تعد و لا تحصی جهة سرانجام همان مهم نامزد كرد و چون ابو الحسن ببخارا رسید فایق و بعضی دیگر از اركان دولت او را بمنصب وزارت نوید دادند و ابو الحسن بغرور موفور در آنكار دخل كرده از اداء رسالت یاد نیاورد و محمود از ملاحظه این امور بی‌تحمل گشته لشكر بنیشابور كشید و بكتوزون از آن بلده گریخته چون اینخبر بعرض امیر رسید بعزیمت محاربت سیف الدوله از بخارا بسرخس آمد و سیف الدوله از ملازمت مردم اندیشیده نیشابور را بازگذاشت و علم نهضت بطرف مرغاب برافراشت و مقارن آن حال بكتوزون و فایق از خشونت خلق امیر منصور با یكدیگر حكایت گفته جمعی را در مخالفتش با خود متفق ساختند و بكتوزون در بلده مرو فی اواسط صفر سنه سبع و ثمانین و ثلاثمائه طوئی طرح انداخته منصور را بخانه طلبید و بیك ناگاه آن شاهزاده ساده را گرفته میل كشید مدت سلطنتش یكسال و هفت ماه بود و بروایت صاحب گزیده بوزارتش ابو المظفر بن عیسی قیام می‌نمود

ذكر سلطنت عبد الملك بن نوح بن منصور سامانی و بیان انقراض ایام دولت آن طبقه بتقدیر حضرت سبحانی‌

چون دیده دولت منصور بمیل بی‌وفائی نابینا شد فایق و بكتوزون برادرش عبد الملك را كه در صغر سن بود بپادشاهی برداشتند و محمود غزنوی از شنودن آن حركت ناشایسته با سپاهی وافر عزم انتقام نمود و فایق و بكتوزون از عزیمت سیف الدوله خبر یافته رسولان چرب‌زبان پیش او فرستادند و اظهار اطاعت و انقیاد نموده از تقصیرات گذشته مراسم اعتذار بتقدیم رسانیدند و بنابر آنكه سیف الدوله غایت خدیعت ایشان را میدانست آن سخنان واهی را بسمع رضا نشنود و در سیر سرعت كرده در حدود مرو نزول فرمود و فایق و بكتوزون مضطر گشته عبد الملك را از شهر بیرون آوردند و در برابر معسكر محمود فرود آمدند اما چون یقین میدانستند كه تاب مقاتله سیف الدوله ندارند شفعاء انگیخته بتضرع و نیاز تمام طالب مصالحه شدند و سلطان محمود ملتمس ایشانرا مبذول داشته رایت مراجعت برافراشت و جمعی از سپاه عبد الملك از عقب سیف الدوله درآمده دست بتاراج دراز كردند و اینخبر بسمع محمود رسیده عنان منعطف گردانید و مردمی را كه بنابر حرص غالب و طمع كاذب پای جسارت پیش نهاده بودند بقتل رسانید و میمنه و میسره آراسته متوجه خصم گردید و مخالفان نیز بقدم اضطرار با حشری بیشمار مستعد پیكار گشتند و بعد از كشش و كوشش بسیار شئامت كفران نعمت شامل حال فایق و بكتوزون گشته محمود غزنوی ظفر یافت و عبد الملك و فایق بطرف بخارا رفته بكتوزون بنیشابور گریخت و ابو القاسم سیمجور روی بجانب قهستان نهاد و كواكب اقبال سیف الدوله بذروه كمال رسیده بلاد خراسانرا باستقلال متصرف شده و عبد الملك و فایق حدود
ص: 370
ماوراء النهر را مضبوط ساخته نوبت دیگر فی الجمله جمعیتی پیدا كردند و بكتوزون نیز از نیشابور ببخارا رفت در آن اثنا فایق راه سفر آخرت پیش گرفت و ایلكخان از پریشانی و بیسامانی ملك عبد الملك سامانی خبر یافته از كاشغر با لشكری ظفراثر بطرف بخارا در حركت آمد و بعبد الملك پیغام داد كه چون بیگانگان طمع در مملكت ابن سامان نموده‌اند بنابر قرب جوار معاونت تو بر من لازم است لاجرم ببخارا می‌آیم باید كه اصلا دغدغه بخاطر راه ندهی كه غیر از شفقت و مرحمت از من امری مشاهده نخواهی نمود و بخارائیان این كلمات روی‌اندود را موافق واقع تصور كرده بكتوزون و ینالتكین با جمعی از قواد و امراء باستقبال خان شتافتند و چون ببارگاه پادشاه درآمدند همه ایشان مؤاخذ و مقید گشتند و عبد الملك از استماع این خبر سراسیمه شده در گوشه خزید و ایلك روز سه شنبه دهم ذی القعده سنه تسع و ثمانین و ثلاثمائه بدار الملك آل سامان درآمده جاسوسان برگماشت تا عبد الملك را بدست آوردند و او را بند كرده باوزكند فرستاد و آن شاهزاده در آن ولایت رخت هستی بباد فنا داد و ایلكخان باخذ و قید سایر اولاد سامان فرمان فرمود و برادر عبد الملك ابو ابراهیم اسمعیل بن نوح كه به منتصر اشتهار یافته بود چادر كنیزكی بر سر كشید و از محبس گریخته بخانه عجوزه‌ای پنهان شد آنگاه در لباس فیوج بجانب خوارزم رفت و بعضی از امرا و لشكریان بخارا از حال او وقوف یافته بدانجانب شتافتند و منتصر بوجود ایشان مستظهر گشته بر زین ملك‌ستانی نشست و طمع در تسخیر ممالك موروثی بست و چند سال در اطراف دیار ماوراء النهر و خراسان تك‌وپوی می‌نمود و دو سه نوبت با لشكریان ایلكخان و حكام خراسان محاربات فرمود و در آن مقاتلات اكثر اوقات مغلوب گشت و در سنه اربع و تسعین و ثلاثمائه بواسطه دست‌برد خراسانیان بجانب ماوراء النهر روان شده از آب آمویه گذشت و خبر وصول او در آن دیار اشتهار یافته پسر علمدار كه سپهسالار سمرقند بود با هزار مرد بخدمتش مبادرت نمود و اعیان سمرقند حقوق نعمت آل سامانرا رعایت كرده سیصد غلام ترك با مالی وافر نزد منتصر فرستادند و حشم غزان بدو پیوستند و ایلكخان از جمعیت سامانیان خبر یافته نوبت دیگر بعزم رزم منتصر پای در ركاب آورد و در ماه شعبان سال مذكور در حدود سمرقند بین الجانبین حرب صعب دست داده هزیمت بطرف ایلكخان افتاد و حشم غزان غنیمت بی‌نهایت گرفتند و روی باوطان خویش نهادند و پس از چندی ایلكخان در دار الملك خود از جدا شدن آن طایفه واقف شده بار دیگر متوجه منتصر گشت و بعد از تقارب فئتین و تساوی صفین ابو الحسن طاق كه پنج هزار مرد در ظل رایت او مجتمع بودند با منتصر غدر نموده پیش ایلكخان رفت و منتصر بناچار فرار كرده خان تیغ انتقام از نیام بركشید و بسیاری از اتباع او را بقتل رسانید و منتصر بپل از آب آمویه گذشته در اطراف ممالك خراسان سرگردان گشت و روی بهرطرف كه آورد كاری از پیش نتوانست برد آخر الامر در ماه ربیع الاولی سنه خمس و تسعین و ثلاثمائه بطرف بخارا در حركت آمد و در خیل خانه ابن نهج اعرابی نزول
ص: 371
نموده ماه‌روی نامی كه قبل از محمود غزنوی سرور آن طایفه بود از تهییج فتنه اندیشیده اجلاف اعراب را بر قتل آن شاهزاده بی‌سامان تحریض كرد و چون زمانه لباس سوگواری پوشید بعضی از اتباع ابن نهج منتصر را بقتل رسانیدند و اینخبر بعرض سیف الدوله رسیده آن طایفه را بغارتید و ماه‌روی را بتیغ تیز بگذرانید و از این واقعه آتش اقبال آل سامان بالكلیه بآب ادبار منطفی گشت و دست مشیت مالك الملك علی الاطلاق بیكبارگی بساط دولت آن طایفه را درنوشت فسبحان الملك الدایم الذی لا یزول ملكه‌

گفتار در بیان مبادی احوال ملوك غزنویه و ذكر رسیدن امیر سبكتكین باصناف سعادات دنیویه‌

بعقیده مورخان فضیلت قرین نسب تمامی سلاطین غزنین بامیر ناصر الدین سبكتكین غلام الپتكین میپیوندد و الپتكین در ایام دولت ملوك سامانی از مرتبه رقیت بدرجه امارت ترقی كرده در زمان دولت عبد الملك بن نوح بایالت ولایت خراسان سرافراز گشت و در اوان جهان‌بانی منصور بن عبد الملك بنابر توهمی كه از وی داشت خراسان را باز گذاشته علم عزیمت بصوب غزنین برافراشت و بر آن مملكت استیلا یافت و بروایت حمد اللّه مستوفی مدت شانزده سال بدولت و اقبال گذرانید و چون الپتكین از جهان گذران انتقال نمود ولدش ابو اسحق بر مسند ایالت متمكن گردید و سرانجام امور ملك و مال را برأی صوابنمای امیر سبكتكین كه بوفور شجاعت و سخاوت از سایر اركان دولت الپتكین امتیاز داشت مفوض داشت و ایام حیات ابو اسحق پس از اندك‌زمانی بسر آمده در گذشت و اعیان غزنین آثار رشد و نجابت و انوار یمن و سعادت در ناصیه احوال امیر سبكتكین میدیدند و امیر در تمهید بساط عدل و انصاف مبالغه فرموده اساس ظلم و اعتساف را منهدم ساخت امر او لشكریان و اشراف و اعیان را باصناف الطاف و انواع اعطاف بنواخت چند نوبت سپاه بحدود هندوستان برد و از اموال كفار غنایم بسیار بدست آورد و در سنه سبع و ستین و ثلاثمائه او را فتح بست و قصدار دست داد و بعد از آن واقعه بسبب استدعاء امیر نوح سامانی توجه او بجانب خراسان اتفاق افتاد و امیر سبكتكین در شعبان سنه سبع و ثمانین و ثلاث مائه در بلده بلخ از عالم انتقال نمود و پس از فوت وی چهارده كس از اولاد او را صورت جلوس بر مسند سلطنة روی نمود مورخان ابتداء سلطنت غزنویان را از سال فتح بست اعتبار كرده‌اند و زمان اقبال ایشان را صد و هشتاد و هشت سال شمرده‌اند

ذكر كیفیت فتح بست و قصدار و بیان وصول آستان اقبال امیر سبكتكین باوج اقتدار

در روضة الصفا مرقوم خامه لطایف‌نگار حضرت مخدوم مغفرت دثار گشته كه در
ص: 372
اوایل دولت امیر سبكتكین طغان نامی بر حصار بست مستولی شده بود و در آن زمان شخصی موسوم ببای‌توز كمر عداوت طغان بر میان بست و طغیان نموده او را از بست بیرون كرد و طغان التجا بدرگاه امیر سبكتكین آورده استمداد فرمود و مبلغی كلی متقبل گشته عرض نمود كه اگر بمعاونت امیر قلعه بست را بار دیگر متصرف گردم غاشیه خدمتكاری و خراج گذاری بر دوش گرفته مدت العمر از جاده اطاعت انحراف ننمایم و امیر سبكتكین ملتمس او را مبذول داشته لشكر ببست كشید و بای‌توز را بضرب تیغ جانسوز و سنان آتش‌افروز منهزم گردانید و طغان بمقر دولت خویش رسیده در باب مواعیدی كه بامیر ناصر الدین كرده بود تغافل و تساهل نمود و علامت مكر و خدیعت از حركات و سكناتش ظاهر گشته روزی در سر سواری امیر سبكتكین بزبان خشونت وجوهی را كه تقبل كرده بود از وی طلبید طغان زبان بجوابی ناصواب گردان كرده دست بقبضه شمشیر برد و دست امیر سبكتكین را مجروح گردانید ناصر الدین بهمان دست زخم رسیده تیغ بر طغان زده خواست كه بضربت دیگر مهم او را باتمام رساند اما در آن حال ملازمان آن دو سردار درهم آویخته گرد و غبار بسیار ارتفاع یافت و طغان بطرف كرمان گریخته قلعه بست بتحت تصرف امیر سبكتكین قرار گرفت و از جمله فوایدی كه از آن دیار شامل روزگار ناصر الدین گشت ابو الفتح بستی است كه در انواع فنون خصوصا صنعت انشا و كتابت عدیل و نظیر نداشت و ابو الفتح دبیر بای‌توز بود و بعد از اخراج بای‌توز از بست در گوشه‌ای پنهان شده سبكتكین از حال او خبردار گشت و باحضار آن فاضل بلاغت‌شعار مثال داده قامت قابلیتش را بخلع اصناف الطاف و اعطاف بیاراست و فرمان فرمود كه صاحب‌منصب انشا باشد و ابو الفتح چند روزی جهت مصلحت وقت از قبول آن مهم استعفا نموده بالاخره منشی و كاتب امیر سبكتكین شد و تا ابتداء ایام دولت سلطان محمود غزنوی بتكفل آن مهم پرداخته بعد از آن از محمود برنجید و بتركستان گریخت و در آن دیار روزگار حیاتش بنهایت انجامید القصه چون خاطر امیر سبكتكین از جانب بست فراغت یافت عنان عزیمت بطرف قصدار تافت و بیك ناگاه بآن موضع رسیده حاكمش اسیر سرپنجه تقدیر شد و امیر سبكتكین بمقتضاء مكرمت جبلی او را نوازش فرموده بار دیگر والی قصدار ساخت و مقرر كرد كه هرسال چه مبلغ از مال آن دیار بخزانه عامره رساند آنگاه عزم غزو كفار هند نموده چند قلعه معتبر از قلاع آن مملكت بحیز تسخیر درآورد و جیپال كه بزرك‌ترین حكام هندوستان بود از زوال ممالك موروث اندیشیده با لشكر بسیار روی بدیار اسلام نهاد و امیر ناصر الدین سبكتكین او را استقبال نموده بین الجانبین قتالی در غایت صعوبت اتفاق افتاد و در اثناء اشتعال نایره جدال امیر سبكتكین فرمود كه در چشمه كه قریب بمعسكر جیپال بود مقداری نجاست اندازند زیرا كه خاصیت آب آن چشمه چنان بود كه هرگاه كه ملوث گردد رعد و برق ظاهر گشته برودتی عظیم بر جوهر هوا استیلا یابد و چون فرمان‌بران امیر ناصر الدین بموجب فرموده عمل نمودند خاصیت آن آب بر وجه اتم بحیز ظهور آمد و هندوان از مقاومت
ص: 373
عاجز گشتند و قاصدان نزد امیر ناصر الدین سبكتكین فرستاده زبان بقبول فدیه و جزیه بگشادند و امیر ناصر الدین بمصالحه راضی گشته پسرش محمود از تقبل این معنی امتناع نمود و چون فرستادن رسل و رسایل تكرار یافت او نیز تن بصلح درداده مقرر شد كه جیپال بر سبیل استعجال هزارهزار درم و پنجاه زنجیر فیل برسم فدیه تسلیم نماید و بعد از آن چند شهر و قلعه از ولایات خود بتصرف گماشتگان امیر سبكتكین گذارد و برینجمله مراسم عهد و پیمان در میان آمده جیپال بعد از ارسال وجه مذكور و اقبال چند كس از معارف لشكر خود بنوا نزد سبكتكین فرستاد و سبكتكین نیز جمعی از اعیان آستان اقبال‌آشیان را همراه جیپال كرد تا در ولایتی كه داخل سركار غزنین سازد حكومت نمایند و چون جیپال مراجعت نموده بمیان مملكت خود رسید دفتر عهد و پیمان بر طاق نسیان نهاد و آن جماعت را مقید ساخت و گفت هرگاه سبكتكین طایفه‌ای را كه بنوا برده بازفرستد من این مردم را مطلق العنان گردانم و الا فلا و این خبر بسمع امیر ناصر الدین رسیده بار دیگر بدیار هند تاخت و لغان را با چند موضع دیگر مسخر ساخت و جیپال از اطراف بلاد هندوستان لشكر فراوان جمع آورده با قرب صد هزار مرد روی بدیار اسلام نهاد و امیر ناصر الدین او را استقبال نموده بار دیگر بین الجانبین قتالی در كمال شدت دست داد و درین كرت جیپال شكستی فاحش یافته باقصی ولایات خود گریخت و معظم دیار هند در حیز تسخیر سبكتكین قرار گرفت و امیر ناصر الدین بعد از مراجعت از آن سفر بموجب استدعاء امیر ابو القاسم نوح بن منصور سامانی لشكر بخراسان كشید و آن بلاد را نیز مستخلص گردانید و بكام دل اوقات میگذرانید تا در شعبان سنه سبع و ثمانین و ثلاث مائه هادم اللذات دواسپه بر سرش تاخت و امیر سبكتكین پسر خود اسمعیل را كه نبیره دختری الپ‌تكین بود ولیعهد كرده عالم آخرت را منزل ساخت وزیر امیر سبكتكین ابو العباس فضل بن احمد الاسفراینی بود و او در ضبط امور مملكت و سرانجام مهام سپاهی ید بیضا می‌نمود

ذكر اسماعیل بن ناصر الدین سبكتكین‌

چون امیر ناصر الدین سبكتكین رخت سفر آخرت بربست امیر اسماعیل بموجب وصیت در قبة الاسلام بلخ بر تخت نشست در باب جذب خواطر و استمالت ضمایر سعی موفور بتقدیم رسانید و ابواب خزاین امیر سبكتكین را گشاده زر وافر بلشكریان بخشید و این اخبار در ولایت نیشابور بسمع برادر بزرگترش سیف الدوله محمود رسیده مكتوبی پیش امیر اسمعیل فرستاد مضمون آنكه گرامی‌ترین مردم نزد من توئی هرانچه مطلوب تو باشد از ملك و مال دریغ نیست اما وقوف برد قایق امور مملكت و كبر سن و تجارب ایام در ثبات ملك و دوام دولت دخلی تمام دارد اگر ذات تو باین صفات موجود بودی هرآینه متابعت میكردم و آنچه پدر من در غیبت من در شان تو وصیت فرموده سبب بعد مسافت و توهم آفت بوده حالا صلاح در آنست كه كما ینبغی تامل نمائی و جهات و متروكات پدر را بمقتضاء شریعت
ص: 374
غرا تقسیم فرمائی و دار الملك غزنین را بمن بازگذاری تا من ولایت بلخ و امارت سپاه خراسان را بتو مسلم دارم امیر اسمعیل بدین سخنان التفات نكرد و سیف الدوله محمود عم خویش بغراجق و نصر بن ناصر الدین سبكتكین را كه برادرش بود با خود متفق ساخته از نیشابور علم عزیمت بجانب غزنین برافراخت و امیر اسمعیل نیز از بلخ بدان طریق حركت كرده چون هردو فریق بیكدیگر نزدیك رسیدند سیف الدوله مساعی جمیله مبذول داشت كه اسمعیل از مقام مقاتله تجاوز نماید و ابواب مصالحه بر روی خویش بگشاید اما بجائی نرسید و بعد از اشتعال نایره حرب و استعمال آلات طعن و ضرب امیر اسمعیل انهزام یافته در قلعه غزنین متحصن گشت و سلطان محمود او را بعهد و پیمان پایان آورده مفاتیح خزاین از وی بستد و عمال بر سر اعمال تعیین كرده بجانب بلخ مراجعت نمود نقل است كه امیر اسمعیل چون روزی‌چند در مصاحبت برادر بسر برد نوبتی در مجلس انس سلطان محمود تقریبی انگیخته از وی پرسید كه اگر ترا طالع مساعدت می‌نمود و من بر دست تو گرفتار میگشتم درباره من چه اندیشه میكردی اسمعیل جواب داد كه خاطرم بران قرار یافته بود كه اگر بر تو ظفر یابم ترا در یكی از قلاع محبوس گردانم و از اسباب فراغت و رفاهت آنچه مدعا داشته باشی ترتیب نمایم سلطان محمود بعد از اطلاع بر مكنون ضمیر برادر در آن مجلس دم دركشید اما پس از روزی‌چند بهانه پیدا كرده اسمعیل را بوالی جرجان سپرده و گفت تا او را در یكی از قلاع مضبوط سازد و از موجبات فراغ بال و رفاه حال هرچه طلب كند سرانجام نماید و امیر اسمعیل چنانچه اندیشیده بود در آن قلعه مقید شده اوقات حیاتش بپایان رسید

ذكر سلطان محمود غزنوی‌

حاویان فضایل صوری و معنوی باقلام خجسته ارقام مانوی بر صحایف مؤلفات مثبت گردانیده‌اند كه سلطان محمود غزنوی پادشاهی بود باصناف سعادت دنیوی فایز گردیده وصیت عدالت و جهانبانی و آوازه شجاعت و كشورستانی از ایوان كیوان درگذرانیده بمیامن اجتهاد در امر غزا و جهاد اعلام دین اسلام را مرتفع ساخته و بمحاسن اهتمام در استیصال ارباب ضلال بنیان كفر و ظلام را برانداخته بهنگام عبور بر میدان حرب و پهلوانی مانند سیل از فرازونشیب نمی‌اندیشید و در ایام جلوس بر مسند سلطنت و كامرانی چون پرتو آفتاب انوار معدلتش بهمه كس میرسید رای او در لیالی حوادث بسان ستاره راه نمای و تیغ او در مفاصل مخالفت همچون دست قضا گره‌گشای بیت
همش هوش دل بود و هم زور دست‌بدین هردو بر تخت شاید نشست اما پادشاه عالیجاه باوجود این صفات حمیده در جمع اموال بغایت حریص بود و در طریقه ناستوده بخل و امساك مبالغه می‌نمود نظم
نبودش ز فضل سخاوت شرف‌نگه داشتی در بسان صدف
خزاین بسی داشت پر از گهرولی زان نشد مفلسی بهره‌ور و پدر سلطان
ص: 375
محمود امیر ناصر الدین سبكتكین است كه شمه‌ای از حال او سابقا مرقوم كلك بیان گشت و مادرش در سلك بنات یكی از اعیان زابلستان انتظام داشت بنابرآن او را زابلی گویند لقبش در اوایل حال بموجب تعیین امیر نوح سامانی سیف الدوله بود و چون بدرجات استقلال صعود نمود القادر باللّه عباسی او را یمین الدوله و امین الملة لقب نهاد و در مبادی ایام سلطنت محمود لشكر بسیستان كشید و خلف را گرفته آن ملك را تسخیر فرمود و چندین نوبت در دیار هندوستان بمراسم غزا و جهاد قیام و اقدام نموده بسیاری از ولایت اهل ضلال را مفتوح و مسخر ساخت بلكه تا سومنات بتحت تصرف درآورده بنیاد بتخانهای آن مملكت را برانداخت و در آن اوقات چندگاهی میان سلطان محمود و ایلكخان قاعده موافقت بلكه مصاهرت مرعی بود اما عاقبت مخالفت و منازعت روی نموده بر ایلكخان ظفر یافت و پرتو عدالت و نصفتش بر حدود بلاد ماوراء النهر و تركستان تافت و همچنین لشكر بخوارزم كشید و بعد از وقوع حرب و رزم آثار عنف و لطفش بساكنان آن مملكت رسید و در اواخر ایام زندگانی بصوب عراق عجم نهضت فرمود و آن بلاد را از تصرف مجد الدوله دیلمی بیرون آورد و بپسر خویش مسعود تفویض نمود و چون از آنجا مقضی المرام بجانب غزنین بازگشت بواسطه عرض مرض سل یا سوء القنیه در سنه احدی و عشرین و اربعمائه درگذشت اوقات حیاتش شصت و سه سال بود و مدت سلطنتش باستقلال سی و یك سال وزارتش در اوایل حال تعلق بوزیر پدرش ابو العباس فضل بن احمد اسفراینی میداشت و چون فضل مؤاخذ و معاقب گشت احمد بن حسن میمندی رایت وزارت برافراشت و یمین الدوله در اواخر ایام زندگانی از احمد رنجیده رقم عزل بر صحیفه حالش كشید و امیر حسنك میكال را منظورنظر اعتبار ساخته وزیر گردانید

گفتار در بیان مخالفت خلف بن احمد نسبت بسلطان محمود غزنوی و ذكر كوتاه شدن دست خلف از وصول بمزخرفات دنیوی‌

یمین الدوله محمود چون بر سریر خراسان و غزنین صعود نمود حكومت هرات و فوشنجرا بعم خود بغراجق تفویض فرمود و در وقتی كه بغراجق در خدمت سلطان بود خلف بن احمد پسر خویش طاهر را بقهستان فرستاد و طاهر بعد از فراغ از ضبط آن ولایت بجانب فوشنج شتافته آن خطه را بتحت تصرف درآورد و اینخبر بسمع بغراجق رسیده و از سلطان محمود رخصت طلبیده بطرف مقر عز خویش حركت كرد و چون بنواحی فوشنج نزول نمود طاهر از آن بلده بیرون شتافته دلیران هردو لشكر دست بسنان و خنجر بردند نخست شكست بر لشكر طاهر افتاد و بغراجق چند قدح شراب دركشید و بخار پندار بكاخ دماغ راه داد و بی ملاحظه از عقب سیستانیان می‌تاخت و غنیمت گرفته مردمی انداخت در آن اثنا طاهر عطف عنان كرده ببغراجق رسید و بیكضرب شمشیر او را از پشت زین بر روی زمین انداخته و
ص: 376
پیاده شد و سرش از مركب تن جدا ساخت و بر اسب خویش نشسته روی بقهستان نهاد و یمین الدوله اینخبر شنیده از غم عم بیطاقت گشت و در شهور سنه تسعین و ثلاث مائه بجانب سیستان روان شد و خلف در حصن اصفهید كه از سد سكندر محكمتر بود تحصن نموده سلطان محمود او را محاصره فرمود و در مضیق حصار كار خلف باضطرار انجامید و رسایل و شفعا انگیخت و بدست تضرع و نیاز در دامن لطف و مرحمت محمود آویخت و مبلغ صد هزار دینار با تحف و تبركات بیشمار بنظر سلطان فرستاد و اظهار اطاعت و انقیاد كرده باداء باج و خراج وعده داد بنابراین یمین الدوله از سر جرایم او درگذشت و عنان مراجعت منعطف گردانیده متوجه هند گشت در ترجمه یمینی مسطور است كه چون سلطان از سیستان بهندوستان لشكر كشید و مراسم جهاد بتقدیم رسانیده مظفر و منصور بازگردید خلف بن احمد طاهر را كه خلف صدقش بود بر سریر پادشاهی نشاند و مفاتیح خزاین باو تسلیم كرده خود در گوشه‌ای نشست و روی بمحراب عبادت آورده از دخل در امور ملك و مال استعفا جست و چون چندگاهی باین حال بگذشت و طاهر در امور حكومت مستقل گشت خلف از كرده پشیمان شده تمارض نمود و طایفه‌ای از خواص در كمینگاه غدر بازداشته طاهر را ببهانه تجدید وصیت طلب فرمود و چون طاهر بسر بالین پدر حاضر شد اهل غدر از كمین بدر آمده دست و گردنش را محكم بسته محبوس گردانیدند و بعد از چند روز او را مرده از محبس بیرون آورده گفتند طاهر از كمال غیرت خود را هلاك ساخت طاهر بن زینب و بعضی دیگر از اعیان امراء سیستان كه این حركت شنیع از خلف مشاهده نمودند خاطر برخلاف او قرار داده عریضه نزد یمین الدوله فرستادند و استدعا نمودند كه لواء ظفر انتما بدانصوب توجه نماید و سلطان محمود این ملتمس را بعز اجابت مقرون ساخته در سنه اربع و تسعین و ثلاث مائه بطرف سیستان روان شد و خلف بقلعه طاق كه در متانت و حصانت غیرت‌افزای طاق حصار فیروزكار گردون بود تحصن نمود و سلطان ظاهر قلعه را مركز رایت دولت كرده عساكر گردون تأثیر بیك روز آنمقدار درخت بریدند و در خندق حصار انداختند كه با زمین هموار شد و فیول قتیول سلطانی بهدم حصن طاق نطاق بسته خلف در غایت اضطرار امان طلبید و یمین الدوله شمشیر انتقام در نیام كرده خلف از حصار بیرون دوید و خود را در پیش اسب محمود بر زمین افكند و محاسن سفید بر سم اسب مالیده او را بسلطان مخاطب ساخت و یمین الدوله او را این لفظ بغایت خوش آمده خلف را بجان امان داده كلمه سلطان را جزو نام خود گردانید و یمین الدوله خزاین و دفاین خلف را در حیطه ضبط آورده او را بقلعه‌ای از قلاع جوزجان فرستاد و مدت عمر خلف در محبس محمود بر وجهی كه سابقا مسطور شد بپایان رسید
ص: 377

ذكر موافقت و مخالفت ایلكخان با سلطان محمود و بیان ظفر یافتن یمین الدوله بعنایت ملك معبود

در روضة الصفا مسطور است كه چون ماوراء النهر در تحت تصرف ایلكخان قرار گرفت و لواء دولت سلطان محمود در مملكت خراسان سمت استعلا پذیرفت ایلكخان فتح‌نامه‌ای بسلطان فرستاده او را تهنیت سلطنت گفت و اظهار محبت و اتحاد نمود و سلطان نیز در برابر حكایات اخلاص‌آمیز پیغام داده مبانی اخلاص و اعتقاد بین الجانبین مؤكد شد آنگاه سلطان محمود ابو الطیب سهل بن سلیمان صعلوك را كه یكی از اجله علماء حدیث است با تبركات هندوستان و تنسوقات خراسان و زابلستان نزد ایلكخان فرستاد و كریمه‌ای از مخدرات شبستان خانی خطبه نمود و ابو الطیب بدیار تركستان شتافته ایلكخان در تعظیم و تبجیل او شرایط مبالغه بجای آورد و امر مواصلت در اوزكند دست درهم داده ایلكخان دختر خود را بتجمل و حشمت هرچه تمامتر مصحوب ابو الطیب بخدمت سلطان ارسال داشت بناء علی هذا مدتها میان آن دو پادشاه عالیجاه بساط دوستی و یكجهتی ممهد بود و در سنه سته و تسعین و ثلاثمائه یمین الدوله لشكر بدیار هند كشیده بلده بهاتیه و شهر مولتان را مسخر و مفتوح ساخت و در آن سفر ملك ملوك هند جیپال و حاكم مولتان ابو الفتح را گریزانیده بنیاد حیات بسیاری از كافران را برانداخت و در آنوقت كه نواحی ملتان مضرب اعلام نصرت‌نشان سلطان بود ایلكخان طریق طغیان مسلوك داشته صاحب جیش خویش سباشی تكین را بحكومت خراسان فرستاد و چغرتكین را بشحنگی بلخ موسوم گردانید و ارسلان جاذب كه از قبل یمین الدوله بامارت بلده فاخره هرات سرافراز بود چون از توجه تركان خبر یافت خراسان را بازگذاشته بغزنین شتافت و جهت ایصال اینخبر مسرعی بجانب مولتان روان ساخت و سلطان هم‌عنان برق و باد بغزنین آمده از آنجا عنان عزیمت بصوب قبة الاسلام بلخ تافت و سباشی‌تكین و چغرتكین مانند پشه ضعیف نهاد از پیش تندباد گریزان گشته جان بتك‌پا بیرون بردند آنگاه ایلكخان از پادشاه ختن قدر خان استمداد كرده والی ختن با پنجاه هزار مرد صف‌شكن بوی پیوست و هردو سردار با سپاهی بی‌شمار روی بحرب یمین الدوله آورده سلطان با لشكر ظفراثر و فیلان كوه‌پیكر چهار فرسخی بلخ را معسكر گردانید و چون ایلكخان و قدر خان از آب آمویه عبور نمودند سلطان پرتو التفات بر تعبیه لشكر انداخته قلب سپاه را ببرادر خود امیر نصر و حاكم جوزجان ابو نصر فریقونی و ابو عبد اللّه طائی سپرد و پانصد زنجیر فیل در پیش ایشان بازداشت و التون تاش حاجب را بمیمنه فرستاد و ضبط میسره را در عهده ارسلان جاذب كرد و ایلكخان نیز بترتیب جیش خویش قیام نموده جای خود را در قلب مقرر گردانید و قدر خان را در میمنه بازداشت و فرمود تا چغرتكین در میسره علم ابهت برافراشت آنگاه مردان هردو لشكر و گردان هردو كشور در میدان تاخته بباد حمله آتش ستیز تیز ساختند
ص: 378
و بآبیاری شمشیر آبدار و سنان شعله كردار خون یكدیگر را با خاك معركه می‌آمیختند و چون سلطان كمال جلادت اتراك بیباك را مشاهده فرمود روی بدرگاه پادشاه بی‌نیاز آورده بر پشته برآمد و پیشانی خضوع و خشوع بر زمین سوده ظفر و نصرت مسألت نمود و نذور بر خود لازم گردانیده صدقات فرمود و بعد از ظهور اثر اجابت دعا بر فیل خاص سوار گشته بنفس نفیس بر قلب سپاه ایلكخان حمله كرد و فیل علم‌دار خانرا درربوده بهوا انداخت و جمعی دیگر را بزیر دست و پا درآورده هلاك ساخت پس از آن سپاه نصرت نشان بیكبار بر مخالفان تاخته آثار كمال تجلد و تهور ظاهر گردانیدند و لشكر ماوراء النهر فرار بر قرار اختیار كرده ایلكخان و قدر خان بمشقت فراوان جان از آن مهلكه بیرون بردند و از جیحون عبور نمودند و دیگر خیال تسخیر ممالك خراسان بخواطر نگذرانیدند و ایلكخان در سنه ثلث و اربعمائه درگذشت و برادرش طغان خان قایم‌مقام گشت بصحت پیوسته كه نصرت یافتن سلطان محمود بر ایلكخان در شهور سنه سبع و تسعین و ثلاث مائه دست داد و هم درین سال سلطان روی توجه بدیار هندوستان نهاد تا نواسه شاهرا كه بعد از اسلام مرتد گشته بود و نسبت بیمین الدوله بمقام عصیان آمده گوشمال دهد و بمجرد استماع خبر توجه سلطان نواسه شاه منهزم شده محمود عنان عزیمت بمستقر كرامت منعطف ساخت‌

ذكر بعضی از غزوات سلطان محمود در هندوستان و بیان شمه‌ای از وقایع غور و غرجستان‌

یمین الدوله و امین الملة محمود غزنوی چون روزی‌چند از مشقت سفر براسود جهة تقویت دین نبوی عزم غزو كفار هند نموده بدانجانب نهضت فرمود و پس از آنكه رایات ظفر آیات سایه وصول بر شط ویهند افكند رای بال بن اندپال كه به افزونی اموال و انبوهی ابطال رجال از دیگر سلاطین هند ممتاز بود در برابر آمده قتالی شدید بوقوع انجامید و اعلام اسلام ارتفاع یافته الویه كفر و ظلام انحضاض پذیرفت و سلطان بنفس نفیس مشركان را تكامشی نموده جمعی كثیر بتیغ تیز بگذرانید و بقلعه بهیم بغرا رسیده نواحی آنرا معسكر ظفراثر گردانید و آن قلعه بود بر قله كوهی بنا یافته و اهل هند آنرا مخزن صنم اعظم پنداشته و قرنا بعد قرن ذخایر و خزاین بدانجا نقل كرده آنرا بزر و گوهر پر گردانیده بودند و این معنی را سبب تقرب ببارگاه احدیت تصور نموده و چون محمود آن قلعه را محاصره فرمود رعب و هراس بر ضمایر ساكنان آن حصن آسمان محاس راه یافته فریاد الامان بایوان كیوان رسانیدند و در قلعه گشاده در پیش اسب سلطان بر خاك راه افتادند و یمین الدوله بهمراهی والی جوزجانان بآن حصار درآمده بضبط اموال فرمان داد و از جمله غنایم آنچه بحیطه ضبط درآمد هفتاد هزار درم بود و هفتصد هزار من آلات زرین و سیمین و جواهر و درر و اثواب و اجناس حد و قیاس نداشت و سلطان محمود آن قلعه را
ص: 379
بمعتمدی سپرده رایت مراجعت بصوب غزنین برافراشت و در سنه اربع مائه نوبت دیگر علم ظفرپیكر مرتفع گردانیده ببلاد هند شتافت و بعد از تعذیب كفار و تفریق اشرار عنان بصوب دار الملك غزنین تافت و در همین سال ملك ملوك هند تفرع‌نامه بسلطان فرستاده طالب مصالحه گشت و متقبل شد كه پنجاه زنجیر فیل بفیل‌خانه سلطان فرستد و هرسال مبلغی زر بخزانه عامره رساند و بر سبیل مناوبت دو هزار سوار ملازم موكب نصرت‌شعار گرداند و اولاد خود را سوگند دهد كه نسبت بذریات سلطانی همین قاعده مرعی دارند و سلطان بدین مصالحه رضا داده تجار آغاز آمدوشد كردند و در سنه احدی و اربعمائه سلطان محمود غزنوی جهة مصالح دنیوی لشكر بغور كشید و حاكم آن دیار محمود بن سوری با دو هزار سوار در برابر آمده اسیر سرپنجه تقدیر گشت و نگین زهرآلوده مكیده از عالم رحلت نمود و آنولایت بتحت تصرف گماشتگان سلطان درآمد در خلال این احوال شاه شار ملك غرجستان نسبت بسلطان اظهار عصیان كرده گرفتار شد تفصیل این مجمل آنكه غرجستانیان در آن زمان حاكم خود را شار می‌گفتند چنانكه هندیان رای میخواندند و در زمان نوح بن منصور سامانی شار غرجستان ابو نصر نامی بود و این ابو نصر از غایت سلامت نفس و میل بمصاحبت علماء زمام امور مملكت را بدست ولد خود محمد داده از آن امر استعفا نمود و چون كوكب اقبال یمین الدوله باوج شرف انتقال كرد یمینی را كه مؤلف تاریخ یمینی است نزد شاران فرستاده ایشان را باطاعت و انقیاد خواند شاران اوامر و نواحی سلطان را قبول نموده پسر شار ابو نصر كه او را شاه شار می‌گفتند بخدمت سلطان آمد و بخلع فاخره و الطاف وافره نوازش یافته بغرجستان بازگشت و بعد از چندگاه سلطانرا داعیه غزوی بخاطر گذشته باحضار شاه شار مثال داده و او بنابر تخیلات نفسانی و تسویلات شیطانی نشان جناب سلطانیرا امتثال ننمود و از بارگاه یمین الدوله التونتاش حاجب و ارسلان جاذب بدفع او نامزد گشته چون این دو سردار نزدیك بدار الملك شار رسیدند شار ابو نصر پناه بالتون تاش برد و از حركات ناشایسته پسر ابراء نموده التونتاش او را بهراة فرستاد و شاه شار در حصاری متحصن گشته پس از روزی‌چند بامان بیرون آمد و امراء شاه شار را بصوب غزنین گسیل كردند و چون او بمجلس محمود رسید بتازیانه چند نوازش یافت و در یكی از قلاع محبوس گشت اما نواب دیوان سلطان حسب الحكم اسباب فراغت او را مرتب داشتند بعد از آن یمین الدوله شار ابو نصر را از هراة طلبید و منظورنظر عنایت گردانید و جمع مزارع و املاك شارانرا بزر نقد بخرید و خواجه احمد بن حسن میمندی شار ابو نصر را در ظل حمایت خویش جای داد و او در سنه سته و اربعمائه روی بعالم عقبی نهاد و در سنه خمس و اربعمائه سلطان محمود را كرت دیگر هوس جهاد در خاطر افتاده باقصی ممالك هند توجه فرمود و با یكی از اعاظم ملوك آن دیار محاربه نمود و بسیاری از اهل ضلال بدار البوار فرستاد و خطه ناردین را تسخیر كرد آنگاه روی توجه بصوب غزنین آورد و هم درین سال بنواحی تهانیسر كه حاكم آنجا كافری بود
ص: 380
بغایت مشهور و فیلان داشت كه آنها را فیلان مسلمانان میخواندند لشكر كشید و بدستور معهود لوازم قتل و غارت بتقدیم رسانیده بازگردید

ذكر توجه سلطان محمود بجانب خوارزم و بیان قتل زمره‌ای از مخالفان در میدان رزم‌

در اوایل زمان سلطان محمود حكومت ولایت خوارزم متعلق بمأمون نامی بود و چون او از عالم انتقال نمود پسرش ابو علی والی آن خطه گشت و نسبت بیمین الدوله اظهار اخلاص كرده خواهرش را بعقد خویش درآورد و بعد از انقضاء ایام حیات ابو علی برادرش مأمون بن مأمون قایم‌مقام شد و مخلفه برادر را عقد فرمود و بدستور معهود شعار اطاعت سلطان محمود اظهار نمود و در اواخر ایام زندگانی مأمون امین الدوله قاصدی بخوارزم فرستاده مأمون را مأمور گردانید كه خطبه بنام او خواند و مأمون درین باب با اركان دولت مشورت كرده اكثری گفتند كه اگر مملكت تو از وصمت مشاركت مصون باشد ما كمر انقیاد بر میان می‌بندیم و اگر تو محكوم دیگری خواهی شد ما عار نوكری ترا بر خود نمی‌پسندیم و ایلچی سلطان این سخنانرا شنیده بازگشت و كیفیت حال معروض گردانید بعد از آن صاحب جیش خوارزم ینالتكین و اعیان امراء مأمون از آن جرأت پشیمان شده از انتقام سلطان خایف و هراسان گشتند و در آن اثنا روزی بدستور معهود بخدمت مأمون رفته ناگاه خبر مرك او شیوع یافت و هیچكس بر حقیقت آن حالت مطلع نشد آنگاه ینالتكین پسر مأمون را بسلطنت برداشته با سایر امراء عاصی عهد و پیمان در میان آورد كه اگر سلطان بدانجانب شتابد با یكدیگر متفق بوده حرب نمایند و یمین الدوله چون برین اخبار اطلاع یافت در سنه سبع و اربعمائه بعزم انتقام و رزم بصوب خوارزم شتافت و در حدود آن ولایت آتش محاربت در التهاب آمده بسیاری از خوارزمیان در میدان قتال كشته گشتند و پنج هزار مرد اسیر شدند و بقیه آن مفالیك روی بگریز نهاده و ینالتكین در كشتی نشست تا از جیحون عبور نماید و بواسطه قلت عقل با یكی از معارف سفینه آغاز سفاهت كرده مهم بدانجا انجامید كه آن شخص ینالتكین را گرفته مضبوط گردانید و كشتی را بصوب خوارزم رانده آن حرام‌نمك را باردوی سلطان محمود رسانید و سلطان فرمان داد تا در برابر قبر مامون دارها زدند و ینالتكین را با بعضی دیگر از امراء عاصی از آنجا بحلق آویختند و حكومت خوارزم را بالتونتاش حاجب عنایت كرده روی توجه بصوب غزنین آورد
ص: 381

گفتار در ذكر غزوات سفر قنوج و فتوح سومنات و بیان درآمدن ولایت عراق بتحت تصرف سلطان حمیده‌صفات‌

در شهور سنه تسع و اربعمائه بهنگام بهار و اوان استوار لیل و نهار كه سلطان نامیه سپاه سبزه و ریاحین بفضای صحرا و بساتین كشید و از اعتدال هوای اردی بهشتی و تنسیم نسیم فروردین قلاع غنچه سحری مفتوح و مسخر گردید یمین الدوله و امین الملة نوبت دیگر عزم غزو هندوستان كرده با سپاه خاصه و بیست هزار نفر مردم مطبوعه كه جهة احراز مثوبت جهاد ملازم اردوی عالی شده بودند بجانب قنوج كه از آنجا تا غزنین سه ماهه راهست روان گشت و در اثناء راه بقلعه منیع كه مسكن پادشاهی ذو شوكت بود رسید چون آن شهریار كثرت انصار ملت سید ابرار را مشاهده كرد از حصار پایان آمده كلمه توحید بر زبان راند و سلطان از آنجا بقلعه كه در تصرف كافری كل چند نام بود توجه فرمود و كل چند با اهل اسلام مقاتله نموده كفار مغلوب شدند و كل چند از غایت جهل خنجر كشیده نخست زن خود را بكشت آنگاه سینه خویش بدرید و بدوزخ واصل گردید و از قلم‌رو كل چند صد و هشتاد و پنج زنجیر فیل بدست ملازمان یمین الدوله افتاده سلطان از آنجا بشهری رفت كه معبد اهالی دیار هند بود و در آن بلده از غرایب و عجایب آنمقدار مشاهده غزنویان گشت كه شرح آن بگفتن و نوشتن تیسیر نپذیرد از آنجمله هزار قصر بود كه از سنگان رخام و مرمر ساخته‌وپرداخته بودند و سلطان در صفت آن عمارات باشراف غزنین نوشته بود كه اگر كسی خواهد كه مثل این مواضع بنا نماید بعد از صرف صد هزار بار هزار دینار در مدت دویست سال بسعی استادان چابك‌دست باتمام نمیرسد دیگر آنكه پنج صنم یافتند از زر سرخ كه در چشم خانه هریلك از آن اصنام دو یاقوت تعبیه كرده بودند و هریك از آن یواقیت به پنجاه هزار دینار می‌ارزید و بر صنمی دیگر قطعه یاقوت كبود بود بوزن چهار صد مثقال و عدد اصنام سیمین آن سرزمین از صد بیشتر بود القصه سلطان محمود بعد از ضبط آن غنایم آتش در بتخانها زده بجانب قنوج روان شد و جیپال كه حاكم قنوج بود از توجه سلطان خبر یافته بصوب فرار شتافت و در هجدهم شعبان سنه مذكوره یمین الدوله بدان دیار رسید و در كنار آب گنك هفت قلعه خیبرصفت دید اما چون آن قلاع از ارباب جلادت خالی بود در یكروز مسخر گردید و غزنویان در آن حصون و توابع دو هزار بتخانه یافتند و چنان معلوم كردند كه عقیده فاسده هندوان بی‌ایمان چنانست كه از بناء آن عمارات سیصد چهار صد هزار سال گذشته است و سلطان محمود را در آن یورش بعد از فراغ از مهم قنوج دیگر فتوحات دست داد و بسیاری از عظماء كفار را بضرب شمشیر آبدار بدار البوار فرستاد و آن مقدار برده در اردوی كیهان پوی مجتمع گشت كه بهاء نفری
ص: 382
از ده درم درنمی‌گذشت و چون سلطان محمود از آن سفر منصور مظفر بدار الملك غزنین رسید مسجد جامع و مدرسه بنا كرد و آن بقاع را باوقاف نقاع معموره گردانید و بعد از این وقایع بچند سال سلطان حمیده خصال قصد فتح سومنات و قتل بت‌پرستان نكوهیده صفات كرده در عاشر شعبان سنه سته عشر و اربعمائه با سی هزار سوار غیر از جماعتی كه جهة احراز مثوبه غزا بشوق خود متوجه بودند بطرف مولتان روان شد و در منتصف رمضان بدان بلده رسیده عزیمت نمود كه براه بیابان آن مسافت را طی نماید لاجرم لشكریان چند روزه آب و علف بار كردند و سلطان بیست هزار شتر دیگر در زیر آب و آذوقه كشید تا ملازمان موكب اعلا اصلا تضئیق نیابند و چون از آن صحرای خونخوار بگذشتند بر كنار بیابان چند قلعه دیدند مشحون بمردان خنجرگذار و مملو از آلات و ادوات پیكار اما حضرت پروردگار رعبی در دل كفار انداخت تا بی‌استعمال سیف و سنان آن قلاع را تسلیم كردند و سلطان محمود از آن‌جا ببهیسواره روان گشته در اثناء راه بهر شهر كه میرسید لوازم قتل و غارت بتقدیم میرسانید تا در ذی قعده سنه مذكوره بسومنات رسید و سومنات باتفاق ارباب تاریخ نام بتی است كه هندوان آن را اعظم اصنام اعتقاد داشتند و لیكن از سخن شیخ فرید الدین عطار خلاف این معنی مستفاد میگردد آنجا كه می‌فرماید بیت
لشگر محمود اندر سومنات‌یافتند آن بت كه نامش بود لات و بنابر قول مورخان سومنات موضعی بود در بتخانه‌ای بر كنار دریا و جهلاء هند هرگاه كه خسوف واقع میشد در آن بتخانه مجتمع میگشتند و در آن لیالی زیاده از صد هزار آدمی بدانجا می‌آمدند و از اقصاء ممالك هند نذورات بدان بتخانه می‌آوردند و قریب بدو هزار قریه معموره وقف سدنه آن خانه بود و چندان جواهر نفیسه آنجا موجود بود كه عشر آن در خزانه هیچ پادشاهی باستقلال نمیگنجید و دو هزار نفر از براهمه در حوالی آن بتخانه پیوسته بعبادت مشغول بودند و زنجیری از طلا بوزن دویست من كه جرسها بر اطراف آن بود از گوشه آن كنیسه آویخته بودند و در اوقات معینه آنرا حركت میدادند تا از صدای آن براهمه را معلوم شود كه وقت عبادت است و سیصد سرتراش و سیصد مغنی و پانصد كنیزك رقاص ملازمت آن بتخانه می‌نمودند و مایحتاج ایشان را سدنه از نذورات و موقوفات مرتب میساختند و نهر گنك جوئی است واقع بر شرقی قنوج و دهلی و زعم هندوان آنكه آب آن جوی از چشمه خلد جریان یافته و آن طایفه اموات خود را سوخته خاكسترشرا در آن آب اندازند و این حركت را مزید ستایش دانند القصه چون سلطان در ظاهر آن مكان نزول نمود قلعه بزرگ دید بر كنار دریا چنانچه موج آب بخاك‌ریز حصار میرسید و خلایق بسیار بر سر باره آمده در مسلمانان می‌نگریستند و می‌پنداشتند كه معبود باطل ایشان آن جماعت را همان‌شب هلاك خواهد ساخت نظم
روز دیگر كین جهان پرغروریافت از سرچشمه خورشید نور
ترك روز آخر ابا زرین سپرهندوی شب را بتیغ افكند سرلشكر جلادت‌آئین غزنین بپای قلعه رفته
ص: 383
بنوك پیكان دیده‌دوز هندوان را از بالای باره آواره ساختند و نردبانها نهاده بر آنجا صعود نمودند و بآواز بلند تكبیر گفتند هندوان بار دیگر آغاز محاربه كردند و آنروز از وقتی كه خسرو خاوری بر حصار فیروزه‌فام گردون برآمد تا زمانی كه بتان شبستان آسمان بجلوه‌گری درآمدند بین الجانبین حرب قایم بود و چون ظلمت لیل نور باصره را از رؤیت اشباح مانع گشت لشكر اسلام مراجعت نمودند و روز دیگر باز بر سر كار رفته باستعمال آلات پیكار پرداخته هندوان را مغلوب گردانیدند و آن جهلاء فوج‌فوج ببتخانه شتافته و سومنات را در بغل گرفته میگریستند و بیرون آمده جنگ میكردند تا كشته میشدند چنانچه زیاده بر پنجاه هزار مشرك بر گرد آن بتخانه بقتل رسیدند و بقیة السیف در كشتیها نشسته بگریختند و سلطان محمود به بتخانه درآمده منزلی دید بغایت طویل و عریض چنانچه پنجاه و شش ستون وقایه سقف آن كرده بودند و سومنات صنمی بود از سنگ تراشیده طولش مقدار پنج گز سه گز از آن ظاهر و دو گز در زیر زمین مختفی و یمین الدوله بدست خویش آن بترا درهم شكسته فرمود تا قطعه از آن سنگ بار كردند و بغزنین برده در آستانه مسجد جامع افكندند و آنچه از نفس بتخانه سومنات و اصل خزانه سلطان محمود شد زیاده بر بیست هزارهزار دینار بود زیرا كه آن بتخانه بجواهر نفیسه ترصیع داشت و سلطان محمود بعد از آن فتح نامدار بجانب قلعه‌ای كه حاكم بهیسواره در آنجا تحصن نموده بود شتافته آن قلعه را نیز مسخر گردانید آنگاه حكومت سومنات را بدابشلیم مرتاض داده متوجه غزنین گردید نقل است كه سلطان محمود در وقت مراجعت از سومنات با اركان دولت مشورت كرده گفت جهة ضبط این مملكت كسی كه بحكومت مناسبت داشته باشد مقرر می‌باید ساخت ایشان جواب دادند كه چون ما را دیگر برین ولایت عبور نخواهد افتاد از مردم همین دیار شخصی را حاكم می‌باید گردانید و سلطان در آن باب با بعضی از اهالی سومنات سخن كرده طایفه از ایشان گفتند كه از ملوك این دیار بحسب و نسب هیچكس بدابشلیمیان برابری نمی‌تواند نمود و حالا از آن قوم جوانیست در لباس براهمه بریاضت مشغول اگر سلطان این مملكت را بدو مسلم دارد مناسب است و جمعی این سخن را مستحسن نداشته بر زبان آوردند كه دابشلیم مرتاض مردی درشت خویست و بحسب ضرورت ریاضت اختیار كرده اما دابشلیمی كه در فلان ولایت حاكم است بغایت خردمند و صحیح العهد است انسب آنكه سلطان او را والی سومنات سازد یمین الدوله فرمود كه اگر او بملازمت آمده این التماس میكرد مقبول می‌افتاد اما مملكتی بدین وسعت را شخصی كه بالفعل در یكی از ممالك هند پادشاه است و هرگز ما را ملازمت نكرده از مقتضاء رای رزین سلاطین مستبعد است آنگاه دابشلیم مرتاض را طلبیده حكومت سومنات را باو عنایت كرد و دابشلیم خراج قبول نموده بعرض رسانید كه فلان دابشلیم نسبت بمن در مقام عداوتست چون از رفتن سلطان آگاه شود بی‌شك لشكر بدینجانب كشد و بنابر آنكه مرا قوت مقاومت نیست مغلوب گردم اگر پادشاه
ص: 384
شر او را از سر من دفع فرماید مهم من استقامت می‌یابد و الا بزودی عرضه هلاك خواهم شد سلطان فرمود كه چون ما بنیت جهاد از غزنین بیرون آمده‌ایم مهم او را نیز فیصل دهیم آنگاه لشكر بولایت آن دابشلیم كشیده و او را اسیر كرده بدابشلیم مرتاض سپرد و او معروض داشت كه در كیش ما قتل ملوك جایز نیست بلكه دستور چنانست كه هرگاه پادشاهی بسر دیگری قدرت یابد در تحت تخت خود خانه تنك و تاریك ساخته و خصم را در آن محبس انداخته سوراخی بازگذارد و هرروز خوانی طعام بدانجا فرستد تا وقتی كه زمان حیات یكی از آن دو حاكم غالب یا مغلوب باتمام رسد و چون مرا حالا استطاعت نیست كه دشمن خود را بدین طریقه نگاه دارم توقع مینمایم كه ملازمان سلطان او بدار الملك غزنین برند و هرگاه مرا مكنتی پیدا شود بازفرستند و یمین الدوله این ملتمس را نیز مبذول داشته رایت مراجعت بجانب غزنین برافراشت و دابشلیم مرتاض در حكومت سومنات استقلال یافته بعد از چند سال رسولان نزد سلطان فرستاد و خصم خود را طلب نمود و سلطان نخست در فرستادن آن جوان متردد گشت و آخر الامر بنابر اغواء بعضی از امراء آن دابشلیم را تسلیم فرستادگان دابشلیم مرتاض نمود و چون ایشان او را بحدود سومنات رسانیدند دابشلیم مرتاض فرمود كه زندان معهود را ترتیب كردند و بنابر قاعده كه در میان ایشان متعارف بود خود باستقبال آن جوان از شهر بیرون آمد تا طشت و آفتابه خاصه را بر سرش نهاده او را در ركاب خویش بدواند و بآن زندان رساند و در اثناء راه بشكار اشتغال نموده آن مقدار بهر جانب تاخت كه حرارت هوا برو استیلا یافت بعد از آن در سایه درختی باستراحت مشغول شده رومالی سرخ بر رو پوشید درین حال بتقدیر ایزد متعال طایری سخت چنگال آن رومال را گوشت خیال كرده از هوا درآمد و چنگ در رومال زده اثر ناخن او بچشم دابشلیم مرتاض رسید بمثابه كه كور شد و چون اعیان هندوستان معیوبان را اطاعت نمی‌نمایند شورشی در میان لشكریان افتاد درین اثناء آن دابشلیم دررسید و همه بر سلطنتش اتفاق كرده همان طشت و ابریق را بر سر دابشلیم مرتاض نهادند و او را تا زندان معهود دوانیدند و دابشلیم مرتاض آنچه درباره آن جوان اندیشیده بود خود گرفتار گردید و مضمون كلمه (من حفر بئر الاخیه وقع فیه) بظهور انجامید (تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ) بثبوت پیوسته كه سلطان محمود در سنه عشرین و اربعمائه خیال فتح عراق عجم كرده علم توجه بدانجانب مرتفع گردانید و چون بحدود مازندران رسید منوچهر بن قابوس بن وشمگیر بخدمت شتافته پیشكشهای مناسب كشید در آن اثناء حاكم عراق مجد الدولة بن فخر الدوله رسولی نزد یمین الدوله فرستاده از امراء خود شكایت نمود و سلطان سپاهی بطرف ری روان كرده مجد الدله بلشكر غزنین پیوست و امیر آن جنود مجد الدوله را گرفته سلطان محمود بنفس نفیس بری رفت و مجد الدوله را بمجلس خود طلبیده پرسید كه شاهنامه خوانده و تاریخ
ص: 385
طبری مطالعه نموده جواب داد بلی آنگاه گفت شطرنج باخته گفت آری سلطان گفت در آن كتب هیچ‌جا نوشته‌اند كه دو پادشاه در یك ملك سلطنت كرده‌اند و در بساط شطرنج در یك خانه دو شاه مشاهده فرموده‌ای گفت نی سلطان فرمود كه پس ترا چه چیز بران داشت كه زمام اختیار خود را بكسی دهی كه از تو قوت بیشتر دارد آنگاه مجد الدوله را با پسر و نواب مقید بغزنین فرستاد و حكومت آن سرزمین را بولد خود مسعود داده عنان بصوب دار الملك انعطاف داد

ذكر شمه‌ای از معارضات مسعود با پدر و بیان انتقال محمود بعالم دیگر

مورخان حمیده‌آثار و مؤلفان سعادت شعار آورده‌اند كه سلطان محمود ولد كهتر خود محمد را از مسعود دوستر میداشت بنابرآن منصب ولایت‌عهد را باو تفویض نمود و قبل از فتح عراق روزی از مسعود پرسید كه بعد از فوت من با برادر خود چگونه معیشت خواهی كرد مسعود جواب داد كه آن نوع كه تو با برادر خود معاش كردی و قضیه محمود و برادرش اسمعیل سبق ذكر یافت احتیاج بتكرار نیست و غرض از عرض این سخن آنكه محمود چون آن سخن را از مسعود شنود بخاطرش خطور نمود كه مسعود را از دار الملك غزنین دور اندازد تا بعد از فوت او بین الاخوین آتش جنگ و شین اشتعال نیابد بنابرآن مرتكب سفر عراق گردید و چون آن ولایت را بحیز تسخیر درآورد بمسعود عنایت كرد و او را گفت كه ترا سوگند باید خورد كه پس از فوت من متعرض برادر خود محمد نشوی مسعود گفت من وقتی این سوگند خورم كه تو از من بیزار شوی محمود فرمود كه ای فرزند چرا امثال این سخنان میگوئی مسعود جواب داد كه اگر من فرزند تو باشم هرآینه در اموال و خزاین تو مرا حقی باشد محمود گفت كه حقوق ترا برادرت بتو میرساند تو قسم یاد كن كه با او در مقام مقاتله نیائی و خصومت و لجاج ننمائی مسعود گفت اگر او بیاید و سوگند خورد كه متروكات تو و حقوق مرا برحسب شریعت غرا بمن رساند من نیز سوگند خورم كه با او مخالفت نكنم اكنون او در غزنین و من در ری این امر چگونه تمشیت پذیرد و مسعود از غایت جبروت و حرص باحراز مزخرفات دنیوی جسارت نموده با پدر مانند این درشتیها كرد و سلطان او را وداع فرموده روی بجانب غزنین آورد و بعد از وصول بمرض سل یا سوء القنیه علی اختلاف القولین گرفتار گشت و پهلو بر بستر ناتوانی نهاده در روز پنج‌شنبه بیست و سیم ربیع الاخری سنه احدی و عشرین و اربعمائه درگذشت جنازه او را در شبی كه باران می‌بارید برداشتند و در قصر فیروزه غزنین مدفون گردانیدند
ص: 386

گفتار در بیان مجملی از حال جمعی كه وزارت سلطان محمود غزنوی نمودند و ذكر زمره‌ای از فضلاء و شعرا كه با آن پادشاه مظفرلوا معاصر بودند

باتفاق مورخان نخستین كسی كه وزارت سلطان محمود بن سبكتكین كرد ابو العباس فضل بن احمد الاسفراینی بود و ابو العباس در اوایل حال بكتابت و نیابت فایق كه در سلك امراء سلاطین سامانی انتظام داشت قیام مینمود و چون آفتاب اقبال از فایق بسرحد زوال رسید خود را بملازمت امیر سبكتكین رسانید و بر مسند وزارت نشسته پس از فوت سبكتكین سلطان محمود نیز آن منصب را بوی مسلم داشت و جمال حال ابو العباس اگر چه از حلیه فضل و ادب و تبحر در لغت عرب عاری بود اما در ضبط امور مملكت و سرانجام مهام سپاهی و رعیت ید بیضا می‌نمود و چون مدت دهسال از وزارت ابو العباس درگذشت اختر طالعش از اوج اقبال بحضیض وبال انتقال كرده معزول گشت بعضی از مورخان سبب عزل او را چنین گفته‌اند كه سلطان محمود را بغلامان زهره‌جبین میل تمام بود و فضل بن احمد درین معنی بمقتضای كلمه (الناس علی دین ملوكهم) عمل مینمود و فضل در ناحیتی از ولایات تركستان خبر غلامی پری‌پیكر شنیده یكی از معتمدان را بدان صوب گسیل كرد تا آن غلام را خریده در كسوت عورات بغزنین رسانید و سلطان كیفیت واقعه را از غمازی شنوده كس نزد وزیر فرستاد و غلام تركستان را طلب نمود و ابو العباس زبان بانكار گشود و یمین الدوله بهانه برانگیخت و ناخبر بخانه وزیر تشریف برد و فضل بلوازم نیاز و نثار پرداخته در آن اثنا آن مشتری سیما بنظر محمود غزنوی درآمد و محمود آغاز عربده كرده باخذ و نهب اموال وزیر فرمان فرمود و مقارن آن حال رایات ظفرمآل بجانب هندوستان در حركت آمد و بعضی از امراء بدسگال بطمع اخذ مال ابو العباس را آن مقدار شكنجه كردند كه بجوار مغفرت ایزد متعال انتقال نمود در جامع التواریخ جلالی مسطور است كه ابو العباس اسفراینی پسری داشت حجاج نام كه در كسب فضایل نفسانی سرآمد افاضل آن زمان بود و اشعار عربی در غایت بلاغت نظم میفرمود و دختری نیز داشت كه در علم حدیث مهارت بی‌نهایت پیدا كرد چنانچه بعضی از محدثان از وی حدیث روایت نموده‌اند و اللّه تعالی اعلم بصحته
احمد بن حسن میمندی بعد از فوت ابو العباس وزیر سلطان محمود غزنوی گشت و احمد برادر رضاعی و هم سبق سلطان بود و پدرش حسن در زمان امیر سبكتكین در قصبه بست بضبط اموال دیوانی قیام مینمود و آنكه بین الناس اشتهار یافته كه حسن در سلك وزراء سلطان محمود انتظام داشته عین غلط و محض خطاست و نزد علماء فن تاریخ این خبر بی‌اصل و نامعتبر القصه چون احمد بن حسن بحسن خط و جودت عبادت و كثرت فضیلت اتصاف داشت در اوایل حال صاحب دیوان انشا و رسالت گشت و جذبات التفات سلطان
ص: 387
او را از درجه بدرجه ترقی میداد تا منصب استیفاء ممالك و شغل عرض عساكر ضمیمه مهم مذكوره شد و بعد از چندگاه ضبط اموال بلاد خراسان باشتغال سابقه انضمام یافت و آن جناب كما ینبغی از عهده سرانجام آن مهام بیرون آمد و چون مشرب عذب سلطان بابو العباس اسفراینی سمت تكدر پذیرفت زمام امور وزارت من حیث الاستقلال در كف كفایت آن خواجه ستوده‌خصال قرار گرفت و مدت هیجده سال بتمشیت مهمات ملك و مال پرداخت و بعد از آن جمعی از امراء بزرگ مانند التونتاش حاجب و امیر علی خویشاوند در مجلس سلطانی زبان بغیبت و بهتان آن منبع فضل و احسان گشادند و آن سخنان مؤثر افتاده محمود رقم عزل بر ناصیه احوال احمد كشید و او را بیكی از قلاع بلاد هند فرستاده محبوس گردانید و چون سلطان محمود بجهان جاودان خرامید و پسرش سلطان مسعود بر مسند سلطنت غزنین متمكن گردید احمد بن حسن را از آن قلعه بیرون آورده بار دیگر وزیر ساخت و آن وزیر صایب تدبیر بسرانجام مهام ملك و مال میپرداخت تا در شهور سنه اربع و عشرین و اربعمائه بعالم آخرت شتافت
ابو علی حسن بن محمد بحسنك میكال اشتهار داشت و او از مبادی ایام صبی و اوایل اوقات نشوونما در ملازمت سلطان محمود غزنوی بسر میبرد و بحدت طبع و جودت ذهن و طلاقت گفتار و محاسن كردار موصوف و معروف بود و سلطان محمود بعد از عزل احمد بن حسن او را به منصب وزارت تعیین فرمود و حسن تا آخر اوقات حیات سلطان بدان امر اشتغال داشت و در ایام دخل خود نقش درایت و كفایت بر صفحات روزگار مینگاشت مورخان سخن‌دان از حسنك نكات شیرین روایت كرده‌اند و حكایات رنگین بقلم درآورده از جمله آنكه در روضة الصفا مسطور است كه در آن زمان كه سلطان محمود در ملازمت امیر سبكتكین متوجه دفع ابو علی سیمجور بود در یكی از منازل شنود كه درین نواحی درویشی است بصفت زهد و عبادت موصوف و باظهار كرامات و خوارق عادات معروف و او را زاهد آهوپوش میگویند و چون سلطان نسبت بدرویشان و گوشه‌نشینان ارادت بی‌نهایت داشت میل ملاقات زاهد نمود و با حسنك میكال كه منكر آن طایفه بود گفت كه هرچند میدانم كه ترا بصوفیه و ارباب ریاضت الفتی نیست میخواهم كه در زیارت زاهد آهوپوش با من موافقت كنی حسنك انگشت قبول بر دیده نهاده در ركاب سلطان روا نشد و سلطان بنیاز تمام با زاهد ملاقات نموده درویش زبان به بیان سخنان تصوف‌آمیز گشاد و از استماع آن سخنان عقیده سلطان نسبت بزاهد زاید شده گفت از نقد و جنس هرچه مطلوب خدام باشد خازنان تسلیم نمایند زاهد دست در هوا برده مشتی زر مسكوك بر كف سلطان نهاده گفت هركه از خزانه غیب امثال این نقود تواند گرفت بمال مخلوق چه احتیاج داشته باشد محمود آن معنی را حمل بر كرامات كرده تنگجات را بدست حسنك میكال داد و حسنك در آنها نگریسته دید كه همه مسكوك بسكه ابو علی سیمجور است و چون از نزد زاهد بیرون آمدند سلطان حسنك را گفت كه امثال این خوارق عادات را انكار نتوان نمود
ص: 388
حسنك جواب داد كه بنده منكر كرامات اولیا نیستم اما مناسب نمی‌نماید كه شما بحرب كسی روید كه در غیب سكه بنام او میزنند و سلطان از حقیقت این سخن پرسیده حسنك تنگجات مذكوره را بوی نمود و سلطان محمود را نظر بر سكه ابو علی افتاده منفعل گشت و مآل حال امیر حسنك در اثناء ذكر سلطان مسعود مذكور خواهد شد لاجرم درین مقام عنان بیان بصوب ذكر شمه از احوال بعضی از فضلاء شعرا كه معاصر آن پادشاه سعادت انتما بودند انعطاف یافته سمت تحریر می‌یابد كه از جمله اكابر زمان سلطان سلطان محمود یكی یمینی است كه تاریخ یمینی در ذكر آثار آل سبكتكین از مؤلفات اوست و آن كتاب را ابو الشرف ناصر بن ظفر بن سعد المنشی الجربادقانی ترجمه نموده و حالا آن ترجمه در میان مردم اشتهار دارد و دیگری از افاضل آن زمان عنصریست و او مقدم شعراء عصر خود بوده و او پیوسته در مدح سلطان محمود قصاید و قطعات نظم مینمود و این قطعه از آن جمله است كه قطعه
تو آن شاهی كه اندر شرق و در غرب‌جهود و گبر و ترسا و مسلمان
همی‌گویند در تسبیح و تهلیل‌كه یا رب عاقبت محمود گردان گویند كه عنصری را مثنویات در مدح سلطان محمود بسیار بوده است و از جمله كتبی كه بنام سلطان محمود تمام كرده یكی كتاب وامق و عذراست و حالا از آن اثری پیدا نیست و دیگری از شعرا كه در سلك مداحان سلطان محمود منتظم بود عسجدی است و عسجدی در اصل از مرو است و در وقت فتح سومنات قصیده در مدح سلطان حمیده‌صفات گفته كه مطلعش اینست مطلع
تا شاه خورده بین سفر سومنات كردكردار خویش را علم معجزات كرد و دیگری از شعراء زمان سلطان محمود فرخی است از فواضل انعامات سلطان مال فراوان جمع آورده عزیمت سمرقند نمود و چون نزدیك بدان بلده رسید قطّاع الطریق سر راه بر وی گرفته هرچه داشت غارتیدند و او بسمرقند درآمده خود را بر كسی ظاهر نساخت و بعد از روزی‌چند این قطعه گفته علم مراجعت برافراخت قطعه
همه نعیم سمرقند سربسر دیدم‌نظاره كردم در باغ و راغ و وادی و دشت
چو بود كیسه و جیب من از درم خالی‌دلم ز صحن امل فرش خرمی بنوشت
بسی ز اهل هنر بارها بهرشهری‌شنیده بودم كوثر یكست و جنت هشت
هزار كوثر دیدم هزار جنت بیش‌ولی چه سود چو لب تشنه باز خواهم گشت
چو دیده نعمت بیند بكف درم نبودچو سر بریده بود در میان زرین طشت و از جمله شعراء زمان سلطان محمود دیگری فردوسی بود و هو ابو القاسم حسن بن علی الطوسی حكایت مشهور است و در كتب فضلا مسطور كه فردوسی در اوایل حال بدهقنت اشتغال مینمود نوبتی بر وی تعدی رفته بقصد تظلم روی بغزنین كه دار الملك سلطان محمود بود آورد و چون بظاهر آن بلده رسید در باغی سه كس دید كه با یكدیگر نشسته‌اند و بعشرت مشغولی دارند دانست كه از ملازمان آستان سلطان‌اند با خود گفت كه پیش ایشان روم و شمه‌ای از مهم خود بگویم شاید فایده بر آن مترتب شود چون بآن منزل كه عنصری و عسجدی و فرخی نشسته بودند رسید آن
ص: 389
جماعت از وی متوحش شدند كه مجلس ما را منغص خواهد ساخت و باهم گفتند مناسب آنست كه چون این شخص بباید گوئیم كه ما شاعران سلطانیم و با كسی كه شاعر نباشد صحبت نمی‌داریم و سه مصراع بگوئیم كه رابع نداشته باشد اگر رابع را بگوید با وی مصاحبت نمائیم و الا فلا و چون فردوسی بمجلس ایشان درآمد آنچه با خود مخمر ساخته بودند باو ظاهر نمودند گفت مصراعهای خود را بخوانید عنصری گفت چون عارض تو ماه نباشد روشن عسجدی گفت مانند رخت گل نبود در گلشن فرخی گفت مژگانت گذر همی‌كند از جوشن و چون فردوسی این مصراع شنید بر بدیهه گفت مانند سنان كیو در جنگ پشن شعرا از وی متعجب شدند و از قصه گیو و پشن استفسار نمودند فردوسی آن حكایت را شرح كرد و بآن ترتیب بمجلس سلطان رسیده منظور عنایت نظر گشت و محمود او را گفت كه مجلس ما را فردوس ساختی بدانجهت فردوسی تخلص نمود و بعد از چندگاه بنظم شاهنامه مأمور شده هزار بیت گفت و نزد سلطان محمود برد و سلطان زبان بتحسین او گشاده هزار دینار صله داد و چون فردوسی از نظم فارغ گشت آن كتابرا كه شصت هزار بیت است بنظر سلطان رسانید و بدستور اول در برابر هربیتی یكدینار طمع داشت بعضی از حاسدان دون‌همت آغاز خباثت كرده بعرض رسانید كه شاعری چه‌قدر آن دارد كه باین عطیه فراوان سرافراز گردد و صله او را بر شصت هزار درم قرار دادند و در وقتی كه فردوسی از حمام بیرون آمده بود آن دراهم را پیش او آوردند از این معنی بغایت برنجید و بیست هزار درم را بفقاعی داد كه جهة او فقاع آورده بود و بیست هزار دیگر را بهمان كسان كه حامل زر بودند ارزانی فرمود و قرب چهل بیت در مذمت سلطان گفته در اول یا آخر شاهنامه نوشته از غزنین به طرف طوس گریخت و چون چندگاه برین قضیه بگذشت روزی در شكارگاه احمد بن حسن میمندی تقریبی یافته بیتی چند از شاهنامه بخواند سلطانرا آن ابیات بغایت مستحسن نموده پرسید كه این اشعار كیست جواب داد كه نتیجه طبع فردوسی است و سلطان از تقصیری كه درباره آن شاعر بی نظیر كرده بود پشیمان شده فرمان فرمود تا شصت هزار دینار با خلعتهای خاص بطوس برند و فردوسی را عذرخواهی نمایند در بهارستان مسطور است كه چون آن عطیه را از یك دروازه طوس درآوردند از دروازه دیگر تابوت فردوسی را بیرون بردند و از وی وارث یك دختر مانده بود پس فرستادگان سلطان آن مال خطیر را بر وی عرض كردند از غایت علو همت قبول ننمود و گفت مرا آنقدر نعمت هست كه تا آخر عمر كفایت باشد احتیاج باین زر ندارم و گماشتگان سلطان از آن وجه رباطی در نواحی طوس تعمیر نمودند افضل الانامی مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی در آخر این حكایت نوشته كه قطعه
خوش است قدر شناسی كه چون خمیده سپهرسهام حادثه را كرد عاقبت قوسی
برفت شوكت محمود و در زمانه نماندجز این فسانه كه نشناخت قدر فردوسی وفات فردوسی بقول صاحب گزیده در سنه سته عشر و اربعمائه واقع بود و العلم عند اللّه الودود
ص: 390

ذكر سلطنت محمد بن سلطان محمود غزنوی‌

چون دست یمین الدوله محمود از تصرف در امور دنیوی كوتاه گشت پسرش محمد بموجب وصیت افسر سلطنت بر سر نهاد و بدستور زمان محمود منصب وزارترا بامیر حسنك میكال داد و سلطان مسعود در همدان از رحلت پدر وقوف یافته بصوب خراسان شتافت و نامه ببرادر نوشت مضمون آنكه من بدان ولایت كه پدر بتو عنایت كرد طمع ندارم اما باید كه نام من در خطبه مقدم مذكور شود و محمد جوابی درشت گفته بتهیه اسباب قتال اشتغال نمود و هرچند جمعی از دولت‌خواهان سعی كردند كه میان برادران صلح بوقوع پیوندد بجائی نرسیده محمد اصلا تنزل نكرد و عم خود یوسف بن سبكتكین را مقدمه سپاه گردانیده روی براه آورد و در غره ماه مبارك رمضان سنه احدی و عشرین و اربعمائه در تكیناباد كه بحقیقت نكبت‌آباد بود فرود آمده ماه صیام را در آنمقام بپایان رسانید و در روز عید بیجهتی كلاه از سر پادشاه افتاده مردم این صورترا بفال بد داشتند و در شب سیوم شوال امیر علی خویشاوند و یوسف بن امیر سبكتكین با جمعی اتفاق نموده رایت مخالفت برافراختند و بهواداری مسعود گرد خرگاه محمد را فروگرفته او را از آنجا بیرون آوردند و بقلعه تكیناباد برده محبوس كردند آنگاه اركان دولت محمودی باستقبال مسعود شتافتند و امیر حسنك در نیشابور بدرگاه مسعود رسیده چون چشم پادشاه بر وی افتاد فرمود تا از حلقش آویختند زیرا كه بسمع مسعود رسانیده بودند كه حسنك روزی بر سر دیوان سلطان محمد گفته بود كه هرگاه مسعود پادشاه شود حسنك را بر دار باید كشید و علی خویشاوند و یوسف بن سبكتكین در بلده هراة بملازمت سلطان مسعود رسیده یوسف محبوس و علی خویشاوند مقتول گردید و مسعود بر جناح استعجال بغزنین رفته محمد را كه در قلعه تكیناباد محبوس بود میل كشید و از تاریخ گزیده بخلاف روایتی كه مرقوم شد چنان مستفاد میگردد كه قبل از آنكه دیده دولت محمد بمیل جفای برادر كور شود چهار سال پادشاهی كرد و در زمان استیلاء مسعود بر مملكت نه سال در حبس اوقات گذرانیده بعد از قتل مسعود یكسال دیگر فرمان‌فرما بود و در سنه اربع و ثلاثین و اربعمائه بحكم مودود بن مسعود كشته گشت‌

ذكر سلطان مسعود بن یمین الدوله محمود

لقب سلطان مسعود بقول بعضی از مورخان ناصر الدین بود و بزعم حمد اللّه مستوفی نصیر الدوله و او بعد از میل كشیدن برادر در دار الملك غزنین افسر پادشاهی بر سر نهاده منصب وزارت را باحمد بن حسن میمندی داد و بتمهید مبانی عدل و انصاف پرداخته ابواب انعام و احسان بروی روزگار علما و فضلا بازگشاد در ایام دولت مسعود در اطراف ممالك بقاع خیر مانند مساجد و مدارس و خوانق بنا یافت و او هرسال غزو كفار هند را پیش‌نهاد همت بلندنهمت ساخته بدان دیار می‌شتافت بنابرآن سلجوقیان فرصت یافته از آب آمویه
ص: 391
عبور كردند و قوی‌حال شده باندك زمانی خطه خراسانرا در حیز تسخیر آوردند و مسعود در اوقات كامرانی كرت دیگر عزم بلاد هند كرده در وقتی كه از آب سند بگذشت بسبب مخالفت نوشتكین و پسر علی خویشاوند و ولد یوسف بن سبكتكین بر دست برادر خود محمد مكحول گرفتار گشت و در قلعه‌گیری محبوس شده در سنه ثلاث و ثلاثین و اربعمائه بقتل رسید مدت سلطنتش نزدیك بدوازده سال كشید

گفتار در بیان مجملی از وقایع ایام سلطنت سلطان مسعود و بیان آنكه اسر و قتل او بر چه نهج روی نمود

در شهور سنه اثنی و عشرین و اربعمائه كه مسعود بن محمود غزنوی بر مسند فرمان فرمائی متمكن گشت ابو سهل حمدومی؟؟؟ را بضبط ولایات عراق نامزد فرمود و منشوری نوشته حكومت اصفهانرا بعلاء الدوله جعفر بن كاكویه تفویض نمود و این علاء الدوله پسر خال مجد الدوله بن فخر الدوله دیلمی بود و بلغت دیلم خال را كاكویه گویند و این كاكویه در بدایت حال بنیابت مسعود در حكومت عراق دخل فرمود و آخر الامر دم از استقلال زد و در سنه ثلاث و عشرین و اربعمائه التونتاش حاجب بموجب فرموده مسعود بكین علی تكین كه بر سمرقند و بخارا استیلا یافته بود از خوارزم عزیمت ماوراء النهر نمود و در حدود بلخ پانزده هزار نفر از لشگر غزنین بوی پیوسته التونتاش از آب آمویه عبور كرد و نخست بجانب بخارا رفته بعد از تسخیر آن بلده روی بسمرقند نهاد و علی تكین بعزم رزم و كین از شهر بیرون آمده موضعی را لشگرگاه ساخت كه در یك طرفش روداب بود و درخت بسیار و بر دیگر جانبش كوهی در رفعت مانند سپهر دوار و چون التونتاش بدانجا رسید آتش پرخاش اشتعال یافته در اثناء گیرودار جمعی از مردم علی تكین از منزلی كه در كمین نشسته بودند بیرون آمدند و بر سپاه خوارزم تاخته زخمی گران بر دست التونتاش زدند و آن پهلوان كیفیت حال را نهان داشته آنمقدار تجلد نمود كه بسیاری از لشگریان علی تكین كشته گشته بقیة السیف را بجنگل گریزانید و چون شب شد التونتاش امرا و سرداران سپاه را طلبید و زخم خود را ظاهر گردانید و گفت نجات من از این جراحت ممكن نیست اكنون شما چاره كار خود كنید و آنجماعت همانشب قاصدی نزد علی تكین فرستاده مصالحه نمودند و بجانب خراسان بازگشته روز دیگر التونتاش وفات یافت و پسرش هارون قایم مقام شد و در سنه اربع و عشرین و اربعمائه خواجه حمیده‌صفات احمد بن حسن میمندی بعالم آخرت انتقال نمود و مسعود ابو نصر احمد بن محمد بن عبد الصمد را كه صاحب دیوان هارون بن التونتاش بود از خوارزم طلبیده امر وزارت را باو تفویض فرمود و احمد بن محمد تا آخر ایام حیات مسعود بلوازم آن منصب اشتغال داشت و در خلال این احوال سلجوقیان از جیحون گذشته در نواحی؟؟؟ و ابیورد منزل گزیدند و پس از انقضاء اندك زمانی قوت یافته آغاز مخالفت مسعود كردند و در سنه ست و عشرین و اربعمائه سلطان
ص: 392
مسعود لشكر بطرف جرجان و طبرستان كشید و بدانجهت عمال او كه در عراق بر سر اعمال بودند مستظهر گشته ابو سهل حمدوی كه حاكم ری بود سپاهی فرستاد تا اهالی قم و ساوه را كه پای در میدان عصیان نهاده بودند باطاعت و فرمان‌برداری درآوردند و سلطان مسعود از جرجان بغزنین مراجعت نموده عزیمت دیار هند فرمود بعضی از امرا و اركان دولت عرضه داشتند كه مناسب آنست كه نخست بخراسان رفته دفع سلجوقیان كنیم مسعود این سخن را بسمع رضا نشنود و بجانب هندوستان شتافته در مدت غیبت او سلجوقیان مكنت تمام پیدا كرده و علاء الدولة بن كاكویه نیز یاغی شده ابو سهل حمدوییرا از ری بیرون تاخت و مسعود در سنه ثمان و عشرین و اربعمائه از آن سفر بازآمده چون از استیلاء اعدا وقوف یافت از یورش هندوستان پشیمان شد و بعد از تهیه اسباب قتال ببلخ رفته مردم آنجائی عرضه داشتند كه بورتكین در غیبت رایت ظفرقرین چندین كرت از آب گذشته است و دست بقتل و غارت دراز كرده مسعود گفت در این زمستان دفع او كنیم و در اوایل فصل بهار باستیصال سلجوقیان پردازیم امرا و نواب در فغان آمده گفتند مدت دو سالست كه سلجوقیان از ولایت خراسان مال میستانند و مردم دل بر حكومت ایشان نهاده‌اند اول بدفع آنجماعت باید پرداخت آنگاه سرانجام مهام دیگر را پیش‌نهاد همت ساخت و یكی از شعراء در آن ولا این قطعه در سلك نظم كشیده و بعرض سلطان مسعود رسانید قطعه
مخالفان تو موران بدند و مار شدندبرآر از سر موران مار گشته دمار
مده زمان‌شان زین پیش و روزگار مبركه اژدها شود ار روزگار یابد مار و چون كوكب طالع مسعود بحدود نحوس رسیده بود بدان سخنان التفات ننمود و از آب گذشته متوجه جانب بورتكین شد و در آن زمستان در ماوراء النهر برف و باران فراوان باریده مشقت بی‌پایان شامل حال غزنویان گشت و در خلال آن احوال داود سلجوقی بخیال جدال از سرخس بصوب بلخ توجه نمود لاجرم مسعود طبل مراجعت كوفته بورتكین از عقب سپاه غزنین درآمد و اسبان و شتران خاصه مسعود را بغارت برده بی‌ناموسی تمام بغزنویان رسید و مسعود بعد از وصول بدار الملك خود بتدارك اختلال احوال ابطال رجال پرداخته متوجه سلجوقیان گردید و چند نوبت بین الجانبین محاربت دست داد و بالاخره مسعود منهزم بغزنین رفت و در آن سرزمین بعضی از امرا و اركان دولت را ببهانه آنكه در جنگ سستی كرده‌اند بقتل رسانیده پسر خویش مودود را با فوجی از لشكر ببلخ فرستاد و خود با محمد مكحول و اولاد او احمد و عبد الرحمن و عبد الرحیم بطرف هندوستان در حركت آمد بخیال آنكه زمستان آنجا بسر برد و در بهار متوجه دفع سلجوقیان گردد و چون مسعود از آب سند عبور نمود و هنوز احمال و اثقال او در این طرف رود بود نوشتكین باتفاق جمعی از غلامان خاصه خزانه را غارت كرده محمد مكحول را بپادشاهی برداشتند و بر روایت حمد اللّه مستوفی او را بر فیلی نشانده گرد معسكر
ص: 393
برآورده‌اند «1» و مسعود بعد از استماع این خبر گریخته پناه برباطی برد و جمعی از عاصیان او را گرفته بنظر محمد آوردند و محمد برادر را با متعلقان در قلعه‌گیری بازداشته امر سلطنت را به پسر خود احمد گذاشت آنگاه احمد كه دماغش مخبط بود بیرخصت پدر در مصاحبت ولد یوسف بن سبكتكین و پسر علی خویشاوند بقلعه رفته در سنه ثلث و ثلثین و اربعمائه آن پادشاه افاضل‌پناه را بقتل رسانید و از جمله فضلاء شیخ ابو ریحان محمد بن احمد خوارزمی منجم كه كتاب التفهیم فی التنجیم و قانون مسعودی از جمله مولفات اوست و قاضی ابو محمد ناصحی مصنف كتاب مسعودی در فقه مذهب امام ابو حنیفه رحمه اللّه با سلطان مسعود معاصر بودند و بنام او آن كتب را تألیف نمودند

ذكر سلطنت شهاب الدوله مودود بن مسعود بن سلطان محمود

تاریخ حبیب السیر ج‌2 393 ذكر سلطنت شهاب الدوله مودود بن مسعود بن سلطان محمود ..... ص : 393
ن مودود كه در قبة الاسلام بلخ بود خبر قتل مسعود شنود با جنود ظفرورود متوجه دار الملك غزنین گشت و محمد نیز از حدود سند بنواحی آن ولایت شتافته میان عم و برادرزاده نایره قتال اشتعال یافت و نسیم نصرت بر پرچم علم مودود وزیده محمد با اولاد و پسر علی خویشاوند و نوشتكین بلخی كه سرمایه فتنه و فساد بود در پنجه تقدیر اسیر گردید و تمامی ایشان بقتل رسیدند مگر عبد الرحیم بن محمد سبب نجاتش آنكه در آن زمان كه مسعود محبوس بود روزی عبد الرحیم با برادر خود عبد الرحمن نزد مسعود رفت و عبد الرحمن بدست بی‌ادبی كلاه از سر مسعود برگرفت و عبد الرحیم آنرا از دست برادر ستانده بر سر عم نهاد و عبد الرحمن را سرزنش كرده زبان بدشنامش بگشاد القصه چون مودود از قاتلان پدر انتقام كشید در آنموضع كه او را صورت نصرت روی نموده بود قریه و رباطی ساخته آنرا موسوم بفتح‌آباد گردانید و بغزنین شتافته بساط عدل و داد مبسوط ساخت و در ممالك غزنین و قندهار و بعضی از بلاد هند رایت ایالت برافراخت اما در ایام دولت محمود ممالك خراسان همچنان در تصرف سلجوقیان بود و او را پیكر ظفر بر آن طایفه روی ننمود و مودود چون هفت سال پادشاهی كرد در عشرین رجب سنه احدی و اربعین و اربعمائه روی بعالم عقبی آورد وزارتش در اوایل تعلق بوزیر پدرش احمد بن محمد بن عبد الصمد میداشت و در اواخر عبد الرزاق بن احمد میمندی علم وزارت برافراشت
______________________________
(1) واضح باد كه از تاریخ مرات مستفاد میگردد كه مسعود در هندوستان فی سنه احدی و ثلثین و اربع مائه بدست احمد بن محمد مكحول كشته گردید و در تاریخ دیگر بنظر درآمده كه مسعود فی سنه اثنی و ثلثین و اربعمائه بقتل رسید و العلم عند اللّه الحمید المجید حرره محمد تقی التستری
ص: 394

گفتار در بیان مخالفت محدود با مودود و ذكر مجملی از وقایع كه در آن ایام روی نمود

روات اخبار آورده‌اند كه سلطان مسعود در اواخر ایام دولت پسر خود مجدود را بفتح بعضی از بلاد سند مامور گردانیده بود و او ملتان و چند شهر دیگر را بحیز تسخیر درآورده لشكری قوی داشت و چون مسعود بقتل رسید و مجدود از آن واقعه آگاه گردید داعیه استقلال كرده بخار پندار بكاخ دماغش تصاعد نمود و مودود آنخبر شنوده لشكری جهت اطفاء آتش فتنه مجدود نامزد فرمود و مجدود نیز با سپاهی نامحدود از موضع خود در حركت آمده قریب بعید بلاهور رسید و در آن منزل بمراسم عید اضحی قیام نموده صباح سیم عید مقربان درگاه او را در خرگاه مرده یافته و حقیقت آن حال بوضوح نه پیوست و بعد ازین واقعه از بلاد هند آن‌قدر كه بمسعود متعلق بود بحوزه دیوان مودود درآمد و ملوك ماوراء النهر نیز نسبت باو اظهار انقیاد كردند اما سلجوقیان بدستور معهود دم از خلاف و عناد میزدند و در سنه خمس و ثلثین و اربعمائه مودود سپاه رزم‌خواه با حاجب خویش بجانب خراسان فرستاد و از طرف سلجوقیان سلطان الپ‌ارسلان در برابر آمده غزنویانرا منهزم گردانید و هم در این سال فوجی از تراكمه سلجوقی تاخت بنواحی گرمسیر آوردند و مودود لشكری بدفع ایشان نامزد كرده بین الجانبین حربی صعب روی نمود و غزنویان ظفر یافته بسیاری از سلجوقیان اسیر و دستگیر گشتند و در همین سال بعضی از حكام حدود هندوستان با پنج هزار سوار پیاده بلاهور آمده آن بلده را محاصره نمودند و مسلمانان كه در آن شهر بودند قاصدی نزد مودود فرستاده استمداد فرمودند لاجرم مودود لشكری بدانجانب گسیل كرد اما قبل از وصول آن سپاه بلاهور اختلاف در میان كفار پیدا شده بعزم دیار خود روی نهادند و مردم لاهور ایشانرا تعاقب نموده هندوان پناه بكوهی رفیع وسیع بردند و سپاه لاهور آن جبل را احاطه كرده بعد از اظهار آثار تجلد و اقتدار هندوان امان طلبیدند و لاهوریان ایشانرا ایمن كردند بدان شرط كه هرقلعه كه در بلاد هند در تصرف ایشان باشد بمسلمانان باز گذارند و بواسطه وقوع این فتح مبین سایر حكام بلاد هند مجددا نسبت بمودود در مقام فرمان برداری آمدند نقلست كه چون مدت دو سال از سلطنت مودود درگذشت ابو نصر احمد بن محمد الوزیر بنابر قصد بعضی از اركان دولت مؤاخذ و مقید گشت و در محبس شربتی مسموم خورده فوت شد آنگاه طاهر مستوفی «1» بر مسند امارت نشسته بسبب ضعف رای
______________________________
(1) در تاریخ فرشته بنظر رسیده كه خواجه طاهر وزیر فی سنه سته و ثلاثین و اربعمائه وفات یافت و پس از فوت وی خواجه ابو الفتح عبد الرزاق بمنصب وزارت رسید حرره محمد تقی التستری
ص: 395
و سوء تدبیر بعد از دو ماه از آن مهم استعفا نمود و عبد الرزاق بن احمد میمندی از غایت دولتمندی بتعهد آن منصب سرافراز شد و تا آخر ایام مودود بدان امر اشتغال داشت و در اواسط رجب سنه احدی و اربعین و اربع مائه مودود با جنود نامعدود بعزم رزم سلجوقیان از غزنین بیرون آمده در منزل اول برنج قولنج گرفتار گشت و عبد الرزاق بن احمد را با لشكر بیكران بصوب سیستان كه در تصرف سلجوقیان بود فرستاده بغزنین مراجعت نمود و هم در آن ایام از عالم رحلت فرمود

ذكر سلطنت مسعود بن مودود و علی بن مسعود و عبد الرشید و بیان آنچه از طغرل كافرنعمت نسبت بغزنویان بوقوع انجامید

چون مودود رخت سفر آخرت بربست پسرش مسعود بموجب وصیت پدر بر تخت سلطنت نشست اما چون او در صغر سن بود از عهده امر پادشاهی بیرون نتوانست آمد و اركان دولت بعد از انقضاء یك ماه مسعود را خلع نموده بر حكومت عمش علی بن مسعود بن محمود اتفاق كردند و او را بهاء الدوله لقب نهادند و مدت فرمان‌فرمائی علی قرب دو سال امتداد یافته بعد از آن بواسطه خروج عبد الرشید از غزنین فرار نمود و این عبد الرشید بروایت روضة الصفا پسر مسعود بن سلطان محمود بود و بقول صاحب گزیده ولد سلطان محمود بن سبكتكین و ابو منصور كنیت داشت او را بحسب لقب مجد الدوله میگفتند و عبد الرشید بفرمان مودود در قلعه كه در میان بست و غزنین است محبوس بود و عبد الرزاق وزیر بعد از استماع خبر فوت مودود عزیمت سیستان نمود چون بنواحی آن قلعه كه عبد الرشید در آن محبوس بود رسید بدان قلعه شتافت و عبد الرشید را بسلطنت برداشته سران سپاه را فرمان‌بردار او گردانید آنگاه عبد الرشید متوجه غزنین گشته علی بی‌ستیز و آویز روی بوادی گریز آورد و چون عبد الرشید در دار الملك غزنین فی‌الجمله مكنتی پیدا كرد طغرل حاجب را كه برادر زن مودود بود و اعتباری تمام داشت با هزار سوار جرار بصوب سیستان ارسال نمود و طغرل در آن ولایت بر ابو الفضل و بیغوی سلجوقی غلبه كرده باندك زمانی در حكومت آن مملكت مستقل گشت و بخیال قلع نهال اقبال عبد الرشید متوجه غزنین شد و چون به پنج فرسخی شهر رسید نزد عبد الرشید غایت مكر و خدیعت او بوضوح پیوسته بقلعه غزنین گریخت و طغرل بغزنین درآمده رسل و رسایل نزد كوتوال آن حصار فرستاد و در باب وعید و تهدید آن مقدار مبالغه نمود كه آنجماعت متوهم گشته عبد الرشید را با سایر اولاد محمود غزنوی بوی سپردند و طغرل تمامی شاهزادگان را بقتل رسانیده دختر مسعود بن سلطان محمود را باكراه تمام در حباله نكاح كشید لاجرم بطغرل كافرنعمت ملقب شد و چون خیر خبیر كه
ص: 396
از كبار امراء غزنویان بود و در حدود هندوستان اقامت مینمود از این وقایع شنیعه آگاه گشت همت بر دفع آن غدار كافرنعمت مقصور داشته بدختر سلطان مسعود و اعیان غزنین مكتوبات نوشت و ایشانرا بر اغماض از اعمال قبیحه طغرل ملامت و سرزنش كرد جمعی كه كینه طغرل در سینه داشتند از مطالعه آن مكاتیب دلیر شده چند پهلوان خنجرگذار در روزی كه آن بو الفضول غدار بر تخت نشسته بود بپای جلادت پیش رفتند و بزخم تیغ تیز پیكر او را ریزریز كردند و بعد ازین حادثه خیر خبیر بغزنین رسیده فرخ‌زاد را كه بروایت روضة الصفا ولد مسعود بن سلطان محمود و بقول حمد اللّه مستوفی پسر عبد الرشید بود و در زندان طغرل بسر میبرد از محبس بیرون آورد و پادشاه كرد

ذكر سلطنت جمال الدوله فرخ‌زاد و انچه در ایام دولت او دست داد

چون فرخ‌زاد افسر سروری بر سر نهاد و زمام امور ملك و مال را بدست خیر خبیر داد مقارن آن حال داود سلجوقی از انقلاب دولت غزنویه خبر یافته بصوب غزنین شتافت و خیر خبیر با سپاهی در برابر رفته بعد از استعمال تیغ و تیر داود را منهزم گردانید و غنیمت بسیار بدست غزنویان افتاده بعد از آن فرخ‌زاد با یراق تمام و سپاهی نصرت انجام اعلام ظفر اعلام بصوب خراسان برافراشت و از قبل سلجوقیان كل سارق او را استقبال نموده پس از اشتعال نایره قتال كل سارق با چند كس دیگر اسیر سرپنجه تقدیر شد و چون این خبر بچقری بیك سلجوقی رسید ولد خود الپ‌ارسلان را بجنگ فرخ‌زاد روان گردانید و در این نوبت سلجوقیانرا صورت فتح روی نموده بعضی از اعیان غزنویانرا بگرفتند و فرخ‌زاد این حال مشاهده كرده كلسارق را خلعت پوشانیده بگذاشت و سلجوقیان نیز اسیران غزنین را مطلق العنان گردانیدند «1» و فرخ‌زاد مدت شش سال پادشاهی كرده فی سنه خمسین و اربعمائه بواسطه عارضه قولنج روی بعالم آخرت آورد وزیرش در اوایل حسن بن مهران بود و در اواخر ابو بكر بن صالح‌

ذكر ظهیر الدوله ابو المظفر ابراهیم بن مسعود بن سلطان محمود

بعد از آنكه فرخ‌زاد مقیم كوی فنا شد سلطان ابراهیم مسند ایالت را بوجود ذی جود خود بیاراست و او پادشاهی بود در غایت زهد و تقوی چنانچه رجب و شعبان را با ماه مبارك رمضان انضمام داده در سالی سه ماه بصیام میگذرانید و در ایام دولت بتمهید بساط معدلت و رعیت‌پروری قیام نموده در اشاعه خیرات و مبرات مبالغه فرمود و سلطان ابراهیم
______________________________
(1) هویدا باد كه وفات فرخ‌زاد را در تاریخ مرآت الصفا فی سنه سبع و اربعین و اربعمائه نگاشته حرره محمد تقی شوشتری
ص: 397
را با سلجوقیان مصالحه اتفاق افتاد برین جمله كه هیچیك از فریقین قصد مملكت یكدیگر نكنند و سلطان ملكشاه سلجوقی دختر خود را با پسر ابراهیم كه مسعود نام داشت در سلك ازدواج كشید و بعد از تمهید قواعد مصالحت و مواصلت سلطان ابراهیم با سپاهی عظیم چند نوبت بغزو دیار هند رفته هرنوبت بر بسیاری از كفار هند ظفر یافت و مظفر و منصور عنان بصوب غزنین تافت وفات سلطان ابراهیم بروایت بناكتی و حمد اللّه مستوفی در شهور سنه اثنی و تسعین و اربعمائه روی نمود و بدین روایت مدت سلطنتش چهل و دو سال بود و بعضی دیگر از مورخان گفته‌اند كه وفات ابراهیم در سنه احدی و ثمانین و اربعمائه دست داد و العلم عند اللّه تعالی وزارتش در اوایل ایام پادشاهی تعلق بابو سهل الخجندی میداشت و در اواخر عبد الحمید بن احمد بن محمد بن عبد الصمد رایت وزارت برافراشت و از جمله شعرا استاد ابو الفرج رونی و ازرقی معاصر سلطان ابراهیم بودند و از جمله اشعار ابو الفرج قصیده‌ایست كه مطلعش اینست مطلع
ترتیب فضل و قاعده جود و رسم داد
عبد الحمید احمد عبد الصمد نهاد اما ازرقی فضل الدین لقب داشت و اصل او از هراتست و كتاب الفیه و شلفیه از منظومات اوست در بهارستان مذكور است كه سبب نظم آن كتاب آن بود كه از ممدوح «1» ازرقی بجهة عارضه‌ای قوت مباشرت ساقط شد چنانچه اطبا از معالجه عاجز آمدند و ازرقی متعهد علاج آن مرض گشته آن كتاب را بنظم آورد و مصور كرد آنگاه غلامی از خواص پادشاهیرا با كنیزكی عقد بست و ایشانرا در حرمسرای پادشاه در خانه كه میان ایشان و سلطان شبكه بیش حایل نبود جای داد و آن كتاب را پیش ایشان نهاده فرمود كه بآن صور مختلفه با یكدیگر مباشرت نمایند و پادشاهرا فرمود كه از قفای شبكه بی وقوف ایشان مشاهده آن حال كند و چون آن حال مشاهده تكرار یافت حرارت غریزی قوی شده ماده را كه مانع قیام آلت بود مجتمع ساخت و بشكل پنیرمایه منجمد منیرا از منفذ احلیل بیرون انداخت و مقصود بحصول پیوست و این قطعه در صفت شراب نتیجه طبع ازرقی است قطعه
ساقی بیار لعل مئی كز خیال آن‌اندیشه لاله‌زار شود دیده گلستان
گر بگذرد پری بشب اندر شعاع آن‌از چشم آدمی نتواند شدن نهان
خوشبوی‌تر ز عنبر و رنگین‌تر از عقیق‌روشن‌تر از ستاره و صافی‌تر از روان

ذكر مسعود بن ابراهیم‌

لقبش بقول حمد اللّه مستوفی علاء الدوله بود و بروایتی كه در روضة الصفا مسطور است جلال الدوله و باتفاق مورخان مسعود بعد از پدر شانزده سال پادشاهی نمود چنانچه در تاریخ گزیده مزبور است در سنه ثمان و خمس مائه بدار بقا پیوست و ایضا در تاریخ مذكور در قلم آمده كه بعد از فوت مسعود ولدش كمال الدوله شیرزاد قدم بر مسند سروری نهاد و چون یكسال از سلطنتش بگذشت در سنه تسع و خمسمائه بر دست برادر خود ارسلان
______________________________
(1) هویدا باد كه مقصود از ممدوح حكیم ازرقی طغان شاه است كه كتاب مذكور را بجهة آن پادشاه عالیجاه نوشته حرره محمد تقی التستری
ص: 398
شاه كشته گشت اما دیگر مورخان از عقب ذكر مسعود بی‌واسطه ارسلان شاهرا مذكور ساخته‌اند و اللّه تعالی اعلم‌

ذكر پادشاهی سلطان الدوله ارسلانشاه بن مسعود و بیان منازعتی كه میان او و برادرش روی نمود

چون ارسلان شاه در غزنین پادشاه گشت منصب وزارت را بعبد الحمید بن احمد مفوض ساخت و برادران خود را گرفته در محبس انداخت و از جمله اخوان بهرامشاه مجال فرار یافته پیش خال خود سلطان سنجر شتافت و در آن وقت سنجر از قبل برادر خود محمد بن ملكشاه در خراسان فرمان‌فرما بود و سلطان سنجر درصدد مدد خواهرزاده آمده علم توجه بصوب غزنین برافراخت و چون ببست رسید والی سیستان ابو الفضل باردوی عالی ملحق گردید و ارسلانشاه سپاهی كثرت دستگاه بحرب سلطان فرستاده بسیاری از غزنویان بر دست لشگر خراسان كشته شدند و بقیة السیف با قبح وجهی بغزنین گریختند و ارسلان شاه ابواب خضوع و خشوع مفتوح گردانیده مادر خود را كه خواهر سلطان بود با دویست هزار دینار و تحف بسیار نزد سلطان سنجر فرستاد و طلب مصالحه نمود و سلطان عزم مراجعت كرده بهرامشاه بدان معنی رضا نداد و آن مقدار مبالغه فرمود كه سنجر روی توجه بغزنین نهاد و چون یك فرسخی غزنین مضرب خیام سپاه ظفرقرین گشت ارسلان شاه با سی هزار سوار و پیاده بسیار و صد و شصت زنجیر فیل در مقابل پادشاه خراسان صف قتال بیاراست و از جانبین ابطال رجال باستعمال سیف و سنان پرداخته بیمن جلادت ابو الفضل ملك سیستان غزنویان منهزم گشتند و سلطان سنجر در بیستم شوال سنه عشر و خمس مائه بغزنین درآمده جنود ظفرورود را از غارت و تاراج منع فرمود و چهل روز در غزنین توقف كرده و خزاین آل سبكتكین را بقضه تصرف درآورد و سلطنت آن مملكت را ببهرام شاه گذاشت و بنفس نفیس رایت توجه بجانب خراسان برافراشت و چون ارسلانشاه از معاودت سلطان سنجر آگاه شد لشكر فراوان از حدود هندوستان درهم كشیده متوجه غزنین گردید و بهرامشاه تاب مقاومت نیاورده ببامیان شتافت و در آنجا بمدد سلطان سنجر مستظهر گشته بار دیگر عنان بصوب غزنین تافت و ارسلانشاه مركز دولت خالی گذاشته بطرفی بیرون رفت و لشگر سنجر او را تعاقب نموده بگرفتند و نزد بهرامشاه بردند و بهرامشاه در سنه اثنی عشر و خمس مائه برادر را بخبه هلاك ساخته در سلطنت مستقل گشت مدت ملك ارسلانشاه سه سال یا چهار سال بود و العلم عند اللّه الودود

گفتار در ذكر سلطنت علاء الدوله بهرام شاه و بیان مجملی از وقایع ایام دولت آن پادشاه عالیجاه‌

لقب بهرامشاه غزنوی بعقیده حمد اللّه مستوفی یمین الدوله بود و بروایتی كه در
ص: 399
روضة الصفا مسطور است معز الدوله و او پادشاهی ذو شوكت صاحب حشمت بود و همواره با علماء و فضلاء مصاحبت می‌فرمود در ایام دولت خود چند كرت بغزو كفار هند توجه نمود و بسیاری از قلاع و بلاد آن مملكت را گشود و در اواخر ایام سلطنتش علاء الدین حسین غوری لشگری بغزنین كشیده بهرامشاه را بجانب هندوستان منهزم گردانید و برادر خود را كه بروایتی سوری و بقولی سام نام داشت در آن بلده حاكم ساخت و بعد از مراجعت علاء الدین حسین بصوب غور بهرامشاه كرت دیگر بدار الملك غزنین شتافته بر برادر علاء الدین حسین ظفر یافت و او را بر گاوی نشانده گرد شهر گردانید و علاء الدین حسین چون این خبر شنید بعزم انتقام متوجه غزنین گشت اما قبل از رسیدن او دست قضا طومار حیوة بهرامشاه را درنوشت فوت بهرامشاه بروایتی كه در روضة الصفا مسطور است در سنه سبع و اربعین و خمس مائه دست داد و بقول حمد اللّه مستوفی آن واقعه در سنه اربع و خمسمائه اتفاق افتاد مدت سلطنتش بروایت اول سی و پنجسال بود و بقول ثانی سی و دو سال وزارت بهرامشاه در اوایل حال تعلق بعبد الحمید بن احمد میداشت و چون آن وزیر صایب تدبیر بنابر سعایت بعضی از اهل مكر و تزویر شهید شد ابو محمد حسن بن ابی منصور القاینی علم وزارت برافراشت و یكی از جمله افاضل عرفا و اعاظم شعرا كه معاصر سلطان بهرامشاه غزنوی بود شیخ سنائی است و هو ابو المجد مجدود بن آدم الغزنوی در نفحات «1» مسطور است كه سبب توبه شیخ سنائی آن شد كه در زمستانی كه سلطان محمود جهت تسخیر بعضی از دیار كفار از غزنین بیرون رفته بود سنائی در مدح محمود قصیده در سلك نظم كشیده متوجه اردوی وی شد تا بعرض رساند در اثناء راه بدر گلخنی رسید كه یكی از مجذوبان مشهور بلای خوار ساقی خود را می‌گفت قدحی پر كن بكوری محمودك سبكتكین ساقی گفت محمود پادشاهی است مسلمان و بامر جهاد مشغولی می‌نماید لای‌خوار گفت مرد كیست بسیار ناخوشنود آنچه در تحت حكم وی درآمده است ضبط نمی‌تواند كرد میرود كه مملكت دیگر گیرد و آن قدح را دركشید و بازگفت قدحی دیگر پر كن بكوری سنائیك شاعر ساقی گفت سنائی شاعریست فاضل و لطیف‌طبع لای‌خوار گفت اگر وی از لطف طبع بهره‌ور بودی بكاری اشتغال نمودی كه وی را بكار آمدی گزافی چند در كاغذی نوشته كه بهیچ كار وی نمی‌آید و نمیداند كه او را برای چه آفریده‌اند سنائی از شنیدن آن سخن متغیر گشته از شراب غفلت هشیار شد و بسلوك مشغول گشت و بر خرد خورده‌دان و ملاذ ارباب فضیلت و عرفان پوشیده و پنهان نماند كه از مضمون این حكایت چنان بوضوح می‌پیوندد كه اشتهار شیخ سنائی بنظم اشعار در زمان سلطان محمود غزنوی بوده باشد و حال آنكه از كتاب حدیقة الحقیقه كه در سلك منظومات حقیقت آیات آن جناب انتظام دارد چنان ظاهر میشود
______________________________
(1) مخفی نماناد كه كیفیت توبه حكیم سنائی و حكایت لای‌خوار در زمان سلطان ابو اسحق ابراهیم غزنوی اتفاق افتاده نه در زمان سلطان محمود كه مؤلف از نفحات نگاشته حرره محمد تقی التستری
ص: 400
كه شیخ سنائی معاصر سلطان بهرام شاه بوده و آن كتابرا بنام نامی آن پادشاه عالیجاه تصنیف نموده و سلطان محمود غزنوی در سنه احدی و عشرین و اربع مائه وفات یافته و نظم حدیقه چنانچه هم از آن كتاب بتحقیق می‌انجامد در سنه خمس و عشرین و خمس مائه باتمام پیوسته و از ملاحظه این دو تاریخ كه متفق اهل خبر است نزد ازكیا صفت وضوح می‌یابد كه صحت حكایت مجذوب لای‌خوار بغایت مستبعد است و العلم عند اللّه تعالی وفات شیخ سنائی بعقیده صاحب گزیده در زمان سلطان بهرام شاه دست داده و بقول بعضی از فضلا آن واقعه در سنه خمس و عشرین و خمس مائه كه تاریخ اتمام حدیقه است اتفاق افتاده و ایضا از فصحاء سخن‌آرا و شعراء بلاغت‌انتما نصر اللّه بن عبد الحمید بن ابی المعالی و سید حسن غزنوی معاصر بهرام شاه بودند و نصر اللّه كتاب كلیله و دمنه را بعبارتی كه حالا در میان فرق برایا موجود است بنام نامی آن پادشاه عالیجاه در سلك تحریر كشیده و سید حسن در روز جلوسش قصیده منظوم گردانید كه بیت اولش این است بیت
ندائی برآمد ز هفت آسمان‌كه بهرام شاه است شاه جهان در تاریخ گزیده مزبور است كه در وقتی كه سید حسن بزیارت روضه مطهره حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه سرافراز گشت ترجیعی در نعت آن حضرت گفته در روضه منوره آن ابیات را بخواند و چون بدین بیت رسید كه بیت
لاف فرزندی نیارم زد و لیكن ای حبیب‌مدحتی گفتم ز حضرت خلعتی بیرون فرست دستی از قبه بیرون آمد با حله‌ای و آوازی مسموع شد كه (خذ یا بنی) و العلم عند اللّه تعالی‌

ذكر پادشاهی خسرو شاه بن بهرام شاه‌

چون بهرام شاه وفات یافت خسرو شاه باتفاق امرا بر مسند حكومت نشست اما هم در آن ایام خبر توجه علاء الدین حسین شنیده خسرو شاه بلاهور گریخت و علاء الدین حسین غوری بغزنین درآمده از مراسم قتل و غارت و سوختن و كندن عمارت دقیقه نامرعی نگذاشت آنگاه برادرزادگان خود سلطان غیاث الدین و سلطان شهاب الدین را بحكومت آن سرزمین مقرر گردانیده بجانب غور بازگشت و بروایت حمد اللّه مستوفی و بعضی دیگر از مورخان این دو سلطان بلطایف الحیل خسرو شاه را بدست آورده در قلعه محبوس ساختند و او در آن محبس فی سنه خمس و خمسین و خمس مائه وفات یافت و دولت غزنویه بنهایت رسید اما در روضة الصفا مسطور است كه خسرو شاه بعد از فرار در بلده لاهور بر تخت پادشاهی قرار گرفت و چون او فوت شد پسرش خسرو ملك قایم‌مقام گردید و در سنه ثلث و ثمانین و خمس مائه سلطان غیاث الدین بر لاهور استیلا یافته خسرو ملك را بدست آورد و او را بغزنین فرستاده محبوس كرد و بعد از او آنچه سایر اولاد ملوك غزنوی بدست غوریان افتاد همه را شربت فنا چشانیدند و لواء دولت و زندگانی آن سلاطین عدالت‌آئین را منخفض گردانیدند
ص: 401

گفتار در بیان مبادی احوال ملوك طبرستان‌

سید ظهیر الدین بن سید نصیر الدین بن سید كمال الدین بن سید قوام الدین المرعشی كه تاریخ طبرستان تصنیف اوست از مؤلف مولانا اولیاء اللّه آملی چنین نقل نموده كه در آن زمان كه اسكندر ذو القرنین ممالك عجم را بر ملوك طوایف تقسیم میفرمود حكومت مملكت طبرستان را مفوض برای و رویت یكی از اولاد ملوك فرس فرمود و آن شخص و اولاد او دویست سال در آن ولایت بدولت و اقبال گذرانیدند و چون اردشیر بابكان ملوك طوایف را مقهور گردانیده رایت كشورستانی ارتفاع داد زمام ایالت آن ولایت را در قبضه اختیار خفن‌شاه نامی كه در سلك احفاد همان شخص منتظم بود نهاد و خفن‌شاه و فرزندان او بطنا بعد بطن دویست و شصت و پنج سال دیگر در طبرستان فرمان‌فرما بودند و بعد از آنكه قباد بن فیروز مالك ممالك عجم گشت سلطنت آن دیار را بپسر بزرگتر خود كیوس ارزانی داشت و كیوس اولاد خفن‌شاهرا مستاصل ساخته مدت هفت سال حكومت كرد آنگاه میان او و برادرش انوشیروان مخالفت اتفاق افتاد و كیوس بر دست برادر اسیر گشت و بقتل رسید و از وی پسری ماند شاپور نام و شاپور ملازمت نوشیروانرا اختیار نموده ایالت طبرستان تعلق باولاد سوخرا گرفت و از آنجماعت پنج كس در آن مملكت كامرانی كردند و مدت دولت ایشان صد و ده سال امتداد یافت و اسامی ایشان این است زر مهر و آذر مهر ولاش مهرین و ولاش و آذر ولاش و ملك از آذر ولاش به جیل بن جیلان شاه كه مشهور است بكاوباره منتقل گشت و تمامی ملوك رستمدار كه داخل ممالك طبرستان است از نسل گاو باره‌اند چنانچه از سیاق كلام آینده بوضوع خواهد پیوست‌

ذكر ابتداء كار جیل كه مشهور است بگاو باره و رسیدن او بسلطنت طبرستان از اقتضاء روش سبعه سیاره‌

این داستان بقلم راستان در تاریخ طبرستان بدینسان در سلك بیان انتظام دارد كه در آن اوانكه قباد بن فیروز بمدد ملك هیاطله مالك ممالك عجم گشت و برادرش جاماسپ دست تشرف از مملكت كوتاه كرده از سر ملك و مال درگذشت قباد زمام ایالت ولایت ری و دربند و شروان و ارمنیه را در قبضه اختیار جاماسپ نهاد و جاماسپ تا آخر ایام حیات در آن حدود بفرمان‌فرمائی قیام می‌نمود و چون او بعالم آخرت رحلت فرمود ازو سه پسر یادگار ماند نرسی و وهسودان و سرخاب كه جد ملوك شروان است اما نرسی قائم‌مقام پدر گشته بعضی از بلاد را كه در آن نواحی بود بضرب شمشیر بر ممالك موروثی افزود و در وقتی كه كوكب اقبال انوشیروان بدرجه كمال رسید نرسی خود را منظورنظر كسری گردانیده در بعضی از معارك آثار شجاعت بظهور رسانید بنابرآن
ص: 402
كسری بیشتر از پیشتر در تربیتش كوشید و نرسی در آن ایام دربند و شروانرا بنا كرد و چونروی بعالم آخرت آورد پسرش فیروز كه در غایت صباحت و ملاحت و نهایت جلادت و شجاعت بود تاج ایالت بر سر نهاد و در ایام دولت خود چند نوبت لشكر بگیلانكشیده آخر الامر آن مملكترا مسخر ساخت و دختر یكی از ملكزادگان آن ملك را در حباله نكاح آورده او را از آنمستوره پسری متولد گشت و فیروز آنمولود عاقبت محمود را جیلانشاه نام نهاده منجمانرا فرمود تا نظر بر زایجه طالع جیلانشاه اندازند و آنجماعت بعد از تامل در اوضاع كواكب عرض كردند كه از صلب شاهزاده دولتمندی در وجود خواهد آمد كه باستقلال بر مسند جاه و جلال متمكن گردد فیروز را از استماع این بشارت مبتهج و مسرور شده چون او نیز راه سفر آخرت پیش گرفت مملكتش بجیلانشاه تعلق پذیرفت و از جیلانشاه پسری قمرمنظر در وجود آمده موسوم بجیل گشت و جیل بعد از فوت پدر افسر سروری بر سر نهاده تمامی بلاد جیل و دیلم را مسخر نمود در آن اثناء بعضی از منجمان بوی گفتند كه از علم تنجیم نزد ما بوضوح پیوسته كه ممالك طبرستان بالتمام بتحت تصرف تو درخواهد آمد بنابرآن سوداء تسخیر آن مملكت در دماغ جیل پیدا شده یكی از اهل اعتماد را در گیلان نایب خود گردانید و تغییر لباس فرموده چند سر گاو بار كرد و در پیش انداخت مانند شخصی كه بواسطه تعدی حكام جلاء وطن اختیار نموده باشد پیاده متوجه طبرستان گشت و چون بدان ولایت رسید با حكام و اشراف طریق اختلاط و ارتباط مسلوك داشته بواسطه علو همت و وفور بذل و سخاوت محبتش در دل همگنانقرار گرفت و او را گاوباره لقب نهادند و در آن وقت از جانب كسری آذر ولاش در آن مملكت حكومت می‌نمود و آذر ولاش شمه از اوصاف پسندیده گاوباره شنیده او را پیش خود طلبید و ملازم گردانید و بعد از چندگاهی كه گاوباره ملازمت آذر ولاش كرد و مداخل و مخارج آن مملكت را بنظر احتیاط درآورد رخصت انصراف حاصل فرموده بگیلان بازگشت و لشكر فراوان جمع ساخته بعزم پرخاش آذر ولاش رایت جلادت برافراخت و آذر ولاش بر حقیقت حال گاوباره وقوف یافته كیفیت حادثه را بیزدجرد بن شهریار كه در آنزمانحاكم مملكت عجم بود عرضه داشت نمود یزدجرد در جواب نوشت كه معلوم نمای این شخص از كدام قوم است و بچه تدبیر مالك ممالك جیلان شده است آذر ولاش نوبت دیگر پیغام داد كه پدران او از مردم ارمنیه بوده‌اند بگیلان رفته بتغلب زمام ایالت بدست آورده‌اند كسری باین سخن التفات ننمود و از مؤبدان فضیلت‌مآل و بعضی از پیران كهن‌سال تفتیش احوال گاوباره فرمود آن جماعت بعد از تحقیق معروض داشتند كه نسب این شخص بجاماسپ بن فیروز منتهی میشود و چون در آن ولا سپاه اسلام بحدود ولایات عراق درآمده بودند یزدجرد را مناسب ننمود كه با شخصی كه از بنی اعمام او باشد بجهة ولایت طبرستان مخاصمت نماید لاجرم بآذر ولاش نوشت كه میان ما و گاوباره قرابت قریبه واقع است مناسب نمیدانیم كه بجهة طبرستان او را از خود برنجانیم باید كه زمام حل و عقد آن ولایت را بكف كفایت او دهی و غاشیه متابعتش
ص: 403
بر دوش گیری و آذر ولاش بموجب فرموده عمل نموده بلده رویانرا كه بنا كرده منوچهر و دار الملك رستمدار بود بگاوباره بازگذاشت و خود را یكی از ملازمان او نگاشت مقارن آن حال بتقدیر ایزد متعال آذر ولاش در میدان گوی‌بازی از اسب افتاده رخت هستی بباد فنا داد و جمیع جهات و متملكات او بتحت تصرف گاوباره درآمده رایت دولتش سمت استعلا پذیرفت و تمامی مملكت طبرستان و گیلان در حیز تسخیر او قرار گرفت اما بدستور سابق تختگاه او در گیلان بود و در سایر ممالك گماشتگان تعیین نمود و باستمالت عباد و تعمیر بلاد پرداخته قلاع متین طرح انداخت و چون مدت پانزده سال از زمان استقلال او در گذشت در سنه اربعین هجری مطموره خاك منزلش گشت و ازو دو پسر ماند دابویه و بادوسبان و دابویه قایم‌مقام پدر بود و از ملوك دابوی در طبرستان پنج نفر حكومت نمودند و زمان دولت ایشان صد و چهل سال امتداد یافت‌

ذكر حكومت دابویه و الملوك المنتسبین الیه‌

مورخان گیلان آورده‌اند كه چون گاوباره در چنگ گرگ اجل بیچاره گشت پسر بزرگترش دابویه قایم‌مقام شد و چون او بدرشت‌خوئی و ظلم نفس و سفك دماء اتصاف داشت برادرش بادوسبان از صحبتش متنفر شده از گیلان برویان رفت و در آن بلده توطن نموده بخلاف برادر در استمالت خواطر و دلجوئی اكابر و اصاغر مساعی جمیله بتقدیم رسانید و بعد از آنكه دابویه شانزده سال حكومت كرد از تخت سلطنت بزاویه لحد شتافت و پسرش فرخان بزرگ كه ذو المناقب و سپهبد از جمله القاب اوست بجای پدر نشست و ابواب عدل بر روی خلایق گشاده درهای جور و ظلم بربست و او را برادری بود سارویه نام و سارویه بموجب فرموده فرخان شهر ساری را بنا نهاد و لشگر كشیدن مصقلة بن هبیرة الشیبانی بطرف طبرستان در ایام جهانبانی فرخان بوقوع پیوست و او هفده سال باقبال گذرانیده متوجه ملك باقی گردید آنگاه پسرش آذرمهر دوازده سال سلطنت كرد و چون بمقتضای روش سپهر آذرمهر پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و پسرش اسپهبد خورشید بحد بلغا نرسیده بود وصیت فرمود كه بعد از فوت او عمش سارویه قایم‌مقام گردد و پس از بلوغ خورشید بدرجه كمال ملك و مال را بدو سپارد لاجرم سارویه پس از فوت آذرمهر بیست سال افسر اقبال بر سر نهاد آنگاه اسپهبد خورشید را بر سریر دولت نشاند و مدت ملك اسپهبد خورشید پنجاه و یكسال امتداد یافته اكثر خویشان او غاشیه متابعتش بر دوش گرفتند و سنباد مجوسی در آن وقت كه از دست‌برد سپاه ابو جعفر دوانیقی فرار نمود التجا بدو كرد و اسپهبد سنباد را به بئس المهاد فرستاده خزاین و جهاتش را بتحت تصرف درآورد و این معنی موجب زیادتی حشمت و شوكت او شد و مقارن آن حال مهدی بن منصور بری رفته قاصدی نزد اسپهبد خورشید فرستاد و پیغام داد كه پسر خود هرمز را برسم نوا پیش ما فرست اسپهبد جواب گفت كه پسر من خوردسال است و تحمل مشقت سفر ندارد و مهدی كیفیت عدم اطاعت اسپهبد را بپدر نوشته منصور فرمان فرمود كه مهدی از سر آن
ص: 404
التماس درگذرد و باستمالت اسپهبد پردازد و مهدی بموجب فرموده عمل نموده بعد از آن رسولی پیش اسپهبد ارسال داشت و التماس فرمود كه شرف رخصت ارزانی دارد كه سپاه عرب براه كنار دریا روی بصوب خراسان آورند و خورشید بواسطه عدم تدبیر تجویز این معنی كرده مهدی ابو الخصیب مرزوق مسندی را براه دارم و شاكر روانه كرد و ابو عون بن عبد الملك را بصوب گرگان فرستاد و ایشانرا فرمود كه بوقت حاجت بیك دیگر پیوندند و اسپهبد ساكنان صحرا و بیابان را گفت كه از شوارع كوچ نموده بقلل جبال روند تا از لشگر بیگانه متضرر نشوند و چون سپاه اسلام بجیلانات درآمدند عمرو بن العلاء باشارت ابو الخصیب با ده هزار مرد بطرف آمل تاخت و مرزبان كه از قبل اسپهبد در آن ملك بود بمقاتله او اقدام نموده در معركه بقتل رسید و رایت دولت عمرو بن العلاء سمت استعلاء پذیرفته فتح آمل او را میسر گشت و مردم را بعدل و داد نوید داده باسلام دعوت فرمود گیلانیان كه از جور و طغیان اسپهبد بتنك آمده بودند این معنی را فوزی عظیم دانسته فوج‌فوج بملازمت عمرو می‌شتافتند و سعادت ایمان درمی‌یافتند خورشید چون این حال مشاهده فرمود عظیم بترسید و با اولاد و ازواج و عبید و مواشی و اموال و ذخایر ببالاء دربند كولا براه دارم بیرون رفت و در غاری كه آنرا غاشیه كركیلی ذر میگویند و دوساله آذوقه آنجا مجتمع بود عیال و اطفال و اموال را مضبوط ساخت و دری كه بزعم گیلانیان پانصد كس از حمل آن عاجز بودند بر آن غار استوار كرده خود با چند خروار زر از راه لارجان بدیلمان شتافت و لشكر اسلام او را تعاقب نموده بعضی از خزاین بازستدند و اسپهبد بگیلان رفته سپاه عرب بمحاصره غاشیه كركیلی مشغول شدند و چون مدت محاصره بدو سال و هفت ماه كشید و با در میان محصوران پیدا شده در چند روز چهار صد نفر بمردند و بنابر آنكه آن طایفه را مجال آن نبود كه مردگان را از غار بیرون برده دفن كنند همه را در یكموضع جمع آوردند و آن اجساد متعفن گشته از بوی بد مردم غار را كار بجان و كارد باستخوان رسید لاجرم فریاد الامان باوج آسمان رسانیدند و مسلمانان ایشانرا امان داده عورات و بنات اسپهبد را اسیر گرفتند و در هفت شبانه‌روز اموال غاشیه كركیلی را نقل فرمودند و چون این خبر بسمع اسپهبد خورشید رسید از غایت غصه زهر خورد و بمرد و دیگر كسی از اولاد دابویه سلطنت نكرد

ذكر سلطنت بادوسبان بن جیل در مملكت رستمدار و بیان كمیت و زمان جهانبانی آن خسرو نامدار

سابقا مسطور شد كه چون دابویه بعد از پدر خویش جیل كه بكاوباره اشتهار یافته بود در ولایت جیلان پادشاه شد بارتكاب افعال ناشایست و اعمال نابایست قیام نمود بنابر آن برادرش بادوسبان در سنه اربعین هجری از وی جدا گشته برویان رفت و بخلاف برادر در طریق عدل و انصاف سلوك فرمود لاجرم صغار و كبار رستمدار سر بر خط اطاعتش
ص: 405
نهادند و او سی و پنجسال باقبال گذرانیده متوجه عالم آخرت گردید و بعد از وی از اولادش تا شهور سنه احدی و ثمانین و ثمان مأء كه تاریخ سید ظهیر سمت اختتام یافته سی و پنج كس مالك تاج و سریر گشتند و اگرچه در ایام دولت آن طایفه گاهی سادات عالی‌نژاد و گماشتگان خلفاء بغداد بر طبرستان استیلامی یافتند اما هرگز ولایت رستمدار از وجود یكی از اولاد ملوك كاوپاره خالی نبود و هیچكس از سلاطین ایشانرا یكباره از رویان آواره نتوانست نمود چنانچه از سیاق كلام آینده این معنی بوضوح خواهد پیوست انشاء اللّه تعالی و تقدس و مدت دولت بادوسبان و اولاد او بنابر تاریخ مذكور ششصد و چهل و یكسال بود زیرا كه بادوسبان در سنه اربعین بضبط ملك و مال قیام نمود

ذكر حكومت اولاد بادوسبان تا زمان ظهور حسن بن زید علیهما الرحمة و الرضوان‌

مورخان طبرستان آورده‌اند كه چون بادوسبان بن كاوباره در چنگ گرگ اجل بیچاره گشت پسرش اسپهبد خورزاد مدت سی سال در رستمدار فرمان‌فرما بود و با رعیت بر نهج عدالت سلوك مینمود و پس از وی ولدش بادوسبان ابن خورزاد چهلسال تاج ایالت بر سر نهاد و او بصفت عقل و كرایم اخلاق و محاسن آداب اتصاف داشت و همواره همت بر اشاعه بذل و سخا و جود و عطا و اطعام مساكین و فقرا می‌گماشت و بیمن شجاعت و فرط جلادت با بعضی از سرداران مازندران اتفاق نموده لشكر عرب را از جیلانات و رستمدار اخراج كرد و تمامی مملكت موروث را بحیطه ضبط درآورد و چون او فوت شد ولدش شهریار در آن ملك سی سال كامكار بود آنگاه زمان شهریار بسر آمده پسرش وندا امید شهریار گشت و پس از سی و دو سال نامه اقبال او را نیز فلك درنوشت اسپهبد عبد اللّه بن وندا امید بن شهریار بعد از انتقال پدر از دار الملك روی بنظم امور ملك و مال آورد و در ایام دولت او حسن بن زید علوی در طبرستان خروج كرد و عبد اللّه دست بیعت بحسن داده سی و چهار سال تاج حكومت بر سر نهاد و بعد از آن بجوار حق پیوست‌

گفتار در بیان آمدشد نواب خلفاء بمملكت طبرستان و ذكر خروج حسن بن زید بسبب تعدی بعضی از ایشان‌

واقفان اخبار طبرستان آورده‌اند كه نخستین كسی كه در زمان ارتفاع اعلام اسلام بنیت غزو و جهاد قدم در اراضی آن ولایت نهاد امام ثانی ابو محمد حسن بن امیر المؤمنین علی علیهما السلام بود و این صورت در اوقات خلافت امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه روی نمود و قثم بن العباس و عبد اللّه بن عمر و مالك اشتر در آنسفر غاشیه متابعت آن امام عالی‌گهر بر دوش داشتند و چنانچه در ضمن حكایات جزو چهارم از مجلد
ص: 406
اول سبق ذكر یافت مهم مجاهدان دین سید المرسلین با متوطنان آن بلدان در آن نوبت بصلح انجامیده امام حسن علیه السّلام مقضی المرام مراجعت فرمود و در ایام خلافت امیر المؤمنین علی رضوان اللّه علیه بنو ناحیه كه در سلك اهل اسلام انتظام یافته بودند مرتد گشته بترسایانی كه در ناحیه از نواحی طبرستان بسر میبردند پیوستند و این معنی بر ضمیر منیر حضرت امیر واضح شده مصقلة بن هبیرة الشیبانی را بتأدیب بنی ناحیه نامزد فرمود و مصقله شیبانی با جمعی از سالكان مسالك پهلوانی بدانجانب شتافته بنی ناحیه از ضرب تیغ فرقه ناجیه نجات نیافتند و عیال و اطفال ایشان در چنگ اسار گرفتار گشته مصقله سالما غانما باز گردید و چون در آن یورش مصقله بر مداخل و مخارج آن مملكت وقوف یافته بود در زمان تسلط معاویة بن ابی سفیان متعهد فتح طبرستان شد و با چهار هزار كس بدانجانب شتافته مدت دو سال میان او و فرخان بزرگ نایره جدال و قتال اشتغال داشت و بالاخره فرخان ظفر یافته مصقله در كجور كشته شد و در قریه چهارسو مدفون گشت و قبر او بمزار كیامصقله در آن ولایت سمت شهرت پذیرفت بعد از آن یزید بن مهلب بن ابی صفره در زمان استیلاء بنی مروان لشگر به طبرستان كشید چنانچه در جزو دوم ازین مجلد مجملی از آن حكایت مذكور گردید و در وقت ایالت ابو جعفر منصور دوانیقی كه اسپهبد خورشید حاكم طبرستان بود بر وجهی كه سبق ذكر یافت ابو الخصیب و عمرو بن العلاء بر آن مملكت استیلا یافتند و ابو الخصیب در ساری ساكن گشته مردم آنجائی را باسلام درآورد و در آن بلده مسجد جمعه بنا كرد و بعد از ابو الخصیب خزیمه نامی بحكم ابو جعفر بدان ولایت شتافته در جرجان بسیاری از اعیان را بقتل آورد و دو سال باقبال گذرانیده عازم سفر آخرت گردید آنگاه ابو العباس نامی بدانجا آمده و یكسال حكومت كرده معزول گشت و روح بن حاتم بن قیصر بن المهلب بجایش منصوب شده پس از یكسال كه بظلم پرداخت خالد بن برمك عوض او بمازندران شتافت و چهار سال آنجا بوده در آمل قصری ساخت و بعد از آن منصور او را طلبیده عمرو بن العلاء را كه پس از استخلاص طبرستان بآستان خلافت آشیان شتافته بود باز بحكومت فرستاد و مهدی بن ابی جعفر در ایام دولت خود عمرو را عزل كرد و سعید بن علج بدان ولایت آمد و سعید سه سال آنجا بوده سعیدآباد را بنا نمود و پس از آن او نیز معزول شده بار دیگر عمرو بن العلاء فرمان‌فرما شد و در حدود آمل قریه عمرو كلاته را طرح انداخته قصری و بازاری نیز ساخت و در عمارت سعیدآباد كه ناتمام بود اهتمام فرمود آنگاه مازندرانی موسوم بونداد بن هرمز خروج كرده باتفاق بادوسبان بن خورزاد تمامی اتباع خلیفه بغداد را از طبرستان اخراج نمود و بعقیده خواجه علی رویانی كه یكی از مورخان طبرستان است عمرو بن علا متابع بادوسبان شده در سعیدآباد روی بجهان جاودان نهاد و در وقتی كه مازیار بن قارن مازندرانی كه از اولاد ونداد بود بر دست حسن بن حسین بن مصعب خزاعی گرفتار گشت نوبتی دیگر گماشتگان خلفا بر آن ولایت استیلا یافتند و از طاهریان هركس كه حاكم
ص: 407
خراسان میبود یكی از قرابتان خود را بحكومت طبرستان نصب می‌نمود و چون نوبت ایالت آن ولایت بشخصی رسید كه او را محمد بن اوس میگفتند آغاز ظلم و تعدی كرد و مردم را مصادره نموده دود از دودمانهای قدیم برآورد بنابرآن اعیان طبرستان نزد بعضی از سادات عظام كه از بیم عباسیان بحدود آن مملكت آرام گرفته بودند رفته از كثرت بیداد محمد بن اوس استغاثه نمودند و بزبان اخلاص بعرض محمد بن ابراهیم بن علی بن عبد الرحمن بن ابو القاسم بن حسن بن زید بن حسن بن امیر المؤمنین علی علیهم السلام كه در كجور ساكن بود و بوفور زهد و عبادت از سایر سادات صاحب سعادات ممتاز و مستثنی می‌نمود رسانیدند كه چون منصب امامت و خلافت بحسب حقیقت بخاندان عالیشان شما اختصاص دارد مظلومان این ولایت امیدوارند كه همت بر استیصال اهل ظلم و ضلال گمارید تا همگنان دست در دامان متابعت ملازمان این آستان زده جهة دفع شر اعدا قدم در میدان قتال نهند سید جواب داد كه تكفل این امر خطیر مناسب بحال من نیست اما اگر شما بعهد خود وفا خواهید نمود من كس بری فرستاده حسن بن زید بن اسماعیل را كه شوهرخواهر منست و تمشیت این مهم بحسن اهتمام او میسر می‌شود بدینجا طلب دارم و زمام امری را كه پیش گرفته‌اید بقبضه اختیار او سپارم طبرستانیان سوگندان یاد كردند كه چون حسن بدین ولایت تشریف آرد از صمیم القلب همه دست بیعت بدو دهیم و مال و جان خود را در راه رضاء او نهیم آنگاه سید محمد كه بكیا نیز اشتهار داشت درین باب نامه نزد حسن بن زید رضی اللّه عنه فرستاد و حسن ملتمس طبرستانیانرا اجابت فرموده از ری روی بدانجانب نهاد و حسن ولد زید بن اسماعیل بن الحسن بن زید بن امام حسن بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب رضی اللّه عنهم بود و جمال حالش باصناف كمالات و فضایل اتصاف داشت و از غایت كرم و سخاوت حاصل بحروكانرا با خاك راه یكسان می‌پنداشت القصه حسن بن زید چون بسعادت و اقبال بسعید آباد رسید عبد اللّه بن سعید و محمد بن عبد الكریم كه از اعیان طبرستان بودند با رؤساء كلار و كلارستان روز سه‌شنبه بیست و پنجم ماه رمضان سنه خمسین و ماتین با وی بیعت نمودند و حسن بن زید كه طبرستانیان او را داعی كبیر گویند و داعی الخلق الی الحق نیز نامند آن روز در خانه عبد اللّه بن سعید بسر برده روز دیگر در ساحل بحر بموضع كورشید رستاق خرامید و داعیان باطراف ولایت طبرستان روان گردانید و مردم بسیار از اقطار امصار روی بموكب همایونش آوردند و حسن رضی اللّه عنه روز پنجشنبه بیست و هفتم ماه مذكور بكجور شتافته روز عید قرین سعادت و تائید بعیدگاه خرامید و امامت نماز عید كرده خطبه فصیح بلیغ بر زبان گذرانید و بعد از روزی‌چند كه اكثر حكام و اشراف طبرستان در ظل رایت آن جناب جمع آمدند روی بجانب محمد بن اوس نهاد و از كجور بآمل رفته در مقدمه سپاه محمد بن رستم بن وندا امید را كه برادرزاده اسپهبد عبد اللّه بن وندا امید بود بفرستاد و محمد بن اوس محمد بن خورشید را در برابر محمد بن رستم ارسال داشت و دو لشكر در پای دشت بهمرسیده
ص: 408
محمد بن رستم بیك حمله جمله صفوف سپاه محمد بن خورشید را از هم بردرید و او را از پشت زین بروی زمین افكنده سرش ببرید و نزد داعی روان گردانید و دشمنانرا تعاقب نموده تا آمل بتاخت و سالما غانما بازگشته در پای دشت بموكب عالی داعی ملحق گشت و در آن منزل اسپهبدان طبرستان بحسن بن زید پیوسته جمعیتی تمام دست داد و محمد بن اوس از غایت خوف مازندران بازگذاشته روی بجرجان نهاد و در خلال این احوال اسپهبد عبد اللّه بن وندا امید وفات یافته افریدون بن قارن بن سهراب بن تامور بن بادوسبان ثانی در رویان بر مسند ریاست نشست و بعد از اندك‌زمانی او نیز رخت سفر آخرت بربست و پسرش بادوسبان قائم‌مقام گردید و در زمان او حسن بن زید سلیمان بن طاهر را منهزم گردانید مدت دولت بادوسبان بن فریدون به روایت سید ظهیر هیجده سال بود و العلم عند اللّه الودود

ذكر ظفر یافتن داعی كبیر بر دشمنان دون بواسطه امداد بادوسبان بن افریدون‌

در آن اوان كه منزل پای دشت بیمن مقدم شریف حسن بن زید مشرف گشت و مردم بسیار در ظل رایت نصرت آیتش جمع آمدند محمد بن اوس عزیمت جرجان كرده بسلیمان بن عبد اللّه بن طاهر پیوست و سلیمان مستعد قتال و جدال گشته داعی كبیر قاصدی بنزد بادوسبان فرستاد و از وی مدد طلبید و اسپهبد جمعی از ابطال رجال با اسلحه فراوان باردوی عالی روان گردانید و داعی بآنجماعت مستظهر گشته سه نوبت با سلیمان در حدود مازندران حرب كرد و كرت اول داعی ظفر یافته نوبت ثانی سلیمان او را منهزم ساخت اما سیم بار در موضع خمبو سلیمان شكستی فاحش خورده تا استرآباد عنان یكران بازنكشید و حسن بن زید رضی اللّه عنه در ضمان عنایت حضرت باری بساری رفته خزاین سلیمان را بباد غارت و تاراج داد و عیال و اطفال او را اسیر ساخت و سلیمان تضرع‌نامه نزد برادر داعی محمد بن زید رضی اللّه عنه ارسال داشته التماس مخلص فرزندان فرمود و حسن این ملتمس را مبذول داشت و ایشانرا یراق داده نزد سلیمان فرستاد و چون اسپهبد قارن كه حاكم كوهستان مازندران بود و سلیمان را امداد می نمود ازین فتح خبر یافت متوسطان انگیخته با حسن بن زید طریق مصالحه مسلوك داشت و پسران خود سرخاب و مازیار را بنوا نزد آنجناب فرستاد و این وقایع در سنه اثنین و خمسین و مأتین روی نمود و داعی كبیر باستقلال هرچه تمامتر در آمل روزی‌چند رحل اقامت انداخت و باطراف طبرستان و گیلان مثالها نوشته روان ساخت مضمون امثله آنكه ما امر میكنیم شما را كه بمقتضای فحوای كتاب خدا و سنت رسول صلی اللّه علیه و سلم عمل نمائید و آنچه در باب اصول و فروع دین مبین از امیر المؤمنین و امام المتقین اسد اللّه الغالب علی بن ابی طالب علیه السّلام بصحت پیوسته معتبر دانید و آن حضرت را فاضلترین
ص: 409
جمیع امت شناسید و نهی میكنیم شما را سخت‌ترین نهی از قول بجبر و تشبیه و مكابره با موحدین و قائلین بعدل و توحید و می‌فرمائیم شما را كه در نماز بسم اللّه الرحمن الرحیم بآواز بلند بخوانید و در نماز بامداد قرائت دعاء قنوت بجای آورید و بر میت بپنج تكبیر نماز گذارید و مسح موزه را ترك نمائید و لفظ حی علی خیر العمل در اذان و اقامت افزائید و تمامی ساكنان بلدان طبرستان بعد از مطالعه آن مكتوب هدایت‌نشان بقدم اطاعت و اذعان پیش آمدند و از صمیم القلب حلقه فرمان‌برداری داعی در گوش كشیدند و داعی حكومت ولایت ساری را بیكی از بنی اعمام خود كه موسوم و منسوب بسید حسن عقیقی بود ارزانی داشت و سلیمان بن عبد اللّه بن طاهر لشكری فراهم آورده بر سر سید حسن آمد و آن جناب پای ثبات فشرده سلیمان را منهزم ساخت و تا جرجان تعاقب نمود و سلیمان در جرجان نیز مجال توقف نیافته بجانب خراسان شتافت و در سنه ستین و مأتین یعقوب بن لیث صفار كه بساط حكومت آل طاهر را بدست جلادت درنوردیده بود با جنود نامعدود بجانب طبرستان حركت نمود و چون بساری رسید حسن عقیقی از ضرب تیغ زمردفام او اندیشیده روی بملازمت داعی آورده و در آمل بآن جناب پیوسته یعقوب متعاقب دررسید و حسن بن زید بموجب كلمه (الفرار مما لا یطاق) عمل فرموده به طرف رستمدار بیرون رفت و یعقوب نیز بدان ولایات درآمده چون دانست كه بدست آوردن داعی متعذر است روزی‌چند در كجور بنشست و خراج دوساله از رعایای بیچاره بگرفت و چون در آن ولایت بلای قحط و غلا شیوع یافت عنان بصوب آمل تافت و از آمل بساری رفته از قتل و غارت و خرابی شهر و ولایت دقیقه‌ای نامرعی نگذاشت و نوبت دیگر بكجور مراجعت كرد اما درین كرت بسیاری از شتران او را مگس هلاك ساخت و بجهت وفور بارندگی و صاعقه پریشانی تمام بحال عساكر خراسان راه یافت و یعقوب بعد از آنكه چهار ماه در طبرستان حكومت كرد براه قومس بازگشت و حسن بن زید رضی اللّه عنه برستمدار شتافته و سپاه خود را درهم كشیده از عقب یعقوب روان شد و در اثناء راه در شوره دهستان بجمعی از كافران بازخورد و هزار نفر از آن قوم بداختر بكشت و غنیمت بسیار گرفته حكومت جرجان را ببرادر خود محمد بن زید ارزانی داشت و بنفس نفیس بآمل شتافته رایت اقامت برافراشت و در خلال این احوال سید حسن عقیقی آغاز مخالفت كرده مردم ساری و آن نواحی را به بیعت خویش دعوت نمود و محمد بن زید این خبر شنیده از استرآباد بساری تاخت و بیكناگاه سید حسن را گرفته و دست و گردن بسته نزد برادر فرستاد و داعی بضرب عنق او فرمان داد و بعد ازین واقعه حسن بن زید رضی اللّه عنه در طبرستان بكام دل روزگار میگذرانید تا روز دوشنبه بیست و سیم ماه رجب سنه سبعین و مأتین بجوار مغفرت الهی واصل گردید مدت سلطنتش نزدیك به بیست سال بود و از جمله شعراء عرب ابو مقاتل ضریر آن زیبنده تاج و سریر را ملازمت می‌نمود و ابو مقاتل نوبتی قصیده در مدح آنجناب در سلك نظم كشید كه مصراع اولش اینست مصراع
اللّه فرد و ابن زید فرد
و چون داعی كبیر این مصراع شنید بانك
ص: 410
بر شاعر زده خود را از مسند بیفكند و سربرهنه كرده روی بر خاك نهاد و ابو مقاتل را گفت چرا چنین نگفتی كه (اللّه فرد و ابن زید عبد) و چند كرت این مصراع را برین منوال خواند و فرمود تا شاعر را از مجلس بیرون كردند و ابو مقاتل بدین‌سبب مدتی مدید منظورنظر اشفاق داعی كبیر نگردید تا در یكی از ایام مهرجان بملازمت شتافته قصیده بر آن جناب خواند كه مطلعش اینست مطلع
لا تقل بشری و لكن بشریان
غرة الداعی و یوم المهرجان حسن بن زید رضی اللّه باز بر زبان اعتراض فرمود كه درین مطلع بایستی كه مصراع ثانی مقدم خوانده شدی تا افتتاح به لاء نهی وقوع نیافتی ابو مقاتل گفت ایها السید افضل الذكر لا اله الا اللّه و اوله حرف النفی داعی فرمود كه احسنت احسنت و او را بصله كرامند نوازش نمود

ذكر محمد بن زید بن اسماعیل علیهم الرضوان من الملك الجلیل‌

بزعم بعضی از مورخان طبرستان محمد بن زید ملقب بداعی الصغیر بود اما به اعتقاد سید ظهیر داعی صغیر حسن بن قاسم حسینی است كه ذكر شمه از احوال او بعد ازین مذكور خواهد شد انشاء اللّه تعالی و باتفاق ارباب اخبار محمد بن زید بدشت گرگان صاحب تاج و سریر گشته سید حسین نامی كه داماد داعی كبیر حسن بن زید بود در ساری آغاز مخالفت نمود و بعضی از اسپهبدان باو بیعت كردند و محمد بن زید با سپاه گرگان بجانب ساری روان شده سید حسین بجالوس گریخت و محمد رضی اللّه عنه در غره جمادی الاخری سنه احدی و سبعین و مأتین بآمل رسیده بی‌توقف از عقب سید حسین ایلغار فرمود و روز دیگر چاشتگاه بیك ناگاه ماهیچه رایت نصرت آیتش بر تو وصول بر چالوس انداخته سید حسین با لیشام دیلمی و سایر رؤسا و اصحاب خود گرفتار گشت و محمد بن زید سید حسین را بند كرده بجانب آمل مراجعت نمود و بعد از وصول فرمان داد كه هركس در ذمه سید حسین حقی داشته باشد بحسب شرع شریف ثابت ساخته از وی بستاند و بند از پای وی برگرفت آملیان و غیر ایشان در مجلس قضاة و فقها هزارهزار درم بر وی ثابت كرده بستاندند آنگاه محمد بن زید بار دیگر سید حسین را بند نهاده با لیشام بطرف ساری فرستاد و دیگر هیچكس از آن دو عزیز خبری نداد و بعد ازین وقایع اكثر حكام طبرستان سر بر خط فرمان محمد بن زید نهادند مگر اسپهبد رستم بن قارن كه حاكم جبال مازندران بود و اسپهبد رستم رافع بن هرثمه را كه در آن زمان بر خراسان استیلا داشت بمازندران طلبیده مدتها میان او و محمد بن زید غبار معركه جدال در هیجان بود و بالاخره مصالحه روی نموده محمد بن زید جرجان را برافع بازگذاشت آنگاه رافع با محمد بیعت كرده بجنك عمرو بن لیث صفار خرامید و شكست یافته بصوب خوارزم شتافت و خوارزمیان چون ظلم و تعدی رافع را میدانستند او را از میان برداشتند و بعد ازین واقعه تمامی طبرستان و جرجان در حیز تسخیر محمد بن زید قرار گرفت و در سنه سبع و ثمانین و مأتین امیر اسمعیل سامانی به اغوای معتضد خلیفه محمد بن
ص: 411
هرون را با سپاه فراوان متوجه طبرستان گردانید و محمد بآهستگی در حركت آمد اما محمد بن زید در غایت استعجال او را استقبال نمود و در شوال سال مذكور در نیم فرسخی استراباد تلاقی فریقین دست داد محمد بن زید بنفس نفیس بر قلب سپاه محمد بن هرون تاخت و متهوری از لشكر بخارا در برابر آمده آن جناب را از پشت زین بر روی زمین انداخت مدت سلطنت محمد بن زید شانزده سال و كسری بود و بعد از وی محمد بن هرون یكسال و نیم در مازندران حكومت نمود

ذكر اسپهبد شهریار بن بادوسبان بن افریدون بن قارن و بیان خروج ناصر كبیر ابو محمد حسن بن علی بن حسن‌

از تاریخ سید ظهیر چنان مستفاد میگردد كه در زمان استیلاء محمد بن زید اسپهبد بادوسبان بن افریدون بجوار مغفرت قادر بیچون پیوسته پسرش شهریار در رویان بر مسند حكومت نشست و مدت پانزده سال باقبال گذرانید و خروج ناصر كبیر بطلب خون محمد بن زید در ایام دولت او بوقوع انجامید تفصیل این اجمال آنكه در همان سال كه محمد بن زید رضی اللّه عنه در محاربه محمد بن هرون شهید شد ابو محمد حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر الاشراف بن امام زین العابدین علی بن امام حسین بن امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب علیهم السلام كه در سلك اتباع محمد بن زید انتظام داشت و در میان مردم گیلان و طبرستان بناصر الحق و ناصر كبیر مشهور است بجیلان شتافته مردم را بطلب خون آن جناب دعوت كرد و خلق بسیار از متوطنان آن دیار دست بیعت بابو محمد داده جمعی كثیر از مجوسیان دیلم بیمن انفاس متبركه آن حضرت دین اسلام قبول نمودند و در ظل رایت فتح آیتش جمعیتی عظیم دست داده سید حسن با مردان شمشیرزن و گردان صف‌شكن روی بطبرستان نهاد و این خبر باحمد بن اسمعیل سامانی كه در آن اوان در بخارا و خراسان بانی مبانی جهانبانی بود رسیده متوجه مازندران شده با سپاه بی‌قیاس بموضع فلاس كه در نیم‌فرسخی آمل است منزل گزیده ناصر الحق بدان موضع شتافته بین الجانبین حربی صعب دست داد و احمد بن اسمعیل ظفر یافته هزیمت بجانب ناصر كبیر افتاد و سامانیان در طبرستان فرمان فرما شده اسپهبد شهریار و سایر حكام آن دیار غاشیه متابعت ایشان بر دوش گرفتند و بعد از آن محمد بن هرون از احمد بن اسمعیل گریخته بناصر كبیر پیوست و آنجناب كرت دیگر عزم استخلاص طبرستان كرده اسپهبد شهریار و ملك الجبال اسپهبد شروین بن رستم بهم پیوستند و سر راه بر جناب سیادت‌پناه گرفته در منزل نمیكا تقارب فریقین بتلاقی انجامید و مقابله و مقاتله جانبین مدت چهل روز امتداد یافت آخرالامر نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم ناصر الحق وزید و آن جناب چند ماه در طبرستان بفرمان‌فرمائی قیام نموده بجانب گیلان بازگشت و در آن ولایت روی بافاده علوم دینی آورده مدت چهارده سال بفراغ بال روزگار گذرانید
ص: 412

ذكر اسپهبد هروسندان بن بندار بن شیرزاد و بیان آنچه در زمان حكومت او ناصر الحق را دست داد

مورخان فضیلت‌نهاد باقلام واسطی‌نژاد مرقوم كلك بیان گردانیده‌اند كه بعد از آنكه مدت پانزده سال از حكومت اسپهبد شهریار بگذشت وفات یافت و پسر عمش هروسندان بن بندار بن شیرزاد بن فریدون قایم‌مقام گشت و او مدت دوازده سال در رویان افسر اقبال بر سر نهاد و آمدن ناصر الحق ابو محمد الحسن بجانب طبرستان كرت ثانیه در ایام دولتش اتفاق افتاد سبب این قضیه آنكه چون چهارده سال ناصر كبیر در گیلان بسعادت و اقبال اوقات گذرانید شخصی كه او را محمد بن صعلوك می‌گفتند از قبل سامانیان بامارت طبرستان شتافته در آن ولایت بر وجه حسن زندگانی نكرد بنابرآن بعضی از اشراف و اعیان گیلان و دیلمان ناصر الحق را بر آن آوردند كه بار دیگر بطبرستان شتابد و معاندان را گوشمالی دهد و آن جناب با جنود نامعدود بدانجانب خرامیده در موضع نور میان او و محمد بن صعلوك قتال بوقوع انجامید و بیمن جلادت سید حسن بن قاسم كه داعی صغیر عبارت از اوست بر داعی كبیر ظفر یافته محمد بن صعلوك با چند مفلوك در وادی فرار سلوك نمود و ناصر الحق در آمل نزول اجلال فرموده ابواب عدل و انصاف برگشاد و اعیان طبرستان و گیلان و دیلم بدان جناب پیوسته شوكت و مكنتش روی در ازدیاد نهاد آنگاه ناصر كبیر سید حسن بن قاسم را منظورنظر تربیت گردانید و منصب ولایت‌عهد خود باو مفوض ساخت و فرمود كه بطرف گیلان و دیلمان رود و باستمالت سپاهی و رعیت قیام نماید و سید حسن بن قاسم با فوجی از اعاظم بدانجانب روان شده چون برویان رسید حرص حكومت او را بر آن داشت كه علم مخالفت ناصر الحق برافراشت و اسپهبد هروسندان و خسرو بن فیروز بن چستان با سید حسن بیعت كرده آن جناب بجانب آمل بازگشت و بعظمت هرچه تمامتر در عیدگاه آن بلده نزول اجلال فرمود و ناصر كبیر بر ما فی الضمیر او اطلاع یافته عنان فرار بجانب پای دشت تافت و سید حسن آن جناب را تعاقب نموده بگرفت و دست‌بسته بقلعه لارجان فرستاد و اموال و جهات او را بباد غارت و تاراج برداد لیلی بن نعمان كه در آن زمان ببلده ساری از قبل ناصر كبیر بحكومت اشتغال داشت چون این خبر شنود فی الحال بآمل شتافت و بخانه سید حسن رفته ابواب ملامت بر وی بگشاد و در مخلص ناصر الحق الحاح و مبالغه از حد اعتدال درگذرانیده بعنف خاتم سید حسن را از انگشت او بیرون آورد و نزد كوتوال لارجان فرستاد تا ناصر كبیر را بجانب آمل گسیل نماید و چون آن نشان بنظر كوتوال رسید ناصر الحق را از حبس نجات داد باعزاز و اكرام هرچه تمامتر بجانب آمل روان ساخت و سید حسن بن قاسم تا قریه میله كه در سه فرسخی آمل است آن جناب را استقبال نمود و چون چشم ناصر كبیر بر سید حسن افتاد فرمود كه ما رقم عفو بر جراید جرایم تو كشیدیم باید كه بگیلان روی و من‌بعد گرد فضولی نگردی و سید
ص: 413
حسن حسب الفرموده بتقدیم رسانیده بعد از چندگاه پسر بزرگتر ناصر الحق كه مكنی و موسوم به ابو الحسن احمد و ملقب بصاحب الجیش بود از پدر درخواست نمود كه سید حسن را طلب دارد و زمام امور ولایت جرجان را بدو سپارد و ناصر الحق برحسب مدعاء پسر حكم فرموده ابو الحسین كس بجیلان فرستاد تا سید حسن را بمازندران آورد و دختر خود را با وی عقد نموده منشور حكومت جرجان بنام نامی او از پدر بستد و سید حسن بجرجان شتافته بر مسند ایالت نشست و بعد از آن ناصر الحق دامن از امر سلطنت درچیده پسر خود ابو الحسین احمد را ولیعهد گردانید و بنفس نفیس روی بمحراب‌گاه طاعت و عبادت آورد در آن اثنا بعضی از تركان در گرگان با سید حسن یاغی شدند و آن جناب از مقاومت عاجز گشته بجیلان مراجعت كرد و ناصر الحق فی سنه اربع و ثلث مائه وفات یافته ابو الحسین كس بجیلان فرستاد و سید حسن را بآمل طلبیده تاج سلطنت بر سرش نهاد

ذكر استیلاء سید حسن بن قاسم بر طبرستان و بیان حكومت شهریار بن جمشید و كشته شدن هروسندان‌

نسب سید حسن بن قاسم بامام حسن علیه السّلام می‌پیوست برینموجب كه حسن بن قاسم بن حسن بن علی بن عبد الرحمن بن الشجری بن قاسم بن حسن بن زید بن الامام حسن بن امیر المؤمنین علیهم السلام و آن جناب در میان مردم گیلان و طبرستان مشهور است بداعی صغیر و داعی صغیر بعد از فوت ناصر كبیر فی سنه اربع و ثلث مائه بموجب استدعاء ابو الحسین احمد صاحب الجیوش از گیلان بآمل شتافت و ابو الحسین زمام امور ملك و مال را در قبضه اختیار او نهاد و خود عزلت گزید اما پسر صغیر ناصر كبیر ابو القاسم جعفر برین معنی انكار نموده بری رفت و از حاكم آن دیار محمد بن صعلوك لشكری ستانده روی بمازندران نهاد و داعی صغیر از وی انهزام یافته بگیلان شتافت و در آن ولایت سپاهی از گیلان و دیلم فراهم آورده نوبت دیگر متوجه آمل شد و درین كرت انهزام بطرف ابو القاسم افتاده عوض سید حسن بجیلان خرامید و سید حسن در آمل متمكن گشته اسپهبد شهریار كه ملك الجبال بود با او صلح نمود و بعد از آن میان ابو الحسین احمد و داعی صغیر مخالفت اتفاق افتاد و ابو الحسین بگیلان رفته ببرادر پیوست و هردو برادر باتفاق یكدیگر قاصد آمل شدند و از جانب خراسان نیز سپاهی عازم طبرستان گشت بنابرآن داعی صغیر سلوك طریق فرار اختیار كرده از آمل برستمدار گریخت و حال آنكه در آن زمان اسپهبد هروسندان طوعا و كرها دست از تمشیت امور شهریاری بازداشته بود و اسپهبد شهریار بن جمشید بن بندار بن شیرزاد در رویان سلطنت می‌نمود و شهریار بخلاف تصور داعی صغیر را گرفته بند نهاده و بری نزد علی بن وهودان فرستاد و این علی بن وهودان در آن ملك نایب المقتدر باللّه عباسی بود بنابرآن داعی را در قلعه الموت محبوس گردانید اما مقارن آن حال علی بن وهسودان بغدر بعضی از دشمنان كشته گشته داعی صغیر از حبس نجات یافته بار دیگر
ص: 414
بگیلان شتافت و ابو الحسین احمد و ابو القاسم جعفر ولدی ناصر كبیر كه ایشانرا طبرستانیان ناصران گویند آن مملكت را بوی بازگذاشته باتفاق اسپهبد هروسندان بن بندار بجرجان رفتند و داعی صغیر ایشان را تعاقب نموده عازم ساری شد و از آنجا ایلغار كرده شبیخون بر برادران زد و بسیاری از اتباع ایشانرا بكشت و از جمله قتیلان یكی اسپهبد هروسندان بود و بعد ازین واقعه ابو القاسم از راه دامغان بگیلان رفت و ابو الحسین احمد در حدود جرجان توقف نمود و داعی صغیر باو پیغام فرستاد كه تو مرا بجای پدر و مخدومی زیرا كه صبیه تو در خانه منست لاجرم با تو اصلا خصومت و نزاع ندارم و گردن بطوق متابعت تو درمی‌آرم اما برادرت مرا تشویش می‌دهد و بالضروره بدفع او مشغول می‌شوم اكنون صلاح جانبین در آنست كه با من طریق موافقت و مرافقت مسلوك داری و ابو الحسین احمد باین معنی رضا داده بداعی پیوست و آن دو سید بزرگوار روزی‌چند در جرجان باهم بسر برده آنگاه ابو الحسین درین ولایت توقف نمود و سید حسن بجانب آمل نهضت فرمود و در آن مملكت بر مسند دولت قرار گرفته روزی بمباحثه علمی و نشر مسائل دینی پرداختی و روزی در دیوان مظالم نشسته طریقه پسندیده عدالت شایع ساختی و روز دیگر بتدبیر امور ملك مشغولی كردی و در استمالت سپاه و وصول مرسومات شرایط اهتمام بجای می‌آورد و در ایام جمعه بتفتیش احوال محبوسان پرداختی و بعضی از ایشان را مطلق العنان گردانیده از سر جرایم ایشان درگذشتی و آن جناب هرگز از مزروعات علما و فضلاء مال و خراج نطلبیدی و در تعظیم اصحاب خاندان‌های قدیم بقدر مقدور كوشیدی و چون چندگاه برین منوال بگذشت چنانكه بگذرد باد بدشت نوبت دیگر ناصران بمخالفت داعی صغیر باهم موافقت نمودند و ابو القاسم جعفر از جانب گیلان و ابو الحسین احمد از طرف جرجان متوجه او شدند و در محصل آمل میان برادران و داعی نایره قتال مشتعل گشته سید حسن بصوب هزیمت شتافت و عنان‌یكران بجانب رویان تافت و ابو القاسم بآمل درآمده باستمالت سپاهی و رعیت پرداختند و ابو الحسین طریق عدل و احسان شایع ساختند و سید ابو القاسم بعد از چند روز بگیلان بازگشته ابو الحسین احمد در آمل مقیم شد و در اواخر ماه رجب سنه احدی عشر و ثلاث مائه بملك سرمد انتقال نمود و در شهور سنه اثنی عشر و ثلث مائه ابو القاسم نیز از عقب برادر بعالم ابد توجه فرمود

ذكر ابو علی محمد بن ابو الحسین احمد

ابو علی بعد از فوت پدر در آمل علم حكومت برافراشت و ماكان بن كاكی كه در سلك امراء گیلان منتظم بود و دخترش در حرمسرای ابو القاسم جعفر بسر میبرد دخترزاده خود اسمعیل بن ابی القاسم را با وجود خردسالی بپادشاهی برداشته بیك ناگاه بآمل درآمد و ابو علی را گرفته نزد برادر خود علی بن حسین كاكی بگرگان فرستاده و علی بن حسین ابو علی را احترام تمام نموده شبها با وی صحبت داشتی و بساط نشاط مبسوط ساختی
ص: 415
در آن اثنا شبی ابو علی كاردی بر پهلوی علی بن حسین فروبرده او را بمطموره خاكی فرستاد و خود در معموره جرجان تاج ایالت بر سر نهاد و روی بمازندران آورده آن مملكت را نیز مسخر گردانید و عاقبة الامر در میدان گوی‌بازی از اسب افتاده متوجه ملك باقی گردید

ذكر ابو جعفر حسن بن ابو الحسین احمد

كه صاحب القلنسوه لقب داشت بعد از فوت برادر همت بر آبادانی مملكت گماشت اما مقارن این حال ماكان بن كاكی برویان شتافت و با داعی صغیر موافقت نمود و داعی با پانصد مرد جرار روی بآمل نهاد و ابو جعفر بگرگان رفته اسپهبدان بیاری اسفار بن شیرویه كه بنیابت ابو جعفر در ساری حكومت می‌نمود در حركت آمدند و اسفار باستظهار آنجماعت متوجه آمل گشته در ظاهر شهر با داعی حرب كرد و سید حسن مغلوب شده بطرف شهر گریخت در اثناء راه مرداویج بن زیار كه خواهرزاده اسپهبد هروسندان بود بداعی رسیده بزخم ژوبینی او را بعالم عقبی فرستاد و از اسب فرود آمده بانتقام خال خود سر مباركش را از تن جدا كرد و بعد از آن میان ابو جعفر و ماكان در لارجان مقاتله واقع شده در موضع ولاره رود ابو جعفر كشته گشته ملك مازندران بتحت تصرف اسمعیل بن ابی القاسم كه نبیره ماكان بود درآمد اما در آن نزدیكی مادر ابو جعفر دو نفر كنیزك اسمعیل را بفریفت تا زهر در طعام آن غنچه گلبن ولایت كردند و نهال قامت او را قبل از آنكه بر جویبار بالا كشد از پای درآوردند رباعی
گل صبحدمی بخود برآشفت و بریخت‌با باد صبا حكایتی گفت و بریخت
بدعهدی دهر بین كه گل در ده روزسر برزد و غنچه كرد و بشكفت و بریخت و بعد ازین واقعه از اولاد داعیان ناصر را در طبرستان سلطنت میسر نگشت و فلك ستیزه‌كار از مقام رعایت آن طبقه درگذشت‌

ذكر ایالت ابو الفضل محمد بن شهریار و تشریف آوردن الثائر بالله علوی برستمدار

بثبوت پیوسته كه چون اسپهبد شهریار بن جمشید بن بندار بن شیرزاد مدت دوازده سال در رستمدار تاج حكومت بر سر نهاد وفات یافته فرمان‌فرمائی آن دیار بر پسرش ابو الفضل محمد قرار گرفت و مدت سلطنت او چهارده سال امتداد پذیرفت و در آن ایام الثائر باللّه ابو الفضل جعفر بن محمد بن الحسین المحدث بن علی بن الحسین بن علی بن عمر الاشرف بن الامام زین العابدین علی بن الامام حسین بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهم السلام كه ملقب بود بسید ابیض در گیلان خروج كرد و بعضی از حدود آن ولایت را بحیطه ضبط درآورد و مقارن آن حال میان ابو الفضل محمد بن شهریار و اسپهبد شهریار بن دارا كه حاكم جبال مازندران بود صورت منازعت روی نمود و بعد از وقوع مقاتله اسپهبد شهریار
ص: 416
از ابو الفضل گریخته نزد ركن الدوله حسن بن بویه بری رفت و از وی لشكری ستانده و بازگشته بر اكثر طبرستان مستولی گشت و ابو الفضل محمد چون این حال مشاهده كرد قاصدی نزد الثائر باللّه فرستاد و استدعاء حضور شریف نمود و آنجناب با سپاه بی‌حساب برستمدار شتافت و ابو الفضل بموكب اعلی پیوست و دست بیعت بخدمت سیادت پناهی داده باتفاق عازم مازندران گشتند و از آنجانب ابن عمید كه وزیر ركن الدوله بود در مصاحبت اسپهبد شهریار متوجه میدان پیكار شد و در موضع نمیكا بین الجانبین مصاف روی نموده ابن عمید منهزم گردید و سید ثایر مظفر و منصور بآمل درآمده ابو الفضل محمد بحرمه زركه در بالاء آمل است منزل گزید و بعد از روزی‌چند میان الثائر باللّه و ابو الفضل محمد نیز غبار نقار ارتفاع یافته سید بجانب گیلان بازگشت و در ولایت شاه كلمه رود بقریه میان ده ساكن شده بقاع خیر طرح انداخت و بوقت حلول اجل طبیعی داعی حق را لبیك اجابت گفته بجنات عدن منزل ساخت و بعد از صعود الثائر باللّه علوی بدرجات بلند اخروی تا زمان ظهور سید قوام الدین هیچكس از سادات صاحب سعادات در طبرستان مالك تاج و نگین نگشت و بقاعده مستمره از آن تاریخ تا شهور سنه احدی و ثمانین و ثمان مائه كه تاریخ سید ظهیر باتمام پیوسته اولاد گاوباره من حیث الاستقلال یكی بعد از دیگری در مملكت رستمدار بر مسند دولت و اقبال می‌نشست و چون اكثر آن طایفه با چنگیزخانیان و تیمور كوركانیان معاصر بودند و نسبت بآنسلاطین عالی‌شان گاهی موافقت و احیانا مخالفت می نمودند ذكر ایشان در مجلد ثالث سمت تحریر خواهد یافت و در اثناء بیان احوال خواقین چنگیزخانی دیگرباره پرتو اندیشه بر تبیین وقایع حكام گاوباره خواهد تافت تافت انشاء اللّه تعالی اكنون وقت آنست كه عنان جواد خوش‌خرام خامه بصوب ذكر ملوك مازندران منعطف گردد و شمه‌ای از حال خجسته مآل آل باوند از نهانخانه ضمیر بعرصه وضوح و ظهور پیوندد (و من اللّه الاعانة و المدد)

ذكر كمیت زمان سلطنت ملوك باوند كه ایشان را ملوك الجبال گویند

سید ظهیر در تاریخ طبرستان در سخن را بدین‌سان در سلك بیان كشیده كه ملوك مازندران سه طبقه بوده‌اند و از سنه خمس و اربعین هجری تا سنه خمسین و سبعمائه در آن مملكت سلطنت نموده‌اند لیكن در اثناء سنوات مذكوره احیانا سادات و نقبا و گماشتگان ملوك و خلفا و حكام و امرا در آن ولایت لواء استیلا می‌افراختند و آن طایفه را چند گاهی از نعمت حكومت محروم می‌ساختند اما طبقه اول چهارده نفر بودند و ابتداء دولت ایشان در سنه خمس و اربعین بود و انتهاء حكومت آن حكام عالیشان در سنه سبع و تسعین و ثلاث مائه روی نمود پس زمان اقبال آنطبقه سیصد و پنجاه و دو سال بوده
ص: 417
باشد و اول این پادشاهان باو بن شاپور بن كیوس بن قباد بن فیروز است و آخر ایشان شهریار بن دارا (و العلم عند اللّه)

ذكر حكومت طبقه اول از ملوك مازندران و مجملی از آنچه وقوع یافت در ایام دولت ایشان‌

بر خرد خرده‌دان پوشیده و پنهان نخواهد بود كه چنانچه در ابتداء ذكر ملوك طبرستان مرقوم كلك بیان گشت كه چون كیوس بن قباد روی بجهان جاودان نهاد پسرش شاپور ملازمت عم خویش اختیار كرد و او در زمان هرمز فوت شده از وی پسری ماند باو نام و باو ملازمت خسرو پرویز می‌نمود بنابرآن در وقتی كه خسرو پادشاه عجم گشت ایالت اصطخر و آذربیجان و عراق و طبرستانرا بوی داد و او در آن ملك تا زمان سلطنت آزرمی دخت بفرمان‌فرمائی اشتغال داشت و چون آزرمی دخت كیانی بر سر نهاد قاصدی جهت طلب باو بطبرستانفرستاد باو جواب داد كه سر من بخدمت ضعفا فرود نمی آید و ترك حكومت كرده بآتشكده رفت و عبادت آتش پیش گرفت و بعد از قتل یزدجرد بن شهریار فی سنه خمس و اربعین اعیان طبرستان اتفاق نموده باو را از آتشكده بیرون آوردند و بر خود پادشاه كردند و او پانزده سال باقبال گذرانیده ناگاه ولاش نامی بدست غدر خشتی بر پشتش زد و او بآن زخم درگذشت ولاش در طبرستان پادشاه گشت و باز باو كودكی ماند سرخاب نام و مادر آن كودك او را بخانه باغبانی گریزانیده بتربیتش مشغول گردید و بعد از هشت سال آفتاب اقبال ولاش بسرحد زوال رسیده یكی از مردم كولا در خانه باغبان سرخاب را دیده بشناخت و او را با مادر بكولا برد و مردم آن نواحی و ساكنان كوه قارن را جمع ساخت و بیك ناگاه شبیخونی بر ولاش زده و او را گرفته دو نیم زد و سرخاب را بفریم برده پادشاه كرد و از آن تاریخ تا زمان قتل فخر الدوله حسن كه در سنه خمسین و سبعمائه روی نمود هیچ پادشاهی قدرت نیافت كه آل باو را بكلی مستأصل سازد و اگرچه چندگاه ایالت دشت مازندران از ایشان نبود انادر اكثر احوال جبال آندیار را در تصرف داشتند بنابرآن ایشانرا ملك الجبال میگفتند و چون سرخاب بن باو سی سال در مازندران باقبال گذرانید وفات یافته پسرش مردان چهل سال مالك تخت و تاج گردید آنگاه سرخاب بن مردان در آن بیست سال پادشاه گشت و چوندست قضا بساط حیاتش درنوشت اسپهبد شروین بن سرخاب بن مردان بیست و پنج سال بامر جهانبانی مشغولی نمود و با یكی از امراء جبال كه او را ونداد بن هرمز می‌گفتند اتفاق كرده از ملوك رستمدار استمداد فرمود و امراء عرب را از طبرستان بزخم تیغ و سنان اخراج نمود و بعد از وی شهریار بن قارن بن شیروین مالك تاج و نگین گشت و پس از بیست و هشت سال در گذشت آنگاه جعفر بن شهریار بن قارن دوازده سال پادشاهی كرد و در ایام دولت او خروج داعی كبیر اتفاق افتاد و پس از آن قارن بن شهریار كه برادر جعفر بود سی سال باقبال
ص: 418
گذرانید و اول كسیكه ازین طبقه اسلام قبول فرمود قارن بود و او دو پسر داشت سرخاب و مازیار رستم بن سرخاب بن قارن بعد از فوت جد خود بیست و نه سال بر مسند ایالت منزل گزید و در ایام دولت او رافع بن هرثمه بنابر استصوابش لشكر بطبرستان كشید و رستم بدو پیوسته بعد از چندگاه مزاج رافع بر وی متغیر شد و روزی در وقت كشیدن آش او را بگرفت و در یكی از قلاع مقید ساخت و رستم در آنقلعه بسر میبرد تا عالم را بدرود كرد شروین بن رستم بعد از قید پدر بمعاونت سامانیان بر ملك موروث استیلا یافت و بعد از سی و پنج سال بعالم آخرت شتافت اسپهبد شهریار بن شروین معاصر ركن الدوله حسن بن بویه بود و سی و هفت سال حكومت نمود و دارا بن رستم بعد از شهریار ملك الجبال شد و شصت سال كامرانی كرده روی بعالم آخرت آورد اسپهبد شهریار بن دارا پس از فوت پدر سی و پنج سال در آن ملك فرمانفرما بود و قابوس بن وشمگیر در ثانی الحال بمساعی جمیله او حاكم جرجانگشت اما عاقبة الامر اسپهبد از سر موافقت قابوس درگذشت و قابوس او را گرفته چندگاهی محبوس گردانید و بالاخره بقتلش حكم كرد و ایام دولت طبقه اول از ملوك باوند را بنهایت رسانید و این واقعه در سنه سته و تسعین و ثلاث مائه روی نمود و بعد از آن چندگاهی بلدان جبال و تمامی مازندرانرا قابوس ضبط فرمود

ذكر طبقه دوم از ملوك جبال و بیان شمه از احوال ایشان بطریق اجمال‌

چنانچه سید ظهیر در سلك تحریر كشیده طبقه ثانیه از سلاطین باوند هشت نفر بودند و زمان دولت ایشان صد و چهل سال امتداد یافت زیرا كه حسام الدوله شهریار بن قارن بن سرخاب بن شهریار بن دارا كه اول این طایفه است در شهور سنه سته و تسعین و اربعمائه خروج نمود و آخر این طبقه شمس الملوك رستم بن شاه اردشیر است كه در سنه سته و ستمائه عالم را بدرود فرمود چنانچه مبین میگردد و كیفیت این اجمال بتفصیل می‌پیوندد اسپهبد حسام الدوله شهریار بن قارن باستظهار طایفه‌ای از مردان صف‌شكن در شهور سنه سته و ستین و اربعمائه سلجوقیان در اطراف عالم نافذ فرمان بودند خروج كرده روی بضبط مملكت موروث آورد و چون سلطان ملكشاه سلجوقی در سنه خمس و ثمانین و اربعمامائه وفات یافت و در میان اولاد او مخالفت و نزاع بوقوع انجامید قوت و شوكت حسام الدوله روی در ازدیاد نهاد و بعد از آنكه سلطان محمد در عراق من حیث الاستقلال بر مسند اقبال نشست میان او و حسام الدوله مخالفت بوقوع پیوست و سلطان محمد سنقر بخاری را با پنجهزار سوار جلادت آثار بجانب مازندران ارسال داشت و حسام الدوله در ساری متحصن گشته چون سنقر با شجعان پرتهور بظاهر آن بلده رسید و بمحاصره و محاربه مشغول گردید روزی اسپهبد تاجی سیاه بر سر نهاده بر دروازه ساری ایستاده و بآواز بلند گفت
ص: 419
كه منصب ولایت‌عهد من تعلق بكسی خواهد گرفت كه امروز در میدان مبارزت و تفاخر تازد و مهم سپاه سنقر را برطبق دلخواه سازد نجم الدوله قارن كه پسر بزرگتر حسام الدوله بود گفت منم آنكس كه بتیغ تیز پیكر دشمنانرا ریزریز خواهم كرد و از دروازه بیرون تاخته روی بحرب سنقر آورد و ایضا پسرش فخر الدوله رستم بمیدان ستیز خرامیده از آنجانب نیز طالبان نام و ننگ آغاز جنگ نمودند نظم
ز هرسو طبل جنگی شد خروشان‌بجوش آمد دل پولادپوشان
خروش كوس و بانك نای برخاست‌زمین چون آسمان از جای برخاست قضا را در آنحین مرغابیانی كه در آبگیری كه در پس پشت معسكر سنقر بود آرام داشتند جوش‌وخروش مروان صف‌شكن و غریو كوس و ستوران شنوده رم كردند و بیكبار در پرواز آمدند و چون آنصدا بگوش سنقر رسید تصور كرد كه بمدد اهل ساری مردان كارزاری از عقب لشكر او حمله آوردند لاجرم انهزام یافت و نجم الدوله او را تعاقب نموده فوجی از هزیمتیانرا بكشت و بسیاری اسیر گردانید و سنقر در اصفهان بسلطان محمد پیوسته كیفیت حال عرض كرد بعد از آن سلطان محمد به اسپهبد ترك مجادله داده پیغام فرستاد كه ما سنقر را نگفته بودیم كه با تو قتال نماید مضی ما مضی مناسب آنكه حالا یكی از اولاد خود را بنوا نزد ما فرستی تا عنایت پادشاهانه شامل حال او گردد حسام الدوله جواب گفت كه وقتی این التماس شرف اجابت می‌یابد كه سلطان سوگند یاد كند كه در حق پسر من بدی نیندیشد و یكی از حجله‌نشینان تتق سلجوقی را با او در سلك ازدواج كشد و سلطان برینموجب عهد و پیمان در میان آورده حسام الدوله پسر كهتر خود علاء الدوله علی را با ده هزار سواره و پیاده نزد سلطان فرستاد و علاء الدوله چند گاهی در خدمت پادشاه بسر برد و خواهر سلطانرا جهة برادر خود نجم الدوله قارن بخواست و بحشمت هرچه تمامتر بجانب مازندران ارسال داشت و چون علاء الدوله از اردوی سلطان محمد بخدمت پدر بازگشت میان او و برادرش نجم الدوله مخالفت و منازعت روی نمود و علاء الدوله بخراسان شتافته خود را منظورنظر سلطان سنجر گردانید و سلطان سنجر در مقام استمالت اسپهبدزاده آمده خواست كه لشكری بدو دهد تا ملك مازندرانرا از تصرف پدر و برادر برآورد و نجم الدوله قارن این خبر شنیده با سپاهی صف‌شكن در ملازمت حسام الدوله تمیشه را لشكرگاه ساخت و در انتظار مقدم برادر لواء اقامت برافراخت و در آن منزل حسام الدوله شهریار بدار القرار انتقال فرمود مدت سلطنتش سی و هفت سال بود و اوقات حیاتش زیاده بر هشتاد سال نجم الدوله قارن بن شهریار بعد از فوت پدر بزرگوار بطریق استقلال متصدی سرانجام امور ملك و مال گشت و بواسطه شرارت نفس و قلت عقل اكثر خواص و مقربان حسام الدوله را به‌كشت لاجرم شآمت سفك دماء شامل حالش گشته پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و چون هشت سال از ایام اقبالش بگذشت نقد بقا بقابض ارواح داد آنگاه شمس الملوك رستم بن نجم الدوله قارن در مملكت مازندران بر تخت كامرانی نشست و بخلاف پدر ابواب ظلم و بیداد بربست اما علاء الدوله علی بن
ص: 420
حسام الدوله بعد از فوت پدر و برادر چند كرت از سلطان سنجر اجازت انصراف طلبید و سلطان مصلحت در محافظتش دانسته او را مرخص نكرد و علاء الدوله چندگاه بناكام در خراسان اوقات گذرانیده بوقت فرصت فرار بر قرار اختیار كرد و نزد سلطان محمد رفته شمه‌ای از سرگردانی خویش معروضداشت و سلطان محمد درصدد تربیت علاء الدوله شده قاصدی پیش رستم فرستاد كه مناسب آنست كه بملازمت مبادرت نمائی تا ملك موروث میان تو و علاء الدوله تقسیم یابد و رستم نخست از ملازمت سلطان محمد تقاعد نمود و سلطان محمد در غضب شده لشگر باران عدد مصحوب علاء الدوله متوجه مازندران گردانید و رستم را چون با آن سپاه طاقت مقاومت نبود بدرگاه پادشاه شتافت و خواهر سلطان كه منكوحه پدرش بود بواسطه میلی كه نسبت بعلاء الدوله داشت او را زهر داد و مدت سلطنتش چهار سال امتداد داشت علاء الدوله علی بن حسام الدوله شهریار بعد از فوت برادرزاده داعیه كرد كه روی بجانب ملك موروث آورد اما بخلاف متصور سلطان محمد او را رخصت نداد و بلكه بند بر پایش نهاد و مقارن آن احوال سلطان محمد بملك سرمد انتقال فرموده پسرش سلطان محمود علاء الدوله را منظورنظر عنایت گردانید و عمه خود را كه بزهر دادن رستم متهم بود بحباله نكاحش درآورده اجازت توجه بصوب مازندران ارزانی داشت و علاء الدوله قدم بر مسند استقلال نهاد و باندك زمانی تمامت آن مملكترا مسخر ساخت و مدت بیست و یكسال علم سلطنت برافراخت و چون عمرش از شصت تجاوز نمود بعلت نقرس مبتلا گشته زمام امور سلطنت را به پسر خود شاه غازی رستم سپرد و خود در گوشه‌ای نشسته روی بمحراب طاعت و عبادت آورد شاه غازی رستم بن علاء الدوله علی بن رستم چون تاج ایالت بر سر نهاد ابواب عدل و انصاف بر روی رعایا برگشاد و او پادشاهی بود در غایت شجاعت و مردانگی و نهایت سخاوت و فرزانگی و مدت بیست و چهار سال بدولت و اقبال بسر برده چون سن شریفش بشصت رسید فی سنه ثمان و خمسین و خمس مائه متوجه ریاض عقبی گردید این دو بیت از مرثیه كه جهة او گفته بودند در تاریخ طبرستان مسطور بود ثبت افتاد نظم
دیو سپید سر ز دماوند كن برون‌كاندر زمانه رستم مازندران نماند
گو پرده‌دار پرده فروهل كه بار نیست‌بر تخت رستم بن علی شهریار نیست علاء الدوله حسن بن رستم قائم‌مقام پدر خود بود و چون پادشاه شد در باب ریختن خون بی گناهان غلو نموده از هركس اندك جریمه در وجود می‌آمد میفرمود تا او را فی الحال بقتل میرسانیدند و عمش حسام الدوله شهریار بن علاء الدوله علی و كیكاوس بن ناصر الملك كه ابا عن جد در سلك اعاظم امراء مازندران انتظام داشتند از جمله مردمی بودند كه در اوایل سلطنت حسن مقتول گردیدند تادیبش در اكثر اوقات بضرب چوب بودی و در آن امر آن‌قدر مبالغه فرمودی كه در مازندران چوب حسنی مثل گشت و چون حسن نزدیك به نه سال حكومت كرد دست قضا سجل حیاتش درنوشت سید ظهیر در تاریخ طبرستان آورده كه حسن سیصد چهار صد غلام صاحب حسن داشت و هرگاه یكی از آن جماعت بگوشه چشم در دیگری نگریستی در ساعت بقتل رسیدی بنابرآن غلامان قاصد جان علاء الدوله
ص: 421
گشته در شبی كه شراب بسیار خورده بود و در قلعه برزم خواب كرده آن جماعت كه پیوسته بحراستش قیام می‌نمودند بیك ناگاه شمشیرها بركشیدند و بخوابگاه پادشاه شتافته او را بقتل رسانیدند و بر اسبان خود سوار گشته متفرق گردیدند شاه اردشیر بن علاء الدوله حسن بصفات حمیده و سمات پسندیده آراسته بود و در ایام دولت خود در بذل و عطا بقدر مقدور مبالغه نمود شجاعتش درجه كمال داشت و عدالتش اوراق حكایت نوشیروان را بر طاق نسیان گذاشت بیت
گه بزم سیم و گه رزم تیغ‌ز جوینده هرگز نكردی دریغ و او بعد از فوت پدر افسر سروری بر سر نهاده بحسن تدبیر قاتلان حسن را بدست آورده اكثر ایشانرا بقتل رسانید و مدت سی و چهار سال و هشت ماه حكومت كرده در شهور سنه اثنی و ستمائه متوجه عالم عقبی گردید شمس الملوك رستم بن شاه اردشیر در زمان وفات پدر در قلعه دارا مقید بود و چون اردشیر از عالم انتقال نمود اعیان و اشراف مازندران او را از حبس بیرون آورده بر تخت سلطنت نشاندند و زر بسیار نثار كردند و در ایام دولت شمس الملوك كه چهار سال بود ملاحده در وادی طغیان سلوك نموده پیوسته مشوش اوقات مازندرانیان بودند و فدائیان در قتل ساكنان آن حدود تقصیر نمی فرمودند و شمس الملوك را در ماه شوال سال ششصد و شش سید ابو الرضا حسین بن ابی رضاء العلوی بغدر هلاك ساخت و در مملكت مازندران علم استیلا برافراخت و در ایام دولت جناب سیادت‌مآب دولت خوارزم شاهیان بنهایت رسید و تمامت مملكت ایران جولانگاه یكران مغولان گردید و مآل حال طبقه سیم از ملوك باوند كه معاصر چنگیزخانیان بودند در جزو ثانی از مجلد ثالث سمت تحریر خواهد یافت و درین مقام بجهت شدت مناسبت فارس خوش‌خرام عنان بیان بصوب ذكر ملوك دیالمه خواهد تافت و من اللّه العصمة و التوفیق‌

گفتار در ایراد مبادی احوال آل بویه كه ایشانرا ملوك دیالمه گویند

در نسخ معتبره از كتاب التاج صابی مرویست كه نسب بویه ببهرام گور اتصال می‌یابد و حمد اللّه مستوفی نام آباء و اجداد او را تا بهرام در قلم آورده و ابو علی مسكویه در تجارب الامم مرقوم كلك صحت رقم گردانیده كه ملوك دیالمه از اولاد یزدجرد بن شهریارند و پدران ایشان در اوایل ظهور اسلام از سپاه عرب گریخته بگیلان رفتند و هم آنجا سكنی نمودند و بعضی دیگر از مورخان بر آن رفته‌اند كه از نسل بویه را بدان واسطه از دیالمه شمرده‌اند كه مدتی ممتد در میان ایشان اوقات گذرانیده بودند از شهریار بن رستم دیلمی منقولست كه گفت كه ابو شجاع بویه مردی متوسط الحال بود با والده فرزندان خود محبت بی‌نهایت داشت و آن عورت فوت شده قوافل حزن و اندوه بر ضمیر بویه استیلا یافت و من روزی بخانه او رفتم و او را بوفور ملالت ملامت كردم و بسرای خود آوردم تا زنك حزن بصیقل نصیحت از آینه خاطرش بزدایم در آن اثنا شخصی كه دعوی علم نجوم
ص: 422
و تعبیر خواب میكرد بوثاق من درآمد بویه بوی گفت كه درین شبها بخواب دیدم كه از سر قضیب من آتشی عظیم بیرون آمد و بر بعضی از بلاد تافته هرلحظه نورش بیشتر میشد تا بآسمان رسید آنگاه منقسم بسه قسم گشت و عباد بلاد پیش آن آتش خضوع و خشوع می نمودند منجم گفت این خواب در غایت غرابت است مرا تا اسب و جامه ندهی زبان بتعبیر نگشایم بویه اظهار افلاس كرده منجم ده دینار طلبید بویه از ادای آن وجه نیز عاجز آمد پس از آن منجم گفت ترا سه فرزند باشد كه در آن بلاد كه از آن آتش روشن گشته حكومت كنند و نایره اقبال ایشان در اطراف جهان اشتعال یابد و چون از اولاد بویه علی و حسن و احمد در آن مجلس بودند بویه با منجم گفت كه فرزندان من اینانند كه می‌بینی من مردی فقیرم اینجماعت بكدام استطاعت پادشاه توانند شد ظاهرا با من استهزا میكنی منجم گفت لا و اللّه اوقات ولادت اولاد خود را بیان فرمای تا من در زایجه طالع ایشان نظر كنم بویه ساعت تولد آن سه دولتمند را باز نموده منجم بعد از تأمل و اندیشه دست پسر بزرگترش علی را كه در ایام حكومت بعماد الدوله ملقب گشت ببوسید و گفت نخست پادشاهیت باین فرزند تو رسد آنگاه دست حسن و احمد را بوسه داده فرمود كه این جوانان نیز بسلطنت میرسند القصه در آنروز سودای سروری در سر آل بویه پیدا شد و در شهور سنه اثنی عشر و ثلاث مائه كه سید ابو القاسم جعفر بن ناصر الحق در گیلان وفات یافت چنانچه سابقا مذكور گشت ماكان بن كاكی نبیره دختر خود اسمعیل بن ابی القاسم بیعت نموده بر حدود طبرستان استیلا یافت ابو شجاع با هرسه پسر در سلك ملازمانش منتظم شد در آن اثنا اسفار بن شیرویه كه از جمله اركان دولت ابو علی محمد بن ابو الحسین احمد بن ناصر الحق بود بر ماكان خروج كرده چند نوبت بین الجانبین محاربت واقع گردید و آخر الامر ماكان بطرف خراسان گریخت و اسفار بر مسند اقبال نشسته بروایتی كه در تواریخ مشهوره مسطور است بعد از یكسال از دست‌برد قرامطه سفر آخرت اختیار نمود و بقولی كه در تاریخ سید ظهیر مزبور است در اثناء بعضی از اسفار میان اسفار و مرداویج بن زیار كه از جمله اعیان امرایش بود مخالفت روی نمود و مرداویج ازو جدا شده برنكان كه اقطاعش بود رفت و از آنجا با لشكر جرار بر سر اسفار تاخت و اسفار ازو منهزم گشته از راه قهستان بطبس شتافت و ماكان بن كاكی در خراسان این خبر شنیده بعزم رزم او در حركت آمد و اسفار باز فرار نموده خواست كه خود را در قلعه الموت اندازد اما مرداویج سر راه بر وی گرفته در حدود طالقان اسفار در چنگ اسار گرفتار گشت و بقتل رسید و این صورت در شهور سنه تسع عشر و ثلاث مائه بوقوع انجامید و علی كلا التقدیرین بعد از قتل اسفار مرداویج بر سلطنت مستقل گردید و ماكان بن كاكی بجنك مرداویج مبادرت نموده شكست یافت و عنان انهزام بصوب خراسان تافت و مرداویج برستمدار و مازندران و ری و قزوین و ابهر و زنجان مستولی شده در باب استخلاص دیگر بلاد عراق سعی نموده در همدان قتل‌عام كرده در آن امر بمرتبه مبالغه فرمود كه بعقیده صاحب گزیده قاتلان دو خروار بند ابریشمین از مقتولان
ص: 423
جدا ساختند آنگاه مرداویج علی بن بویه و برادران او را كه در خلال وقایع مذكوره از ماكان مفارقت نموده باو پیوسته بودند بكرج فرستاد و خود عزیمت تسخیر اصفهان فرمود و مظفر بن یاقوت كه از قبل مقتدر خلیفه حاكم آن ناحیه بود با مرداویج حرب كرده شكست یافت و نزد پدر خود بشیراز رفت و یاقوت با جنود فارس فارس گشت و روی بمرداویج آورد اما بعد از محاربه انهزام یافت و با دو هزار كس از هزیمتیان بطرف لرستان كه مضرب خیام آل بویه بود توجه نمود و چند نفر از لشكریان دیلم از آن جماعت گریخته بیاقوت پیوستند و یاقوت آن مردمرا گردن زده بقیه سپاهیان دیلمی دل بر جنگ نهادند و در روزی كه آتش قتال اشتعال یافت یاقوت جمعی از پیادگان سپاهرا فرمود كه پیش رفته آتش در قاروره‌های نفت زدند و نسیم عنایت الهی بر پرچم علم آل بویه وزیده بروی پیادگان یاقوت در جنبش آمد و آتش در جامهای پیادگان افتاده بازگشتند و این معنی موجب فرار سواران نیز گشت و یاقوت بطرفی بیرونرفت و علی بن بویه و برادران او غنیمت فراوانگرفته كامران و سرفراز بدار الملك شیراز خرامیدند مقارن آنحال مرداویج در حمام بدست غلامانخود كشته شد و علی بن بویه پادشاه فارس گردید و از آل بویه در فارس و عراق و بغداد هفده نفر بر مسند ایالت نشستند و مدت دولت ایشان صد و بیست و هشت سال امتداد یافت‌

ذكر سلطنت عماد الدوله علی بن بویه‌

چون بلاد فارس در حیز تسخیر علی بن بویه قرار گرفت برادر خود حسن را كه ركن الدوله لقب یافته بود باستخلاص عراق نام‌زد نمود و برادر خوردتر احمد را بصوب كرمان گسیل فرمود و خود در دار الملك شیراز در سرای یاقوت فرود آمده روی بتمشیت مهمات سلطنت آورد در آن اثناء لشكریان جهت طلب مرسومات آغاز گفت‌وشنود كردند و در خزانه چیزی موجود نبود لاجرم عماد الدوله متأمل گشته ناگاه چشمش بر سقف خانه افتاده دید كه ماری سر از سوراخ بیرون می‌آورد و بازپس می‌برد لاجرم متوهم شده فرمانداد تا سقف را بشكافتند و مار را بكشتند و بعد از بازكردن سقف خانه نقود معدود و اجناس نفیسه یافتند كه یاقوت آنجا پنهانكرده بود و عماد الدوله نقود را بر جنود قسمت نموده خیاطی طلب داشت تا جهت او جامه ببرد و چون خیاط حاضر گشت لفظ چوب گز بر زبان عماد الدوله بگذشت درزی بنابرآنكه كر بود پنداشت كه پادشاه چوب می‌طلبد كه از وی بضرب لت اقرار كشد كه اموال یاقوت كجاست و فی‌الحال بر زبان آورد كه ای خداوند چه حاجت بچوب است و اللّه كه بیش از هفده صندوق از جهات یاقوت پیش من نیست عماد الدوله بخندید و اهل مجلس متعجب گردیدند در تاریخ گزیده مسطور است كه چون یاقوت از آل بویه انهزام یافت بدار الخلافه شتافت و امراء بغداد لشكری گران بصوب شیراز فرستادند عماد الدوله آن سپاه را استقبال نموده در منزل فیروزان تلاقی عسكرین دست داده مدت صد روز مقاتله اتفاق افتاد و هیچ‌یك از آن دو سپاه را
ص: 424
صورت نصرت روی ننمود و شبی عماد الدوله بخاطر گذرانید كه اگر روز دیگر پیكر ظفر جلوه‌گر نیاید راه انهزام پیش گیرد و چون بخواب رفت در عالم رؤیا مشاهده نمود كه بر اسبی كه فیروزه نام داشت سوار شده براهی میرود و در آن اثنا بشارت فیروزی میشنود و چون از خواب درآمد بفتح و نصرت امیدوار گشته صباح كه خسرو خاور بر خنك فیروزه‌رنك سپهر سوار گشت عماد الدوله بر اسب فیروزه خویش نشست و عازم صحرای نبرد شده در اثناء راه انگشتری فیروزه یافت و مقارن آن حال بتحقیق پیوست كه لشكر بغداد گریختند آنگاه عماد الدوله رسولان بدار الخلافه ارسال داشته قبول نمود كه هرسال مبلغ سیصد هزار دینار از اموال فارس و عراق بخزانه خلیفه فرستد بنابرآن خلیفه در مقام عنایت آمده جهت او خلعت و منشور پادشاهی فرستاد و لقبش را عماد الدوله قرار داد و او چند سال آن مال را ادا كرده عاقبت دم از استقلال زد و مدت شانزده سال و نیم بدولت و اقبال گذرانید و در جمادی الاولی سنه ثمان و ثلثین و ثلاث مائه متوجه عالم آخرت گردید و بموجب وصیتی كه كرد برادرزاده‌اش عضد الدوله روی بتمشیت مهمات مملكت آورد

ذكر سلطنت ركن الدوله حسن بن بویه‌

ارباب اخبار مرقوم خامه گوهر نثار گردانیده‌اند كه همدران اوان كه عماد الدوله در شیراز پادشاه شد ركن الدوله را بحكومت عراق نامزد كرد و ركن الدوله بموجب فرموده برادر روی بتسخیر آن مملكت آورد و مدتی مدید میان او و امراء سامانی نایره قتال و جدال اشتعال داشت و عاقبت الامر حكومت آن ولایت بر ركن الدوله قرار گرفته استقلال یافت و در سنه ثمان ثلثین و ثلاث مائه خبر فوت عماد الدوله را شنوده بشیراز شتافت و مدت نه ماه در مصاحبت عضد الدوله كه پسرش بود بسر برده بار دیگر روی بصوب عراق آورد و ركن الدوله در اواخر اوقات حیات استماع نمود كه عضد الدوله از شیراز لشكر ببغداد كشیده و پسرعم خویش عز الدوله بختیار را مقید گردانیده بنابر آن اغراض نفسانی بر مزاجش استقلال یافته مهموم گشت و پهلو بر بستر ناتوانی نهاده با وجود شدت مرض از ری باصفهان رفت و عضد الدوله خبر غضب و بیماری ركن الدوله را شنیده اندیشناك شد كه مبادا پدر در وقت فوت از وی نارضا باشد و بعد از تأمل بابن عمید كه وزیر ركن الدوله بود نامه نوشت مضمون آنكه تدبیری نمای كه پدر مرا طلب دارد تا بخدمت شتابم و رفع غبار خاطر عاطرش نمایم و ابن عمید در آن باب مساعی جمیله بتقدیم رسانیده ركن الدوله كس بطلب پسر فرستاد و عضد الدوله باصفهان شتافته ركن الدوله سایر اولاد خود را نیز باصفهان طلبید و پس از اجتماع ذراری سپهر نامداری ابن عمید طوئی سنگین ترتیب داد و ركن الدوله با اولاد امجاد و اعیان و اشراف عراقین و فارس بخانه وزیر تشریف برد و بعد از طعام بخاص و عام آغاز وصیت كرده تمامت
ص: 425
ولایت فارس و كرمان و اهواز را تا سرحد بغداد بعضد الدوله ارزانی داشت و حكومت همدان و اعمال جبال و ری و طبرستانرا بفخر الدوله تفویض نمود و مؤید الدوله را بر اصفهان و توابع آن والی گردانید و آن دو برادر را فرمود كه نسبت بعضد الدوله شرط اطاعت بجای آورده از حكم و نشان او تجاوز جایز ندارند و چون ركن الدوله از امثال این وصایا فارغ گشت در محرم الحرام سنه ست و ستین و ثلاث مائه درگذشت مدت سلطنتش چهل و چهار سال بود شانزده سال و نیم در ایام دولت عماد الدوله و بیست و هفت سال و نیم بعد از آن و او پادشاهی نیكوسیرت پاكیزه سریرت بود و در تعظیم سادات و علماء سعی و اهتمام تمام مینمود وزارتش چنانچه از سوق كلام سابق مستفاد میگردد تعلق بابن عمید میداشت و نام ابن عمید علی است و كنیتش بعقیده صاحب گزیده ابو الفضل و بروایت روضة الصفا ابو الفتح و آن وزیر صائب تدبیر بغایت عالی‌قدر و عظیم‌الشان بود چنانچه صاحب عباد در مدح او ابیات نظم می‌نمود و از جمله افاضل ابو حنیفه دینوری منجم با ركن الدوله معاصر بود و بنابر فرمان او فی سنه خمس و ثلثین و ثلاث مائه در اصفهان رصد بست و زیج ترتیب كرد

ذكر معز الدوله ابو الحسین احمد بن بویه‌

در سنه اثنی و عشرین و ثلاث مائه معز الدوله بموجب اشارت برادر بزرگتر خویش عماد الدوله از شیراز بعزیمت تسخیر كرمان در اهتزاز آمد و نخست بلده سیرجانرا فتح نموده از آنجا بنفس كرمان شتافت و پسر الیاس كه بروایت روضة الصفا محمد و بعقیده صاحب گزیده علی نام داشت در آن بلده متحصن شده معز الدوله آغاز محاصره كرد حمد اللّه مستوفی گوید كه در اوقات محاصره امیر علی بن الیاس هرروز لباس جنگ پوشیده بقدر امكان در مدافعه ایشان مراسم اجتهاد بجای می‌آورد و هرشب نزلی مناسب ترتیب كرده بمعسكر معز الدوله میفرستاد دیلمیان ازین دو صورت متناقض متعجب شده پرسیدند كه با وجود مخالفت و محاربت سبب ارسال نزل و ساوری چه‌چیز است امیر علی جواب داد كه روز بنابرآن محاربه می‌نمایم كه شر شما را كه با من در مقام عداوت آمده‌اید از سر باز كنم و چون شما درین مملكت میهمان منید مروت چنان اقتضا می‌نماید كه شب نزل میفرستم معز الدوله از استماع این سخن منفعل گشته بین الجانبین قواعد مصالحه استحكام یافت و چون امیر علی فوت پسرش الیسع بجایش نشست میان او و معز الدوله بكرات محاربات دست داد و عاقبت معز الدوله آن مملكت را مسخر ساخته آنگاه رایت عزیمت بصوب اهواز برافراشت و آن حدود را بیشتر از گماشتگان خلیفه بغداد انتزاع نمود و در سنه اثنی و ثلثین و ثلاث مائه بواسط رفت و از بغداد توزون كه امیر الامراء خلیفه بود بجنك او شتافته دوازده روز متعاقب غبار معركه هیجا در هیجان بود و عاقبت توزون منهزم گشته معز الدوله باهواز مراجعت نمود و در سنه ثلث و ثلثین و ثلاث مائه كرت دیگر بواسط شتافته مستكفی خلیفه و توزون با سپاهی از حیز حساب بیرون در
ص: 426
برابر او رفتند و معز الدوله صلاح در جنگ ندیده باهواز بازگشت و در سنه اربع و ثلثین و ثلاث مائه كه توزون فوت شد بار دیگر معز الدوله بر مسند جهانگیری نشسته تا بغداد عنان بازنكشید و ابن شیرزاد كه بعد از وفات توزون امیر الامرا شده بود از وی گریخت و معز الدوله در جمادی الاولی سنه مذكوره بباب الشماسیه نزول اجلال فرمود در روز دیگر بمجلس مستكفی رفته با وی بیعت نمود و در آن روز خلیفه او را معز الدوله لقب داد و معز الدوله از روی استقلال در سرانجام امور ملك و مال دخل كرده مبلغ پنج هزار درم هرروز جهة اخراجات خلیفه مقرر ساخت و بعد از روزی‌چند مستكفی را از خلافت خلع نموده المطیع باللّه را قایم‌مقام گردانید بعد از آن میان ناصر الدوله بن حمدان كه باغواء ابن شیرزاد لشكر بدار السلام بغداد كشید و با معز الدوله محاربات روی نمود و در محرم سنه خمس و ثلثین و ثلاث مائه مهم بمصالحه انجامید و ناصر الدوله بطرف موصل بازگردید و در سنه سته و ثلثین ثلاثمائه معز الدوله بصره را مسخر گردانید و در سنه سبع و ثلثین و ثلاث مائه بموصل رفته ناصر الدوله بجانب نصیبین گریخت و معز الدوله جهة قطع ماده انتعاش ناصر الدوله در آن دیار ظلم بسیار كرد و بالاخره ناصر الدوله قاصدی فرستاد و از وی قبول كرد كه هرسال هشت بار هزارهزار درم از قلمرو خویش بخانه بغداد فرستد و معز الدوله باین معنی راضی گشته عنان مراجعت انعطاف داد و در سنه خمس و اربعین و ثلاث مائه نوبت دیگر بین الجانبین آتش نزاع ارتفاع یافت و معز الدوله عازم موصل شده ناصر الدوله بار دیگر بنصیبین رفت و معز الدوله او را آنمقدار تعاقب نمود كه ببلاد شام درآمد آنگاه بنابر عرض مرض ببغداد معاودت كرد و فرمود تا بر درهای مساجد كندند كه لعن اللّه علی معاویة بن ابی سفیان و لعن من غصب عن فاطمه رضی اللّه عنها فدكا و لعن من منع ان یدفن الحسن عند قبر جده علیه السّلام و من نفی ابا ذر الغفاری و من اخراج ابو العباس عن الشوری و بدین‌واسطه شورشی در میان سنیان پیدا شده شب بعضی ازین منقورات را حك كردند و معز الدوله روز دیگر فرمود تا باز نقر كردند و بالاخره وزیر معز الدوله حسن بن محمد المهلبی مصلحت چنان دید كه در لعن غیر معاویه كسی را نام نبرند و بجای سایر كلمات مذكور بنویسند كه لعن اللّه الظالمین لآل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و بدین تدبیر آن غوغا تسكین یافت و وفات معز الدوله در سنه سته و خمسین و ثلاث مائه دست داد مدت عمرش بعقیده صاحب گزیده پنجاه و چهار سال بود و زمان سلطنتش بیست و یكسال سه سال در زمان عماد الدوله و هژده سال در عهد ركن الدوله ابو جعفر محمد الضمیری و حسن بن محمد المهلبی در سلك وزراء معز الدوله انتظام داشتند و حسن بن محمد كه بصفت جود و سخاوت موصوف بود در سنه اثنی و خمسین و ثلث مائه از عالم انتقال نمود
ص: 427

ذكر ابو شجاع عضد الدوله فنا خسرو بن ركن الدوله‌

باتفاق مورخان فضیلت شیم عضد الدوله خلاصه ملوك دیلم بلكه نقاوه سلاطین عالم بود و ذات خجسته‌صفاتش بزیور دیانت و حسن اعتقاد موصوف و وجود فایض الجودش بگوهر عدالت و یمن رشاد معروف و عضد الدوله در سنه ثمان و ثلثین و ثلاث مائه در بلده شیراز بحكم وصیت عم خود عماد الدوله پای بر مسند سروری نهاده و عالمیانرا بوفور انعام و احسان مسرور ساخته بعدل و داد نوید داد و در ایام دولت چند نوبت بجانب بغداد نهضت نمود كرت اول جهة امداد عز الدوله بختیار كه پسر عمش بود و كرت ثانی بعزم پیكار عز الدوله بختیار و درین كرت فی سنه سبع و ستین و ثلاث مائه بختیار را گرفته بقتل رسانید و جمیع قلاع و بقاع حدود موصل را مسخر و مضبوط گردانید و در سنه ثمان و ستین و ثلث مائه از موصل ببغداد شتافته خرابهای آن خطه را بحال عمارت بازآورد و جهة پیش نمازان و مؤذنان مساجد وظایف تعیین كرد و ایتام و فقرا و ضعفا را رعایتها فرمود و اخراجاتی را كه در راه مكه از حاجیان میستاندند تخفیف نمود و فقهاء و محدثان و فضلا و شعرا و اطبا را از مواید انعام و احسان خویش محفوظ و بهره‌ور ساخت و عضد الدوله در ایام سلطنت عمارات عالی و بقاع نقاع طرح انداخت از آنجمله عمارتیست كه در نجف بر سر مرقد معطر امیر المؤمنین حیدر علی خیر البشر و علیه سلام اللّه الاكبر بنا كرد و دیگر دار الشفائیست كه در بغداد در باب تعمیر و ترویج آن لوازم اهتمام بجای آورده و همچنین در شیراز نیز دار الشفا ساخت و بر آب كربندی بست كه مانند آن بند در عالم عمارتی نتوان یافت و ایضا بركه ترتیب داد كه آنرا هفت پایه بود كه اگر از هرپایه هرروز هزار كس آب میخوردند تا بیكسال كفایت می‌نمود و در ایام جهانبانی عضد الدوله وزیرش نصر بن هرون نصرانی حكم حاصل كرده در باب تعمیر و ترویج كلیساها و معابد نصاری سعی بلیغ نمود در روضة الصفا مسطور است كه در آخر عمر عضد الدوله بدعتی چند احداث كرد كه مناسب شیم مرضیه او نبود از جمله آنكه در مساحت زمینها چیزی چند درافزود و بر آنچه در بیع دواب و مواشی میستاندند اضافه فرمود و عمل ثلج را مخصوص بدیوان اعلی ساخت چنانچه گماشتگان دیوان از كوه برف می‌آوردند و بفقاعیان می‌فروختند و عضد الدوله در هشتم شوال سنه اثنی و سبعین و ثلاث مائه بعلت صرع درگذشت و در روز وفات غیر از این آیت چیزی بر زبانش جاری نمیگشت كه (ما اغنی عنی مالیه و هلك عنی سلطانیه) مدفن عضد الدوله نجف است در پایان روضه مقدسه حضرت شاه مردان و بر صندوق مرقد او این آیت كنده‌اند كه (وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ) مدت حكومت عضد الدوله سی و چهار سال بود و از جمله فضلاء ابو الحسن ابراهیم بن بلال كه مشهور است بصابی و در فن انشاء و بلاغت شبیه و عدیل نداشت معاصر عضد الدوله بود و كتاب التاج را كه مبنی است از مناقب و مآثر آل بویه بنام نامی او تصنیف نمود وفات صابی بروایت صاحب گزیده در
ص: 428
یازدهم شوال سنه اربع و ثمانین و ثلاث مائه دست داد (و العلم عند اللّه الهادی الی سبیل الرشاد)

ذكر ایالت عز الدوله بختیار و بیان كشته شدن او بتقدیر قادر مختار

معز الدوله در وقتی كه بمرض موت گرفتار بود ولد ارشد خود عز الدوله بختیار را ولی‌عهد كرد و او را وصیت نمود كه در تمشیت امور سلطنت از مقتضای رأی عم خود ركن الدوله بیرون نرود و پسرش عضد الدوله را بر خود مقدم دانسته نسبت بدو مراسم تعظیم و تبجیل بجای آورد و ابو الفضل عباس بن الحسین و ابو الفرج محمد بن العباس را لباس وزارت پوشاند و سبكتكین حاجب و سایر امراء ترك را بعنایت خویش امیدوار گرداند و عز الدوله بعد از فوت پدر در بغداد متصدی امر جهانبانی گشته از سر غرور جوانی بلهو و لعب مشغول شد و با مسخرگان و مغنیان آغاز مصاحبت و مجالست كرده بهیچیك از وصایای معز الدوله عمل ننمود بنابرآن سبكتكین كه در آن زمان بمزید تهور و وفور اتباع از سایر امرا امتیاز داشت اتراك بی‌باك را با خود متفق ساخت و نسبت بعز الدوله در مقام مخالفت آمد و میان ایشان منازعت بتطویل انجامیده بختیار در عراق عرب بی‌اختیار گشت و چون سبكتكین فوت شد تركان الپتكین را بحكومت اختیار نموده بجانب واسط كه معسكر عز الدوله بختیار بود رفتند و در برابر لشكر او فرود آمده مدت پنج ماه بین الجانبین غبار معركه هیجا هیجان داشت و در اكثر ایام تركان ظفر می‌یافتند و چون این اخبار بسمع عضد الدوله رسید با سپاه فارس عزم رزم مخالفان كرده در واسط بعز الدوله پیوست و بضرب تیغ و سنان تركانرا ببغداد گریزانید و باتفاق عز الدوله آن طایفه را تعاقب نموده خود بجانب شرقی دار السلام فرود آمد و بختیار را بطرف غربی فرستاد و اتراك چند روز جنگهای مردانه كرده آخر الامر در ملازمت طایع خلیفه بجانب تكریت گریختند و عضد الدوله در بغداد متمكن شده كس فرستاد تا خلیفه را بمقر عز او رسانیدند و با او بیعت كرده عز الدوله و برادرانش را مقید ساخت و چون این خبر بركن الدوله رسید اضطرابی عظیم نموده عزم جزم كرد كه ببغداد رود و عضد الدوله را منزجر گرداند و عضد الدوله ازین معنی خبر یافته بختیار را باز صاحب‌اختیار ساخت و علم عزیمت بصوب شیراز برافراشت اما بعد از فوت ركن الدوله بار دیگر بعراق عرب شتافت و عز الدوله با سپاه فراوان از بغداد بیرون رفته در حدود تكریت میان ایشان جنگ واقع شد و بختیار اسیر گشته بفرموده عضد الدوله همانروز بقتل رسید مدت حیاتش سی و شش سال بود و اوقات حكومتش یازده سال و كسری وزیر عز الدوله بعقیده صاحب گزیده ابن عمید بود و او نیز در آن معركه گرفتار گشته بفرمان عضد الدوله كشته شد
ص: 429

ذكر سلطنت مؤید الدوله ابو منصور بویة بن ركن الدوله‌

چون ركن الدوله حسن بن بویه وفات یافت مؤید الدوله رسولی نزد برادر بزرگتر خود عضد الدوله فرستاده پیغام داد كه زمام امور ملك و مال در قبضه اقتدار آن حضرتست اگر اجازت باشد در حكومت اصفهان و توابع آن‌كه پدر مرحوم نامزد من كرده دخل نمایم و الا آنچه مقتضای رای ممالك آرای باشد بتقدیم رسانم و عضد الدوله را این استجازه موافق مزاج افتاده در تأیید و تعوید مؤید الدوله مساعی جمیله مبذول داشت اما فخر الدوله از برادر بزرگتر حسابی برنگرفت و بی‌رخصت متصدی امر سلطنت گشت و این معنی بر خاطر عضد الدوله گران آمده مؤید الدوله را بر مخالفت برادر باعث شد و فخر الدوله از مقاومت عاجز گشته پناه بقابوس بن وشمگیر كه شوهر خاله و پدر زنش بود برد و قابوس مقدم داماد را گرامی داشته هرچند عضد الدوله و مؤید الدوله كس فرستاده فخر الدوله را طلبیدند التفات بسخن ایشان نكرد و در اوایل سنه احدی و سبعین و ثلاث مائه مؤید الدوله لشكر بجرجان كشیده بعد از وقوع محاربه قابوس و فخر الدوله بجانب خراسان گریختند و التجا بحسام الدوله ابو العباس تاش كه از قبل امیر نوح والی ولایت نیشابور و توابع آن بود نمودند و تاش در تعظیم و تكریم آن دو مهمان عزیز مهما امكن لوازم سعی و اهتمام بجای آورد و باشارت امیر نوح با لشكری بیكران متوجه جرجان شد و مؤید الدوله در شهر متحصن گشته پس از روزی‌چند در ماه رمضان سنه مذكوره شبیخون بر خراسانیان زد و آن هرسه سردار طریق فرار پیش گرفته تا نیشابور عنان‌یكران بازنكشیدند و بعد ازین فتح مؤید الدوله بفراغ بال روزگار میگذرانید تا در سنه ثلث و سبعین و ثلاث مائه متوجه ملك بقا گردید مدت سلطنتش هفت سال بود و بوزراتش صاحب سعید اسمعیل بن عباد قیام مینمود

ذكر سلطنت فخر الدوله ابو الحسن علی بن ركن الدوله‌

بعد از فوت مؤید الدوله امرا و اعیان دیلم قرعه مشورت در میان انداختند كه زمام امر سلطنت را در قبضه اقتدار كدام‌یك از آل بویه نهند صاحب كافی اسمعیل بن عباد گفت كه فخر الدوله مهتر و بهتر ملوك دیالمه است او را از خراسان باید طلبید و متقلد قلاده ایالت گردانید و همگنان این رای را استحسان كرده مسرعان بجانب خراسان روان ساختند و فخر الدوله بعد از آنكه مدت سه سال در این مملكت پریشان‌حال گذرانیده بود چون این خبر بهجت‌اثر شنود هم‌عنان برق و باد بعراق شتافته تاج سلطنت بر سر نهاد و زمام امور وزارت من حیث الاستقلال بقبضه اختیار صاحب عباد داد و در سنه سبع و سبعین و ثلاث مائه فخر الدوله آن وزیر صاحب تدبیر را بضبط اموال طبرستان ارسال داشت و جناب صاحبی آن مملكترا كما ینبغی بحیطه ضبط درآورده چند قلعه مفتوح و مسخر ساخت و هم
ص: 430
در آنسال خاطر از آن مهام بازپرداخته لواء معاودت برافراخت و در سنه تسع و سبعین و ثلاث مائه هوس تسخیر بغداد در خاطر فخر الدوله پیدا شده بدانجانب نهضت نمود و بهاء الدولة بن عضد الدوله كه در آن زمان امیر الامراء دار السلام بود او را استقبال نموده در اهواز تقارب فریقین دست داد و هردو لشكر در برابر یكدیگر فرود آمده بحسب اتفاق شبی آب اهواز طغیان كرده بمعسكر فخر الدوله رسید و لشكریان اینمعنی را بر خدیعت بغدادیان حمل نمودند و آب‌روی فخر الدوله را بر خاك ریخته راه گریز پیش گرفتند و فخر الدوله بری بازگشته از آنجا بهمدان رفت و بهاء الدوله قاصدان نزد عم فرستاده اظهار وفاق نمود و فخر الدوله از برادرزاده راضی گشته از مقام تسخیر دار السلام درگذشت و در سنه خمس و ثمانین و ثلاث مائه وزیر فضیلت نهاد والانژاد یعنی صاحب عباد مریض گشته پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و فخر الدوله بعیادت او رفته صاحب بعرض رسانید كه درین مدت كه زمام تمشیت امور وزارت در كف كفایت بنده بود بقدر وسع و طاقت در فراغت سپاهی و رعیت كوشیدم و بیمن دولت قاهره ممالك محروسه را معمور و آبادان گردانیدم و بعد از فوت من اگر پادشاه تغییر بقواعدی كه من وضع كرده‌ام راه ندهند و بهمین شیوه طریقه عدالت مرعی دارند بركات آن بروزگار همایون‌آثار واصل گردد و مرا نامی نباشد و اگر برخلاف دستور معهود عمل نمایند مردم بساط عدل و احسان را بمن نسبت كنند و از این جهة اختلال بامور ملك و مال راه یابد فخر الدوله قبول نمود كه بهمان منوال سلوك نماید اما پس از وفات صاحب خجسته‌صفات خزاین او را تصرف كرد و از اولاد و متعلقانش اموال فراوان حاصل فرمود در تاریخ مسطور است كه چون نعش صاحب عباد را بنمازگاه بردند از غایت جلالتی كه داشت اعیان دیلم پیش تابوتش زمین بوس كردند و نعش او را از سقف خانه آویخته پس از مدتی باصفهان نقل نمودند و در روضة الصفا مذكور است كه صاحب عباد در فضل و هنر و كفایت و كیاست یگانه روزگار و وحید اعصار بود و در اصابت رای و تدبیر شبیه و نظیر نداشت و آنمقدار كتب نفیسه كه او جمع ساخت هرگز هیچ وزیر بلكه هیچ صاحب تاج و سریر را میسر نشده بود چنانچه گویند كه در یكی از اسفار چهار صد شتر باربردار كتابخانه او را می‌كشید مدت وزارتش هجده سال بود حمد اللّه مستوفی گوید كه چون صاحب عباد روی بریاض جنت نهاد ابو العباس البضی و ابو علی بن حمویه اصفهانی ده هزار دینار پیشكش فخر الدوله كرده وزیر شدند و ایشان دست بظلم و تعدی برآورده متمولانرا مصادره نمودند و از جمله مردمی كه در زمان وزارت آن دو عزیز مؤاخذ گشتند یكی قاضی ری عبد الجبار بود و او در فروع متابعت شافعیه مینمود و در اصول در سلك مشایخ معتزله انتظام داشت و سبب گرفتن قاضی آن شد كه بنابر مذهب اعتزال روزی گفت كه من بر صاحب عباد ترحم نكنم زیرا كه مرا توبه او معلوم نیست وزراء فخر الدوله بدین جریمه سه بار هزارهزار درم از قاضی گرفته رقم عزل بر سجل احوالش كشیدند
ص: 431
طرفه آنكه معتقد معتزله آنست كه هركس كه یكدانك و نیم بناحق از كسی بستاند ابد الآباد در دوزخ بماند و خدمت اقضوی این‌همه اموال از رشوت دار القضا اندوخته بود و مع ذالك بتوهم آنكه شاید صاحب عباد در زمان وزارت از كسی رشوت گرفته باشد می گفت كه بر وی رحمت نفرستم كه نزد من توبه او محقق نیست نعوذ باللّه من شرور انفسنا و سیآت اعمالنا بثبوت پیوسته كه در شهور سنه سبع و ثمانین و ثلاث مائه روزی در قلعه طبرك فخر الدوله كباب گوشت گاو و انگور خورده درد معده بر وی مستولی شد و همانروز وفات یافت و در آن محل كلید خزاین پیش پسرش مجد الدوله بود بنابران اركان دولت هرچند سعی نمودند كه از خزانه كفن بدست آرند میسر نشد و حال آنكه در آن وقت سه هزار خروار جامه در خزانه موجود بود آخر الامر قیم مسجد جامع طبرك جنسی كه شایسته كفن بود بخدام بارگاه سلطنت فروخت تا او را برداشتند مدت سلطنت فخر الدوله چهارده سال بود اموال و جهاتی كه از وی ماند بیش از آنست كه تعداد توان نمود و از جمله افاضل آن عصر ابو بكر خوارزمی مملكت فخر الدوله را بوجود خود مشرف داشت و ابو بكر پیوسته با صاحب عباد مصاحبت فرموده بین الجانبین مشاعرات و مطایبات واقع می‌شد از جمله آنكه ابو بكر روزی بی‌رخصت بمجلس صاحب درآمد و این معنی بطبع صاحبی گران آمده ببدیهه گفت شعر
(كلما قلنا فلا مجلسنا بعث اللّه بقتلا فجلس)
ابو بكر نیز بدیهه در جواب نظم نمود كه شعر
(من یقل انی بقتل انه‌جرها او ذبیع من باب طبس) و فی‌الحال از مجلس بیرون رفت گویند كه وفات ابو بكر قبل از وفات صاحب اتفاق افتاد

ذكر سلطنت شرف الدوله ابو الفوارس شیرذیل عضد الدوله‌

شرف الدوله در وقت وفات پدر كرمانرا بوجود خود مشرف داشت و چون این خبر شنید بصوب شیراز رایت توجه افراشت و پس از آنكه بدان ولایت رسید بنابر آنكه از وزیر عضد الدوله نصر بن هرون نصرانی آزرده‌خاطر بود او را بكشت و بعد از ضبط مملكت فارس در اوایل سنه خمس و سبعین و ثلاث مائه لشكر باهواز كشیده برادر خود ابو الحسن احمد را كه از قبل صمصام الدوله بن عضد الدوله حاكم آن سرزمین بود بگریزانید آنگاه ببصره رفته در ماه رجب سنه مذكوره آن بلده را نیز بتحت تصرف درآورد و در اوایل سنه ست و سبعین و ثلاث مائه متوجه بغداد گشت و برادرش صمصام الدوله كه در دار السلام امیر الامرا بود بامید مرحمت نزد او رفت و شرف الدوله نخست برادر را تعظیم و تكریم نمود و چون از مجلس بیرون رفت باخذ و قیدش حكم فرمود و از روی استقلال بضبط ملك و مال مشغول گشت و قرب دو سال دیگر بدولت و اقبال گذرانیده فی سنه تسع و سبعین و ثلاث مائه متوجه عالم بقا گردید
ص: 432

ذكر حكومت صمصام الدوله ابو كالیجار مرزبان بن عضد الدوله‌

عضد الدوله چون رخت بقا بباد فنا داد صمصام الدوله در بغداد قدم بر مسند امیر الامرائی نهاد و پس از آنكه مدت چهار سال و شش ماه بتمشیت امور ملك و مال پرداخت شرف الدوله بدار السلام شتافته او را مقید بیكی از قلاع فارس فرستاد و صمصام الدوله پس از وفات برادر بسعی جمعی از اتراك از محبس بیرون آمده با سپاهی جرار متوجه بغداد گشت و بهاء الدوله بن عضد الدوله كه پس از فوت برادر حاكم دار السلام شده بود او را استقبال نمود و بین الجانبین نایره قتال اشتعال یافته عاقبت الامر مهم بصلح انجامیده برینجمله كه ایالت بلاد فارس و ارجان متعلق بصمصام الدوله باشد و در عراق عرب و خوزستان بهاء الدوله پادشاهی نماید آنگاه هریك از آن دو پادشاه بمقر عز خود باز گشتند و در سنة ثلث و ثمانین و ثلاث مائه شش نفر از اولاد عز الدوله بختیار بن معز الدوله كه در یكی از قلاع فارس محبوس بودند بنابر موافقت موكلان از قید نجات یافته خروج كردند و صمصام الدوله ابو علی بن استاد هرمز را بدفع ایشان نامزد فرمود و ابو علی آن شش دولتمند را اسیر كرده نزد صمصام الدوله برد و صمصام دو نفر ایشان را بصمصام انتقام از پای در آورده چهار كس دیگر را محبوس گردانید در خلال این احوال بناء مصالحه میان صمصام الدوله و بهاء الدوله انهدام یافته كرت دیگر غبار منازعت ارتفاع یافت و صمصام الدوله ابو علی بن استاد هرمز را بصوب بغداد فرستاد و بهاء الدوله نیز فوجی از سپاه در برابر ارسال داشت و مدتها بین الجانبین آتش جنگ و شین مشتعل بود و در اكثر معارك ابو علی را صورت نصرت روی مینمود و چون مهم بهاء الدوله باستیصال نزدیك رسید ناگاه خبر قتل صمصام الدوله در عراق منتشر گردید و كیفیت آن واقعه چنان بود كه در سنه ثمان و ثمانین و ثلاث مائه صمصام الدوله در عراق عرب بعرض لشكر مشغولی فرمود و نام هر كس را كه نسبش بدیلم نمی‌پیوست از دفتر حك نمود و چون آن سپاهیان از حصول مرسوم و علوفه نومید شدند مستحفظان اولاد بختیار را فریفته ایشانرا از بند بیرون آوردند و جمعی كثیر از رنود و اوباش بدیشان پیوسته چون صمصام الدوله از كیفیت حادثه خبر یافت قصد نمود كه در یكی از قلاع فارس متحصن گردد تا سپاه او از بغداد مراجعت نماید اما كوتوال آن قلعه او را راه نداد و صمصام الدوله با سیصد نفر از لشكر در دودمان كه موضعی است در دو فرسخی شیراز فرود آمد و طاهر نامی كه رئیس آن منزل بود او را گرفته پیش ابو نصر بن بختیار برد و ابو نصر در ذی حجه حجه مذكوره صمصام الدوله را بقتل آورد و مادرش را نیز بكشت و آن دو قتیل را بر دكانچه از سرای امارت دفن كردند و چون بهاء الدوله بفارس شتافت ایشانرا از آن مدفن بمقبره آل بویه نقل نمود مدت حكومت صمصام الدوله در فارس نه سال و هشت ماه بود
ص: 433

ذكر ایالت بهاء الدوله ابو نصر خسرو بن فیروز بن عضد الدوله‌

در همان روز كه شرف الدوله وفات یافت فرق انام در دار السلام بهاء الدوله را بر مسند امارت نشاندند و چنانچه سبق ذكر یافت میان بهاء الدوله و ابو علی بن استاد هرمز غبار معركه هیجا در هیجان بود كه خبر قتل صمصام الدوله شایع شد آنگاه ابو علی حسام انتقام در نیام كرده باتفاق سایر امراء فارس از بهاء الدوله امان طلبید و بهاء الدوله ملتمس او را بحسن قبول تلقی نمود ابو علی با اتباع در سلك هواخواهانش منتظم گشت و مملكت اهواز بحوزه تصرف بهاء الدوله آمده ابو علی را بجانب فارس فرستاد تا شر اولاد عز الدوله را دفع نماید و ابو علی بر آن جماعت غالب گشته ابو نصر بن بختیار سلوك طریق فرار اختیار نمود و این اخبار بسمع بهاء الدوله رسیده كامران و سرافراز بدار الملك شیراز خرامید و بعضی از اولاد و اتباع بختیار را كه در آن ولایت مانده بودند بقصاص برادر بقتل رسانیده و موفق بن اسماعیل را باستیصال ابو نصر بن بختیار كه بطرف جیرفت گریخته بود نامزد نمود و موفق بدان جانب ایلغار كرد و ابو نصر چون قوت ستیز نداشت راه گریز پیش گرفت و موفق بجیرفت رسیده چنان شنید كه از آنجا تا منزلی كه ابو نصر است از هفت فرسخ مسافت بیش نیست بنابران با سیصد مرد جلد از عقبش روان شد و بعد از وصول بدان موضع بوضوح پیوست كه پسر بختیار از آنجا نیز فرار نموده و موفق در سیر بیشتر از پیشتر سرعت فرموده ناگاه بسروقت ابو نصر رسید و هردو فریق تیغ و خنجر در یكدیگر نهاده باز فرار بجانب ابو نصر افتاد و در اثنای گریز یكی از لشكریان او كه از شبگیر و ایوار و فرار و پیكار بتنگ آمده بود بیك ضرب سر ابن بختیار را بر زمین افكند و دیگری آن سر را برداشته پیش موفق برد و موفق بر وفق دل‌خواه بخدمت بهاء الدوله بازگشته منظورنظر اشفاق شد و بعد از این وقایع بهاء الدوله بكام دل روزگار میگذرانید تا در سنه ثلاث و اربعمائه در ارجان بمرض صرع درگذشت و بموجبی كه وصیت كرده بود امراء دیلم جسدش را به نجف برده دفن كردند تا زمان حیات بهاء الدوله چهل و نه سال و دو ماه بود و مدت سلطنتش بیست و چهار سال و فخر الملك ابو غالب محمد بن علی بوزارتش قیام مینمود

ذكر پادشاهی مجد الدوله ابو طالب رستم بن فخر الدوله‌

چون فخر الدوله فوت شد ولدش مجد الدوله با وجود صغر سن باتفاق علما و امرا و اعیان بر تخت جهانبانی برآمد و مادرش سیده كه ضعیفه عادله عاقله بود بانتظام مهام ملك و مال قیام نمود و پس از آنكه مجد الدوله بحد بلوغ رسید در فیصل مهمات با مادر آغاز خلاف كرده بیرضای او منصب وزارت را بخطیر ابو علی داد و سیده از پسر رنجیده بقلعه طبرك رفت و نیم‌شبی از آن حصار فرار نموده بكردستان شتافت و حاكم آنجا
ص: 434
بدر بن حسنویه شرط استقبال بجای آورده با فوجی از ابطال رجال در ملازمت سیده روی توجه بری نهاد و مجد الدوله بمقاتله مادر اقدام نموده باتفاق وزیر اسیر و دستگیر شد و سیده پای بر مسند استقلال نهاده بدر بن حسنویه را خشنود و شاكر اجازت مراجعت داد و در باب معموری بلاد و رفاهیت عباد كوشیده از لوازم نصفت دقیقه‌ای نامرعی نگذاشت روز باز در پس پرده رقیق نشستی و با وزیر و عارض بیواسطه سخن گفتی و در جواب ایلچیان ملوك عالیشأن كلمات سنجیده بر زبان آوردی نقل است كه در آن اوقات سلطان محمود غزنوی قاصدی نزد سیده فرستاده پیغام داد كه در مملكت عراق خطبه و سكه بنام من موشح ساز و الا مستعد میدان قتال باش سیده چون اینسخن از ایلچی سلطان شنید فرمود كه تا شوهر من در حیات بود پیوسته اندیشه‌مند بودم كه اگر حضرت سلطان برین موجب اشاره فرماید چه چاره توان كرد اما حالا ازین دغدغه فراغت یافته‌ام زیرا كه سلطان پادشاهیست بكمال عقل و فراست موصوف میداند كه كار جنگ در غیب است اگر بر من ظفر یابد او را چندان نامی نبود چه بر بیوه‌زنی غالب گشته باشد و اگر از من منهزم شود رقم این عار تا دامن روزگار بر صحیفه حال او باقی ماند زیرا كه مردم گویند كه پادشاهی بدین قوت با ضعیفه مقاومت نتوانست كرد و چون ایلچی بخدمت سلطان بازگشته این جواب را عرض كرد محمود تأمل نموده از سر آن عزیمت درگذشت و پس از آنكه سیده روزی‌چند باستقلال حكومت فرمود از سر جریمه پسر تجاوز كرد و بار دیگر مجد الدوله افسر ایالت بر سر نهاد اما عنان اختیار بدستور پیشتر در قبضه اقتدار سیده بود و سیده برادر مجد الدوله شمس الدوله را حاكم همدان ساخت و ابو جعفر كاكویه را بریاست اصفهان فرستاد تا او در حیات بود ممالك مجد الدوله رونقی تمام داشت و چون سیده فوت شد هرج‌ومرج بقواعد امور مملكت راه یافته در اوایل سنه عشرین و اربعمائه سلطان محمود غزنوی بعراق شتافت و آنولایات را مسخر گردانید و مجد الدوله و پسرش را با خواص گرفته مقید بغزنین فرستاد در روضة الصفا مسطور است كه در وقتی كه دست اقتدار محمود غزنوی بساط حكومت مجد الدوله دیلمی را درنوشت مكتوبی بقادر خلیفه نوشت مضمون آنكه چون ما بری رسیده مجد الدوله را مقید گردانیدیم در حرمسرای او پنجاه زن آزاد یافتیم و از آنجمله سی و چند زن مادر فرزند شده بودند از وی پرسیدم كه با این عورات بكدام مذهب مصاحبت میكردی جواب داد كه عادت اسلاف ما چنین بوده بنابرآن او را با جمعی از نزدیكان بغزنین فرستادیم و طایفه‌ای از بدباطنان را كه ملازمش بودند بر دار اعتبار كشیدیم و معتزله ری را بطرف خراسان كوچانیدیم القصه چون سلطان محمود بر وجهی كه سابقا مسطور شد بعد از فتح بلاد عجم عرب پسر خود مسعود را آنجا گذاشته رایت مراجعت برافراشت مدت سلطنت مجد الدوله و مادرش قرب سی و نه سال بود
ص: 435

ذكر سلطنت سلطان الدوله ابو شجاع بن بهاء الدوله‌

سلطان الدوله پس از فوت پدر در ارجان باستصواب اكابر و اعیان تاج سلطنت بر سر نهاد و از جمله برادران خود جلال الدوله را ببصره فرستاد و كرمانرا بابو الفوارس داد و چون ابو الفوارس در كرمان مكنتی پیدا كرد روی بمخالفت سلطان الدوله آورد و بولایت فارس رفته بر شیراز مستولی شد و سلطان الدوله برین حادثه مطلع گشته بمحاربه برادر توجه نمود و ابو الفوارس شكست یافته بكرمان شتافت و از آنجا بجانب خراسان گریخته بسلطان محمود غزنوی پیوست و یمین الدوله مقدم او را گرامی داشته در مجلسی كه بسیاری از شاهزادگان حاضر بود ابو الفوارس را بر دار ابن قابوس بن وشمگیر مقدم نشاند و این معنی بر خاطر دارا گران آمده هم در آن مجلس بعرض سلطان محمود رسانید كه پدران ابو الفوارس در خدمت آباء ما میبوده‌اند و مرادش ازینسخن آن بود كه عماد الدوله و برادرانش در اول حال نوكری عم قابوس مرداویج بن زیار مینمودند سلطان محمود جوابداد كه ابو الفوارس بر تو رتبه تقدم دارد زیرا كه پدران او ملك را بضرب شمشیر تسخیر كرده‌اند و بعد از آن یمین الدوله ابو سعید طائی را با فوجی از سپاه مظفرلوا مصحوب ابو الفوارس بجانب فارس فرستاد و ایشان نخست بكرمان شتافته آن مملكت را بتصرف درآورده مضبوط ساختند و چون سلطان الدوله در بغداد بود بر شیراز نیز استیلا یافتند در آن اثنا ابو سعید نیز از ابو الفوارس رنجیده متوجه ملازمت سلطان محمود گشت و سلطان الدوله از مراجعت او خبر یافته از بغداد بجانب شیراز روان شد و ابو الفوارس فارس را گذاشته بكرمان رفت و سلطان الدوله لشكر فراوان متوجه كرمان گردانید و ابو الفوارس بهمدان شتافت و از آنجا ببطایح گریخته در سلك اصحاب مهذب الدوله انتظام یافت بعد از آن رسل و رسایل آغاز آمدوشد نمود و بهرگونه وسایل میان سلطان الدوله و ابو الفوارس قواعد مصالحه تأكید پذیرفت برینموجب كه كرمان بدستور سابق بابو الفوارس متعلق باشد و دیگر با سلطان الدوله مخالفت نكنند و در سنه احدی عشر و اربعمائه مشرف الدولة بن بهاء الدوله با سلطان الدوله در مقام خلاف آمده اكثر لشكر بجانب او میل كردند و بین الجانبین در حدود واسط آتش قتال اشتعال یافته عاقبة الامر مهم بمصالحه انجامید برینموجب كه مشرف الدوله بنیابت برادر در عراق عرب امارت نماید و سلطان الدوله در اهواز و فارس اقامت فرماید و هیچیك از برادران ابن سهلان را كه خمیرمایه فتنه و فساد بود وزیر نسازند آنگاه سلطان الدوله بطرف اهواز در اهتزاز آمد چون بتستر رسید بخلاف مقرر امر وزارت را بابن سهلان تفویض نمود و لشكری باو داده بدفع مشرف الدوله فرستاد و چندگاه دیگر میان برادران غبار نزاع در هیجان بوده آخر الامر بدستور پیشتر صلح اتفاق افتاد و در سنه خمس عشر و اربعمائه سلطان الدوله در شیراز بجوار مغفرت پادشاه بی‌انباز انتقال نمود مدت سلطنتش دوازده سال و كسری بود و وزارت سلطان الدوله در اكثر اوقات تعلق بوزیر پدرش فخر الملك ابو غالب محمد بن
ص: 436
علی می‌داشت و او بوفور فضیلت و علو همت موصوف بود و در ایام اختیار در كمال عدالت و رعیت‌پروری سلوك فرمود در تربیت علما و فضلا مراسم اهتمام بجای آورد و ابن جاماسب كتاب فخری در جبر و مقابله بنام نامی او تصنیف كرد در تاریخ یافعی مسطور است كه فخر الملك در سنه سبع و اربعمائه باجل طبیعی درگذشت اما در روضة الصفا مذكور است كه در آن وقت كه مشرف الدوله در بغداد اظهار مخالفت برادر مینمود ابو غالب وزیر او بود و در آن ایام جمعی از امراء دیلم كه محبت سلطان الدوله در ضمیر داشتند از مشرف الدوله رخصت طلبیدند كه باهواز رفته متعلقان خود را ببغداد رسانند و مشرف الدوله دستوری داد و ابو غالب را مصاحب ایشان گردانید كه خلف وعده نكنند و چون دیالمه ببغداد رسیدند در هواداری سلطان الدوله ظاهر گشته فخر الملك را شهید گردانیدند

ذكر مشرف الدوله ابو علی حسن بن بهاء الدوله‌

در سنه احدی عشر و اربعمائه مشرف الدوله در بغداد لواء مخالفت برادر ارتفاع داد و خطبه بنام خود خوانده مدت پنجسال و بیست روز حكومت كرد و در سنه عشر و اربعمائه روی بعالم عقبی آورد

ابو كالیجار مرزبان بن سلطان الدوله‌

- لقب ابو كالیجار بزعم ارباب اخبار عز الملوك بود و برخی از مورخان عماد لدین اللّه و حسام الدوله گفته‌اند و او در زمان فوت پدر در اهواز اقامت داشت و بعد از استماع آن خبر بشیراز توجه نموده میان او و عمش ابو الفوارس كه حاكم كرمان بود آتش جنگ و نزاع مشتعل گشت و مدت مخالفت ایشان امتداد یافته گاهی غلبه از جانب ابو كالیجار بود و گاهی از طرف ابو الفوارس و ابو الفوارس در سنه تسع عشر و اربعمائه فوت شد و زمام ایالت فارس و كرمان من حیث الاستقلال بقبضه اقتدار ابو كالیجار درآمده نسبت بجلال الدوله كه امیر الامراء بود چنگ مخالفت ساز داد و قرب دو سال مواد نزاع بین الجانبین هیجان داشت تا در سنه اثنی و عشرین و اربعمائه مصالحه اتفاق افتاد و هردو سردار سوگند خوردند كه دیگر قصد یك‌دیگر نكنند و در سنه خمس و ثلثین و اربعمائه جلال الدوله وفات یافته در بغداد خطبه بنام ابو كلیجار خواندند اما در همان اوقات علم اقتدار سلجوقیان سمت ارتفاع گرفته رایت شوكت دیلمیان میل بانخفاض نمود و در سنه اربع و اربعین و اربعمائه ابو كالیجار رخت بدار القرار كشید مدت حكومتش بیست و پنجسال بود و وزارتش تعلق بصاحب عادل می‌داشت‌

ذكر جلال الدوله ابو طاهر بن بهاء الدوله‌

جلال الدوله بعد از فوت مشرف الدوله روزی‌چند فی سنه اربع و عشرین و اربعمائه
ص: 437
در بغداد مسند امارت را بوجود خود مشرف ساخت و مدت شانزده سال و یازده ماه متكفل آن مهم بود و در آن اوقات بكرات و مرات میان او و اتراك بغداد محاربه و مقاتله روی نمود و جلال الدوله در ماه شعبان سنه خمس و ثلاثین و اربعمائه بعالم عقبی انتقال فرمود وزیرش ابو علی بن ماكولا بود

ذكر الملك الرحیم خسرو فیروز بن ابو كالیجار

ملك رحیم بعد از فوت پدر در بغداد پای بر مسند امیر الامرائی نهاد و میان او و برادرش ابو منصور فولاد ستون كه در شیراز بر سریر سرافرازی اقامت داشت جنگ و نزاع قایم گشته در اوایل سنه سبع و اربعین و اربعمائه ابو منصور شیراز را گذاشت و آن مملكت بتصرف ملك رحیم درآمد اما در بیست و پنجم شهر رمضان همانسال طغرل بیك سلجوقی ببغداد رسید و چنانچه سابقا مذكور شد ملك رحیم را در یكی از قلاع مقید و محبوس گردانید و تا زمان وفات در آن حصار اوقات میگذرانید مدت امارتش هفت سال بود

ذكر ابو منصور فولاد ستون ولد ابو كالیجار

چون ابو كالنجار بدار القرار انتقال كرد ولدش ابو منصور روی بانتظام مهام ولایت فارس آورد و ابو سعید خسرو شاه بن ابو كالیجار نسبت ببرادر در مقام عصیان آمده میان ایشان بكرات محاربات روی نمود و عاقبت ابو سعید كشته گشته ابو منصور را سعادت استقلال دست داد و بنابر اغواء مادر صاحب عادل را كه وزیر پدرش بود قتل نمود و بدان واسطه فضل بن حسن كه مصاحب یكدل صاحب عادل بود لواء مخالفت ابو منصور برافراشت و اعیان ملك فارس را با خود موافق ساخت و فولاد ستون در سنه ثمان و اربعین و اربعمائه بیك ناگاه در دست ایشان گرفتار شد و در یكی از قلاع مقید گشت و فضل بن حسن كه در میان مورخان بفضلویه شبانكاره مشهور است بعد از روزی‌چند از قید ابو منصور بخدمت سلطان آلپ‌ارسلان شتافت و منشور حكومت شیراز حاصل نموده مراجعت كرد مدت ملك ابو منصور نزدیك بهشت سال بود

ذكر ابو علی كیخسرو بن ابو كالیجار

باتفاق ارباب اخبار كیخسرو بن ابو كالیجار بعد از واقعه برادران خود بخدمت سلطان الپ‌ارسلان شتافت و سلطان بویندجانرا باقطاع بوی داد و ابو علی در آن ولایت در غایت فراغت و رفاهیت روزگار می‌گذرانید تا در سنه سبع و ثمانین و اربعمائه بملك باقی منزل گزید و دیگر از آن طبقه در هیچ دیار دیار نماند (كل شیی‌ء هالك الا وجهه له الحكم و الیه ترجعون)
ص: 438

ذكر حكومت حسنویه و اولاد او در میان اكراد

حسنویة بن حسین كرد در ایام فرمان‌فرمائی آل بویه حاكم جمعیتی از مردم كردستان بود و خالوان اووند او عالم در میان طایفه دیگر از اكراد رتبه امارت داشتند و ایشان قرب پنجاه سال در حدود نواحی دینور و همدان و نهاوند تا در شهر زور اعلام تغلب و تسلط افراشتند و ندا در سنه تسع و اربعین و ثلاثمائه و عالم در سنه خمسین و ثلاث مائه بعالم آخرت رفته روزی‌چند اولاد ایشان قائم‌مقام پدران خود گشتند اما از عهده دارائی رعیت و سپاهی بیرون نتوانستند آمد و مواضع ایشان اضافه قلم‌رو حسنویه شد و حسنویه بحسن سیرت موصوف بود و هرسال مبلغی كثیر برسم نذر بحرمین شریفین ارسال مینمود و در ایام دولت خود در دینور مسجد جامع بنا كرده و در تعمیر قلعه سرماج لوازم اهتمام بجای آورد و او هرگز كما ینبغی نسبت بملوك دیلم مراسم اطاعت مرعی نمیداشت بلكه پیوسته نقش مخالفت و منازعت بر لوح خاطر مینگاشت فوتش در سنه تسع و ستین و ثلاث‌مائه روی نمود و او را هفت پسر بود ابو العلاء و ابو عدنان و عبد الرزاق و بدر و عاصم و بختیار و عبد الملك و بعد از فوت حسنویه عضد الدوله كه در آن زمان بر بلدان فارس و عراقین استیلا داشت بقصد اولاد او متوجه كردستان شد و ایشان چون از مقاومت عاجز بودند بملازمتش توجه نمودند و عضد الدوله ابو العلاء عبد الرزاق و ابو عدنان و بختیار را مؤاخذه و مصادره كرد و نسبت ببدر و عاصم و عبد الملك شرایط انعام و احسان بجای آورد و از جمله اخوان بدر را به مزید اعتبار امتیاز داده بانعام اسب و خلعت و كمر و شمشیر و منشور ایالت اكراد سرافراز گردانید و هلال اقبال بدر بمرتبه بدریت رسیده پرتو معدلت بر كردستان انداخت و مقارن آن حال عاصم با برادر در مقام طغیان آمده بدر كیفیت حال را بعضد الدوله عرضه داشت كرد عضد الدوله فوجی از متجنده ارسال داشت تا عاصم را بدست آوردند و او را بر شتری نشانده و جامه سرخ پوشانیده بهمدان بردند و بنوعی كه معلوم نشد بزندانبان عالم عقبی سپردند بعد از آن بدر سایر برادران را از عقب عاصم فرستاد و پایه قدرش بیشتر از پیشتر صفت ارتفاع پذیرفت و در سنه ثمان و ثمانین و ثلاث مائه از دار الخلافه ناصر الدین و الدوله لقب یافت و ناصر الدین و الدوله اكراد را از قطع طریق و سلوك سبیل فساد و مانع آمده هرسال نذورات به حرمین شریفین میفرستاد و او را پسری بود موسوم بهلال و بدر محقر ولایتی كه مبلغ دویست هزار درم از آنجا بحصول می‌پیوست بوی داده بود و چون مبلغ مذكور بخرج هلال وفا نمی‌كرد پیوسته متعرض متوطنان شهر زور میشد و غلات نواحی آن بلده را میچرانید و ابن الماضی كه حاكم شهر زور بود التجا بپدر كرد و او بپسر نوشت كه دست تعرض از دامن عرض اهالی شهر زور كوتاه كند هلال بآن نوشته التفات نفرمود و ابن الماضی مضطر گشته قبول نمود كه هرسال صد هزار درم دهد تا متعرض ناحیه او نگردد این معنی نیز مفید نیفتاد و هلال بزور شهر زور را گرفته ابن الماضی را با برادر و خواصش بكشت و
ص: 439
ازین جهة میان پدر و پسر غبار نقار ارتفاع یافته مهم بجائی انجامید كه هریك لشكری فراهم آورده متوجه میدان مقاتله گشتند و در سنه اربعمائه نزدیك بدینور آن دو صفدر بهم رسیده دست باستعمال آلت قتال بردند و هلال غالب آمده پدر را دستگیر كرد و بیكی از قلاع كردستان فرستاد و بدر آن قلعه را محكم كرده ایلچیان نزد حاكم حلوان ابو الفتح بن غبار روانه ساخت و او را بر مخالفت هلال تحریض نمود و ابو الفتح غبار خلاف بلند گردانیده بعضی از نواحی كردستان را غارتید و چون هلال متوجه او گشت بنهاوند رفت و هلال متعاقب از افق نهاوند طالع شده ابو الفتح راه فرار پیش گرفت و هلال هفتاد كس از متعینان ملازمان او را بدست آورده گردن زد و آنروز از مردم دیلم نیز چهارصد نفر را بهواداری ابو الفتح متهم داشته بكشت و بهاء الدوله كه در آن زمان امیر الامراء بغداد بود اینخبر شنیده وزیر خود فخر الملك ابو غالب را با فوجی از سپاه ضارب بدفع شر هلال نامزد كرد و ماهچه لواء فخر الملك با پدر مقارنه كرده در سنه احدی و اربعمائه بجانب هلال در حركت آمدند و مهم بحرب و قتال انجامیده كوكب شرف و اقبال هلال بحضیض وبال انتقال كرد و در معركه گرفتار شد و ابو غالب از ذخایر قلاع كردستان هفت هزار بدره ببدر گذاشته تتمه را تصرف كرد و روی بدار السلام بغداد آورد و در سنه خمس و اربعمائه بدر لشكر بسر حسین بن مسعود كردی كشید و حسین در قلعه متین متحصن گشته بدر آغاز محاصره نمود و مدتی مدید در نواحی آنحصار بترتیب اسباب قلعه‌گیری پرداخته فتح میسر نشد و فصل زمستان درآمده حریف برد بنیاد دست‌برد كرد امرا و سران سپاه بعرض پدر رسانیدند كه تسخیر این قلعه بجنگ میسرپذیر نیست و لشكریان از شدت سرمای زمستان متنفرند لایق آنكه عنان مراجعت معطوف گردانیم و در موسم تابستان كرت دیگر بدینجا آمده آثار جهانگیری بظهور رسانیم بدر این سخنان را بسمع رضا نشنود و اكراد از لجاج او تنگ آمده جمعی قتل او را وجهه همت ساختند و بضرب شمشیر آتشبار اختر بخت او را در محاق احتراق انداختند و همدران اوان پسرش هلال نیز بر دست دیلمیان كشته گشت و سرپنجه زمانه غدار بساط حكومت آل حسنویه را درنوشت‌

گفتار در بیان رسیدن زیار بمرتبه حكومت و اقتدار

از آثار اقلام لطایف‌نگار مورخان كبار چنان بوضوح می‌پیوندد كه نسبت زیار بارغش كه در زمان كیخسرو والی گیلان بود ملحق میشود و او در سلك اعاظم امراء طبرستان انتظام داشت و اول كسیكه از اولاد زیار بسلطنت رسید مرداویج است كه بعد از قتل اسفار بن شیرویه در طبرستان و بعضی از بلاد عراق چندگاه باستقلال حكومت نمود و آخرین ایشان گیلان شاه است كه ولد كیكاوس بن قابوس بود و جمعی كه از آل زیار پادشاه شدند هشت نفر بودند و مدت دولت ایشان بصد و پنجاه و یكسال رسیده است زیرا
ص: 440
كه مرداویج در سنه تسع و عشر و ثلاث‌مائه مستقل گشت و دست قضا بساط حیات گیلان‌شاه را در سنه سبعین و اربعمائه درنوشت و چون مجملی از احوال مرداویج بنابر شدت مناسبت و ملاحظه ارتباط سخن در اوایل ذكر احوال آل بویه مرقوم شده است درین مقام پرتو اهتمام بر تبیین حالات سایر اولاد زیار میتابد و عنان بیان نخست بصوب ذكر وشمگیر بن زیار انعطاف می‌یابد